دهی است از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. جلگه ای است گرم و دارای 68 تن سکنه می باشد. آب آن از چاه و قنات و محصول آن غله است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. جلگه ای است گرم و دارای 68 تن سکنه می باشد. آب آن از چاه و قنات و محصول آن غله است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
جامۀ خشن و خرقۀ درویشان که بخیۀ بسیار بر آن زده باشند، آسمان پرستاره، برای مثال برکش میخ غم ز دل پیش که صبح برکشد / این خشن هزارمیخ از سر چرخ چنبری (خاقانی - ۴۲۵)
جامۀ خشن و خرقۀ درویشان که بخیۀ بسیار بر آن زده باشند، آسمان پرستاره، برای مِثال برکش میخ غم ز دل پیش که صبح برکشد / این خشن هزارمیخ از سر چرخ چنبری (خاقانی - ۴۲۵)
دهی است از بخش آبدانان شهرستان ایلام. دارای 352 تن سکنه است. آب آن از چشمه و رود خانه کبود است و محصول آن غله، لبنیات، پشم و ماش است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از بخش آبدانان شهرستان ایلام. دارای 352 تن سکنه است. آب آن از چشمه و رود خانه کبود است و محصول آن غله، لبنیات، پشم و ماش است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
گزاردن و ادا کردن. (برهان) (آنندراج) : بر عمل تو حق است گزاریدن حکمت بگزار حق علم گرت دست گزار است. ناصرخسرو. ، تعبیر کردن. تأویل کردن: گزاریدن خواب کار من است. فردوسی. ، گزرانیدن. درگزار کردن، پیشکش کردن، طرح کردن و نقش و نگار نمودن اول نقاشان باشد که به اصطلاح ایشان آب و رنگ گویند. (برهان) (آنندراج). رجوع به گزاردن شود
گزاردن و ادا کردن. (برهان) (آنندراج) : بر عمل تو حق است گزاریدن حکمت بگزار حق علم گرت دست گزار است. ناصرخسرو. ، تعبیر کردن. تأویل کردن: گزاریدن خواب کار من است. فردوسی. ، گزرانیدن. درگزار کردن، پیشکش کردن، طرح کردن و نقش و نگار نمودن اول نقاشان باشد که به اصطلاح ایشان آب و رنگ گویند. (برهان) (آنندراج). رجوع به گزاردن شود
مادآباد، دهی جزء دهستان خرقان غربی بخش آوج شهرستان قزوین، واقع در 48000گزی شمال باختری آوج و 26000گزی راه عمومی. دامنه، معتدل و مالاریائی دارای 351 تن سکنه. آب آن از رود خانه خررود و شورآب. محصول آنجا غلات و بنشن. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا قالی وجاجیم بافی است. راه آن مالرو است. از طریق رادکان میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
مادآباد، دهی جزء دهستان خرقان غربی بخش آوج شهرستان قزوین، واقع در 48000گزی شمال باختری آوج و 26000گزی راه عمومی. دامنه، معتدل و مالاریائی دارای 351 تن سکنه. آب آن از رود خانه خررود و شورآب. محصول آنجا غلات و بنشن. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا قالی وجاجیم بافی است. راه آن مالرو است. از طریق رادکان میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
خرقۀ درویشان که بخیۀ بسیار بر آن زده باشند، و آن را هزارمیخی هم میگویند. (برهان). نوعی از لباس فقرا که به رشته های گنده جابه جا دوزند. (غیاث) : چو پشت قنفذ گشته تنورش از پیکان هزارمیخ شده درعش از بسی سوفال. زینبی. برکش میخ غم ز دل پیش که صبح برکشد این خشن هزارمیخ از سر چرخ چنبری. خاقانی. دلق هزارمیخ شب آن من است و من چون روز سر ز صدرۀ خارا برآورم. خاقانی. ازبهر پاره پیر فلک را به دست صبح دلق هزارمیخ ز سر برکشیده اند. خاقانی. ، کنایه از آسمان پرکواکب است. (برهان). کنایه از فلک باشد. (انجمن آرا). به این معنی شاهدی یافت نشد و گویا از همان ابیات خاقانی این معنی مستفاد شده، در صورتی که خاقانی آسمان را به دلق هزارمیخ تشبیه کرده است
خرقۀ درویشان که بخیۀ بسیار بر آن زده باشند، و آن را هزارمیخی هم میگویند. (برهان). نوعی از لباس فقرا که به رشته های گنده جابه جا دوزند. (غیاث) : چو پشت قنفذ گشته تنورش از پیکان هزارمیخ شده درعش از بسی سوفال. زینبی. برکش میخ غم ز دل پیش که صبح برکشد این خشن هزارمیخ از سر چرخ چنبری. خاقانی. دلق هزارمیخ شب آن ِ من است و من چون روز سر ز صدرۀ خارا برآورم. خاقانی. ازبهر پاره پیر فلک را به دست صبح دلق هزارمیخ ز سر برکشیده اند. خاقانی. ، کنایه از آسمان پرکواکب است. (برهان). کنایه از فلک باشد. (انجمن آرا). به این معنی شاهدی یافت نشد و گویا از همان ابیات خاقانی این معنی مستفاد شده، در صورتی که خاقانی آسمان را به دلق هزارمیخ تشبیه کرده است
