جامۀ خشن و خرقۀ درویشان که بخیۀ بسیار بر آن زده باشند، آسمان پرستاره، برای مثال برکش میخ غم ز دل پیش که صبح برکشد / این خشن هزارمیخ از سر چرخ چنبری (خاقانی - ۴۲۵)
جامۀ خشن و خرقۀ درویشان که بخیۀ بسیار بر آن زده باشند، آسمان پرستاره، برای مِثال برکش میخ غم ز دل پیش که صبح برکشد / این خشن هزارمیخ از سر چرخ چنبری (خاقانی - ۴۲۵)
عدد اصلی برابر با ده صدتا، عدد «۱۰۰۰»، یک ریال نوعی بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، مرغ چمن، زندباف، صبح خوٰان، زندلاف، شباهنگ، هزاران، شب خوٰان، بوبردک، فتّال، زندواف، هزاردستان، هزارآوا، عندلیب، زندوان، بوبرد، مرغ خوش خوٰان، مرغ سحر
عدد اصلی برابر با ده صدتا، عدد «۱۰۰۰»، یک ریال نوعی بُلبُل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، مُرغِ چَمَن، زَندباف، صُبح خوٰان، زَندلاف، شَباهَنگ، هِزاران، شَب خوٰان، بوبَردَک، فَتّال، زَندواف، هِزاردَستان، هِزارآوا، عَندَلیب، زَندوان، بوبُرد، مُرغ خوُش خوٰان، مُرغِ سَحَر
دهی است از بخش رامهرمز شهرستان اهواز دارای 75 تن سکنه. آب آن از رود خانه رامهرمز و محصول عمده اش غله، برنج، کنجد و بزرک است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از بخش رامهرمز شهرستان اهواز دارای 75 تن سکنه. آب آن از رود خانه رامهرمز و محصول عمده اش غله، برنج، کنجد و بزرک است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
خرقۀ درویشان که بخیۀ بسیار بر آن زده باشند، و آن را هزارمیخی هم میگویند. (برهان). نوعی از لباس فقرا که به رشته های گنده جابه جا دوزند. (غیاث) : چو پشت قنفذ گشته تنورش از پیکان هزارمیخ شده درعش از بسی سوفال. زینبی. برکش میخ غم ز دل پیش که صبح برکشد این خشن هزارمیخ از سر چرخ چنبری. خاقانی. دلق هزارمیخ شب آن من است و من چون روز سر ز صدرۀ خارا برآورم. خاقانی. ازبهر پاره پیر فلک را به دست صبح دلق هزارمیخ ز سر برکشیده اند. خاقانی. ، کنایه از آسمان پرکواکب است. (برهان). کنایه از فلک باشد. (انجمن آرا). به این معنی شاهدی یافت نشد و گویا از همان ابیات خاقانی این معنی مستفاد شده، در صورتی که خاقانی آسمان را به دلق هزارمیخ تشبیه کرده است
خرقۀ درویشان که بخیۀ بسیار بر آن زده باشند، و آن را هزارمیخی هم میگویند. (برهان). نوعی از لباس فقرا که به رشته های گنده جابه جا دوزند. (غیاث) : چو پشت قنفذ گشته تنورش از پیکان هزارمیخ شده درعش از بسی سوفال. زینبی. برکش میخ غم ز دل پیش که صبح برکشد این خشن هزارمیخ از سر چرخ چنبری. خاقانی. دلق هزارمیخ شب آن ِ من است و من چون روز سر ز صدرۀ خارا برآورم. خاقانی. ازبهر پاره پیر فلک را به دست صبح دلق هزارمیخ ز سر برکشیده اند. خاقانی. ، کنایه از آسمان پرکواکب است. (برهان). کنایه از فلک باشد. (انجمن آرا). به این معنی شاهدی یافت نشد و گویا از همان ابیات خاقانی این معنی مستفاد شده، در صورتی که خاقانی آسمان را به دلق هزارمیخ تشبیه کرده است
آنچه با میخهای بسیار استوار شده باشدو به کنایت در توصیف آسمان به کار رود: حصن هزارمیخه عجب دارم سست است سخت پایۀ دیوارش. ناصرخسرو. رجوع به هزارمیخ و هزارمیخی شود
آنچه با میخهای بسیار استوار شده باشدو به کنایت در توصیف آسمان به کار رود: حصن هزارمیخه عجب دارم سست است سخت پایۀ دیوارش. ناصرخسرو. رجوع به هزارمیخ و هزارمیخی شود
هزارمیخ. (برهان). جبۀ درویشان: دلقش هزارمیخی چرخ و به جیب چاک بازافکنش ز نور و فراویزش از ظلام. خاقانی. تیغ یک میخ آفتاب گذشت جوشن شب هزارمیخی گشت. نظامی. چو گشت نغمۀ مرغان صبحگاه بلند هزارمیخی شب بر خود آسمان بدرید. امیرخسرو. دوتویی فقرا جامه ای است کز عظمت هزارمیخی افلاکش آستر یابی. سلمان ساوجی. ، هزارمیخه. آنچه به میخهای بسیار استوار بود و به کنایت آسمان است: کاین هفت خدنگ چارمیخی وین نه سپر هزارمیخی. نظامی. رجوع به هزارمیخ و هزارمیخه شود
هزارمیخ. (برهان). جبۀ درویشان: دلقش هزارمیخی چرخ و به جیب چاک بازافکنش ز نور و فراویزش از ظلام. خاقانی. تیغ یک میخ آفتاب گذشت جوشن شب هزارمیخی گشت. نظامی. چو گشت نغمۀ مرغان صبحگاه بلند هزارمیخی شب بر خود آسمان بدرید. امیرخسرو. دوتویی ِفقرا جامه ای است کز عظمت هزارمیخی افلاکش آستر یابی. سلمان ساوجی. ، هزارمیخه. آنچه به میخهای بسیار استوار بود و به کنایت آسمان است: کاین هفت خدنگ چارمیخی وین نُه سپر هزارمیخی. نظامی. رجوع به هزارمیخ و هزارمیخه شود
