جدول جو
جدول جو

معنی هزاره - جستجوی لغت در جدول جو

هزاره
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، لقب کوت از سرداران رومی سپاه خسروپرویز پادشاه ساسانی
تصویری از هزاره
تصویر هزاره
فرهنگ نامهای ایرانی
هزاره
دورۀ هزارساله، مراسمی که به مناسبت هزارمین سال تولد یا درگذشت کسی برپا شود، گروهی سپاهی متشکل از هزار نفر
تصویری از هزاره
تصویر هزاره
فرهنگ فارسی عمید
هزاره
(هَِ / هََ رَ)
قومی از افاغنه. (آنندراج). طایفه ای از عشایر شیعی مذهب. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
هزاره
(مَ مو / مِ مو)
پهلوی هزارک. هزار سال پس از تاریخ معیّن. (حاشیۀ برهان چ معین). هزار سال. ده صد سال. یک دورۀ هزارساله از تاریخ. (از یادداشتهای مؤلف) : از وقت آدم تاکنون هفت هزارسال است و این هزارۀ آخرین است. (مجمل التواریخ و القصص) ، جشنی که در هزارمین سال تولد کسی برپا کنند. یادبود هزارمین سال. مراسمی که هزارسال پس از واقعۀ مهمی بیاد آن برپا شود، مانند هزارۀ فردوسی که تقریباً هزار سال پس از تولد فردوسی بوده است یا هزارۀ ابوریحان یا بوعلی و غیره. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، نوعی از گل، قسمی فواره. (آنندراج)
حصۀ پایین دیوار. (حاشیۀ برهان چ معین). ایزار. ایزاره. ازار. ازاره، و آن قسمی از دیوار است که با آجر و سنگ و جز آن از زمین بردارند تا کف تاقچۀ زیرین. (یادداشت به خط مؤلف). چینه کشی پای دیوار است که ارتفاع مشخصی ندارد و معمولاً در حدود یک متر بالا آورند
لغت نامه دهخدا
هزاره
منسوب به هزار (1000) هزارسال پس ازتاریخ معین، جشنی که درهزارمین تولد یابه یادبود هزارمین سال وفات کسی برپاکنند، هزاره فردوسی هزاره بیرونی هزاره ابن سینا، دوره هزارساه الف: (اینجا بجدول اندرادوار کواکب اندرکلب نهادیم چنانکه هندوان دارند نه چنانک بزیجهای مردمان ماست و نیز باآن هزاره نهادیم که بومعشرازپارسیان حکایت کرده است)، جمع هزارگان هزارها، واحدنظامی مرکب ازهزارتن سرباز. قسمتی ازدیوارکه مابین زمین و اطاق وطاقچه واقع شده، ازاره، فواره ای که مانندابریق است
فرهنگ لغت هوشیار
هزاره
((هِ رِ))
هزارمین سال
تصویری از هزاره
تصویر هزاره
فرهنگ فارسی معین
هزاره
((هِ رِ یا رَ))
قسمتی از دیوار که مابین زمین اطاق و طاقچه واقع شده، فواره ای که مانند ابریق است
تصویری از هزاره
تصویر هزاره
فرهنگ فارسی معین
هزاره
چینه ی دیوار، نرده ی چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هماره
تصویر هماره
همواره، همیشه، پیوسته، پی در پی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازاره
تصویر ازاره
پایین دیوار که از قسمت های دیگر متمایز است و آن را با سنگ، آجر، کاشی یا موزاییک نماسازی می کنند
فرهنگ فارسی عمید
در دستور زبان قسمتی از جمله که به همراه فعل ربطی به نهاد نسبت داده می شود، مسند، خبر، گزاردن
فرهنگ فارسی عمید
(گُ رَ / رِ)
تعبیر خواب، تفسیر و شرح عبارت. (برهان) (آنندراج) :
سخن حجت گزارد نغز و زیبا
که لفظ اوست منطق را گزاره.
ناصرخسرو.
رؤیاست مثلهای قران جز بگزاره
آسان نشود بر تو نه امثال و نه احوال.
ناصرخسرو.
، زیادتی و فراوانی و مبالغه. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ ءَ)
بسیاری از هر چیزی. (منتهی الارب). بسیار شدن. (دهار). بسیار شدن آب و جز آن. (اقرب الموارد). به تمام معانی غزر و غزر. (منتهی الارب). بسیاری و بسیار شدن. (برهان قاطع) ، بسیارشیر گردیدن ناقه: غزرت الناقه، کثر درها. (اقرب الموارد). بسیارشیر گردیدن. (آنندراج). بسیار شدن شیر. (مصادر زوزنی) : غزارت چارپا از گیاه، فراوانی شیر آن. (از اقرب الموارد) ، بسیار شدن علم و باران. (مصادر زوزنی) ، غزارت عین، بسیار اشک شدن چشم. (ناظم الاطباء). رجوع به غزارت شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
ازار. چادر.
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ / رِ)
ازار. ایزار. ایزاره. هزاره. آن قسمت از دیواراطاق و یا ایوان که از کف طاقچه تا روی زمین بود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ خَ)
بزیارت برانگیختن کس را. (منتهی الارب). بر زیارت داشتن. (تاج المصادر بیهقی). بزیارت بردن. (مؤید الفضلاء).
لغت نامه دهخدا
سخت دل شدن. (المصادر زوزنی). سخت دل گردیدن و استوار گردیدن. (از منتهی الارب مادۀ ’م زر’) (از آنندراج)
یکدیگر را گزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). معاضّه
زیارت کردن. (منتهی الارب مادۀ ’زور’)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نزاره
تصویر نزاره
اندک گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزارها
تصویر هزارها
جمع هزار (1000) الوف درمراتب اعداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزاره
تصویر حزاره
سبوسه از بیماری ها دلسوزه
فرهنگ لغت هوشیار
لنگ چادر بر گرفته از پارسی ازار ایزار ایزاره هزاره آن قسمتد از دیوار اطاق و یا ایوان که از کف طاقچه تا روی زمین بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزاره
تصویر فزاره
ماده پلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
انجام دادن اجرا، پرداخت تادیه، بیان اظهار، شرح تفسیر: سخن حجت گزارد نغز و زیبا که لفظ اوست منطق را گزاره. (ناصر خسرو)، طرح (نقاشی)، یا گزاره خواب. تعبیر خواب
فرهنگ لغت هوشیار
وزارت در فارسی از ریشه پارسی وچیری وزیری به وزیری پادشا رفتند (سعدی) دیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزاله
تصویر هزاله
شوخی لاغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزارم
تصویر هزارم
عددترتیبی براا (هزار) در مرحله هزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هواره
تصویر هواره
از هوره تازی چفته (تهمت) تهمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهاره
تصویر زهاره
درخشندگی سپیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزاره
تصویر گزاره
((گُ رِ))
تعبیر خواب، شرح و تفسیر، بیان، اظهار، گزارش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هماره
تصویر هماره
((هَ ر))
همواره، همیشه، دایم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزاری
تصویر هزاری
((هَ))
هزار بار، مکرر، به دفعات بسیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزاره
تصویر گزاره
مسند، عبارتی که آگاهی نسبت به مسندالیه می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازاره
تصویر ازاره
((اِ رِ))
آن قسمت از دیوار اطاق یا ایوان که از کف طاقچه تا روی زمین باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزاره
تصویر گزاره
حکم، عبارت، قضیه، جمله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هماره
تصویر هماره
معمولا، نوعا
فرهنگ واژه فارسی سره