جدول جو
جدول جو

معنی هزارمیخ

هزارمیخ
جامۀ خشن و خرقۀ درویشان که بخیۀ بسیار بر آن زده باشند، آسمان پرستاره، برای مثال برکش میخ غم ز دل پیش که صبح برکشد / این خشن هزارمیخ از سر چرخ چنبری (خاقانی - ۴۲۵)
تصویری از هزارمیخ
تصویر هزارمیخ
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با هزارمیخ

هزارمیخ

هزارمیخ
خرقۀ درویشان که بخیۀ بسیار بر آن زده باشند، و آن را هزارمیخی هم میگویند. (برهان). نوعی از لباس فقرا که به رشته های گنده جابه جا دوزند. (غیاث) :
چو پشت قنفذ گشته تنورش از پیکان
هزارمیخ شده درعش از بسی سوفال.
زینبی.
برکش میخ غم ز دل پیش که صبح برکشد
این خشن هزارمیخ از سر چرخ چنبری.
خاقانی.
دلق هزارمیخ شب آن ِ من است و من
چون روز سر ز صدرۀ خارا برآورم.
خاقانی.
ازبهر پاره پیر فلک را به دست صبح
دلق هزارمیخ ز سر برکشیده اند.
خاقانی.
، کنایه از آسمان پرکواکب است. (برهان). کنایه از فلک باشد. (انجمن آرا). به این معنی شاهدی یافت نشد و گویا از همان ابیات خاقانی این معنی مستفاد شده، در صورتی که خاقانی آسمان را به دلق هزارمیخ تشبیه کرده است
لغت نامه دهخدا

هزار میخ

هزار میخ
خرقه درویشان که بخیه بسیاری بر آن زده باشند، آسمان پر ستاره
هزار میخ
فرهنگ فارسی معین

هزارمین

هزارمین
هزارم. تعدادی که پس از نهصدونودونهم و پیش از هزارویکم قرار گیرد. رجوع به هزارم شود
لغت نامه دهخدا

هزارمیخی

هزارمیخی
هزارمیخ. (برهان). جبۀ درویشان:
دلقش هزارمیخی چرخ و به جیب چاک
بازافکنش ز نور و فراویزش از ظلام.
خاقانی.
تیغ یک میخ آفتاب گذشت
جوشن شب هزارمیخی گشت.
نظامی.
چو گشت نغمۀ مرغان صبحگاه بلند
هزارمیخی شب بر خود آسمان بدرید.
امیرخسرو.
دوتویی ِفقرا جامه ای است کز عظمت
هزارمیخی افلاکش آستر یابی.
سلمان ساوجی.
، هزارمیخه. آنچه به میخهای بسیار استوار بود و به کنایت آسمان است:
کاین هفت خدنگ چارمیخی
وین نُه سپر هزارمیخی.
نظامی.
رجوع به هزارمیخ و هزارمیخه شود
لغت نامه دهخدا

هزارمیخه

هزارمیخه
آنچه با میخهای بسیار استوار شده باشدو به کنایت در توصیف آسمان به کار رود:
حصن هزارمیخه عجب دارم
سست است سخت پایۀ دیوارش.
ناصرخسرو.
رجوع به هزارمیخ و هزارمیخی شود
لغت نامه دهخدا

هزارشاخ

هزارشاخ
فاشَرا، گیاهی خاردار با تارهایی شبیه تاک و میوه ای سرخ رنگ و خوشه دار به اندازۀ نخود که به گیاهان و اشیای نزدیک خود می پیچد و مصرف دارویی دارد
سِپیدتاک، سِپیتاک، سِفیدتاک، سیاه دارو، ماردارو، هِزارکِشان، هِزارجِشان، هِزاراَفشان، اَرجالون، بَرْوانیا
هزارشاخ
فرهنگ فارسی عمید

هزارویک

هزارویک
هزار و یک اسم: (صفت ذات اوبعلم بدان نام پاکش هزارویک برخوان) (حدیقه)
هزارویک
فرهنگ لغت هوشیار