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فسا، واقع در شش هزارگزی جنوب خاور فسا و کنار شوسۀ داراب به فسا. ناحیه ای است جلگه، معتدل مالاریایی و دارای 520 تن سکنۀ فارسی زبان. از قنات مشروب می شود. محصولات آن غلات و حبوبات و شغل اهالی کشاورزی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فسا، واقع در شش هزارگزی جنوب خاور فسا و کنار شوسۀ داراب به فسا. ناحیه ای است جلگه، معتدل مالاریایی و دارای 520 تن سکنۀ فارسی زبان. از قنات مشروب می شود. محصولات آن غلات و حبوبات و شغل اهالی کشاورزی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان بیضا از بخش اردکان شهرستان شیراز که دارای 140 تن سکنه است. از چشمه مشروب میشود. محصول عمده اش غله و برنج و کار مردم زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است از دهستان بیضا از بخش اردکان شهرستان شیراز که دارای 140 تن سکنه است. از چشمه مشروب میشود. محصول عمده اش غله و برنج و کار مردم زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
پهلوی هزارک. هزار سال پس از تاریخ معیّن. (حاشیۀ برهان چ معین). هزار سال. ده صد سال. یک دورۀ هزارساله از تاریخ. (از یادداشتهای مؤلف) : از وقت آدم تاکنون هفت هزارسال است و این هزارۀ آخرین است. (مجمل التواریخ و القصص) ، جشنی که در هزارمین سال تولد کسی برپا کنند. یادبود هزارمین سال. مراسمی که هزارسال پس از واقعۀ مهمی بیاد آن برپا شود، مانند هزارۀ فردوسی که تقریباً هزار سال پس از تولد فردوسی بوده است یا هزارۀ ابوریحان یا بوعلی و غیره. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، نوعی از گل، قسمی فواره. (آنندراج) حصۀ پایین دیوار. (حاشیۀ برهان چ معین). ایزار. ایزاره. ازار. ازاره، و آن قسمی از دیوار است که با آجر و سنگ و جز آن از زمین بردارند تا کف تاقچۀ زیرین. (یادداشت به خط مؤلف). چینه کشی پای دیوار است که ارتفاع مشخصی ندارد و معمولاً در حدود یک متر بالا آورند
پهلوی هزارک. هزار سال پس از تاریخ معیّن. (حاشیۀ برهان چ معین). هزار سال. ده صد سال. یک دورۀ هزارساله از تاریخ. (از یادداشتهای مؤلف) : از وقت آدم تاکنون هفت هزارسال است و این هزارۀ آخرین است. (مجمل التواریخ و القصص) ، جشنی که در هزارمین سال تولد کسی برپا کنند. یادبود هزارمین سال. مراسمی که هزارسال پس از واقعۀ مهمی بیاد آن برپا شود، مانند هزارۀ فردوسی که تقریباً هزار سال پس از تولد فردوسی بوده است یا هزارۀ ابوریحان یا بوعلی و غیره. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، نوعی از گل، قسمی فواره. (آنندراج) حصۀ پایین دیوار. (حاشیۀ برهان چ معین). ایزار. ایزاره. ازار. ازاره، و آن قسمی از دیوار است که با آجر و سنگ و جز آن از زمین بردارند تا کف تاقچۀ زیرین. (یادداشت به خط مؤلف). چینه کشی پای دیوار است که ارتفاع مشخصی ندارد و معمولاً در حدود یک متر بالا آورند
نام قسمتی از راه چالوس. (یادداشت به خط مؤلف). نام یکی از کوههای کوهستان غربی کلارستاق است. (از سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 146 از ترجمه فارسی)
نام قسمتی از راه چالوس. (یادداشت به خط مؤلف). نام یکی از کوههای کوهستان غربی کلارستاق است. (از سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 146 از ترجمه فارسی)
منسوب به هزار (1000) هزارسال پس ازتاریخ معین، جشنی که درهزارمین تولد یابه یادبود هزارمین سال وفات کسی برپاکنند، هزاره فردوسی هزاره بیرونی هزاره ابن سینا، دوره هزارساه الف: (اینجا بجدول اندرادوار کواکب اندرکلب نهادیم چنانکه هندوان دارند نه چنانک بزیجهای مردمان ماست و نیز باآن هزاره نهادیم که بومعشرازپارسیان حکایت کرده است)، جمع هزارگان هزارها، واحدنظامی مرکب ازهزارتن سرباز. قسمتی ازدیوارکه مابین زمین و اطاق وطاقچه واقع شده، ازاره، فواره ای که مانندابریق است
منسوب به هزار (1000) هزارسال پس ازتاریخ معین، جشنی که درهزارمین تولد یابه یادبود هزارمین سال وفات کسی برپاکنند، هزاره فردوسی هزاره بیرونی هزاره ابن سینا، دوره هزارساه الف: (اینجا بجدول اندرادوار کواکب اندرکلب نهادیم چنانکه هندوان دارند نه چنانک بزیجهای مردمان ماست و نیز باآن هزاره نهادیم که بومعشرازپارسیان حکایت کرده است)، جمع هزارگان هزارها، واحدنظامی مرکب ازهزارتن سرباز. قسمتی ازدیوارکه مابین زمین و اطاق وطاقچه واقع شده، ازاره، فواره ای که مانندابریق است