دهی است از بخش واهان شهرستان خرم آباد دارای 106 تن سکنه. آب آن از چشمه ومحصول عمده اش غله، لبنیات و پشم و هنر دستی زنان بافتن سیاه چادر است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از بخش واهان شهرستان خرم آباد دارای 106 تن سکنه. آب آن از چشمه ومحصول عمده اش غله، لبنیات و پشم و هنر دستی زنان بافتن سیاه چادر است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
تسبیح که هزاردانه دارد. (یادداشت به خط مؤلف). قسمی سبحه که عدد دانه های آن هزار است. (یادداشت دیگر) : تسبیح هزاردانه بر دست مپیچ. سعدی (گلستان). نه چرخ هزاردانه گردان در حلقۀ ذکر خانقاهت. سلمان ساوجی (از آنندراج). ، به معنی برنج به کار رود. عوام هنگامی که بر سر سفره اند و خواهند که سوگند خورند گویند ’به این هزاردانه’ و به برنج اشاره کنند، یعنی به این برنج، به این نعمت. (از یادداشتهای مؤلف). نظیر آن در تداول گویند: به این دانۀناشمرده، یعنی گندم یا برنج، خوشه ای که دارای دانه های بسیار بود. (ناظم الاطباء)
تسبیح که هزاردانه دارد. (یادداشت به خط مؤلف). قسمی سبحه که عدد دانه های آن هزار است. (یادداشت دیگر) : تسبیح هزاردانه بر دست مپیچ. سعدی (گلستان). نُه چرخ هزاردانه گردان در حلقۀ ذکر خانقاهت. سلمان ساوجی (از آنندراج). ، به معنی برنج به کار رود. عوام هنگامی که بر سر سفره اند و خواهند که سوگند خورند گویند ’به این هزاردانه’ و به برنج اشاره کنند، یعنی به این برنج، به این نعمت. (از یادداشتهای مؤلف). نظیر آن در تداول گویند: به این دانۀناشمرده، یعنی گندم یا برنج، خوشه ای که دارای دانه های بسیار بود. (ناظم الاطباء)
علی بن ابی الکرم محمد بن محمد بن عبدالکریم شیبانی جزری، مکنی به ابوالحسن. مورخ معروف قرن ششم و هفتم هجری. رجوع به ابن اثیر و علی (ابن محمد بن محمد بن عبدالکریم...) شود کیکاوس ثانی ابن غیاث الدین کیخسرو ثانی. از سلاجقۀ روم (آسیای صغیر) است و از سال 643 تا 655 ه. ق. حکومت کرده است. (از طبقات سلاطین اسلام ص 138) کیکاوس اول ابن کیخسرو اول. از سلاجقۀ روم (آسیای صغیر) است و از سال 607 تا 616 ه. ق. در آنجا حکومت کرده است. (از طبقات سلاطین اسلام ص 138) قلج ارسلان ثانی ابن مسعود اول. از سلاجقۀ روم (آسیای صغیر) است و از سال 551 تا 584 ه. ق. حکومت کرده است. (از طبقات سلاطین اسلام ص 137) اعظم الملک (ست گائون) بن قدرخان. از حکام بنگاله است و از سال 724 تا 740 ه. ق. در آنجا حکومت کرده است. (از طبقات سلاطین اسلام ص 276) ارسلان شاه بن مسعود بن مودودبن زنگی بن آق سنقر، مشهور به اتابک و ملقب به الملک العادل. ششمین از اتابکان موصل. رجوع به ارسلانشاه شود عبدالحمید بن محمد بن محمد بن حسین مداینی، مشهور به ابن ابی الحدید. شارح نهج البلاغه در قرن هفتم هجری. رجوع به ابن ابی الحدید شود عبدالعزیز بن محمد بن ابراهیم، مکنی به ابوعمر و مشهور به ابن جماعه. قاضی مصر در قرن هشتم هجری. رجوع به ابن جماعه و عبدالعزیز شود بلبن بن جلال الدین مسعود ملک جانی. از حکام بنگاله است و از سال 657 تا 659 ه. ق. حکومت کرده است. (از طبقات سلاطین اسلام ص 275) احمد بن محمد بن عبدالرحمان شریف حسینی مصری، مکنی به ابوالعباس و ملقب به عزالدین. رجوع به احمد (ابن محمد...) شود بلبان بن محمدالمنصور. از شاهان ارمینیه است که از سال 603 تا 604 ه. ق. حکومت کرد. (از طبقات سلاطین اسلام ص 152)
علی بن ابی الکرم محمد بن محمد بن عبدالکریم شیبانی جزری، مکنی به ابوالحسن. مورخ معروف قرن ششم و هفتم هجری. رجوع به ابن اثیر و علی (ابن محمد بن محمد بن عبدالکریم...) شود کیکاوس ثانی ابن غیاث الدین کیخسرو ثانی. از سلاجقۀ روم (آسیای صغیر) است و از سال 643 تا 655 هَ. ق. حکومت کرده است. (از طبقات سلاطین اسلام ص 138) کیکاوس اول ابن کیخسرو اول. از سلاجقۀ روم (آسیای صغیر) است و از سال 607 تا 616 هَ. ق. در آنجا حکومت کرده است. (از طبقات سلاطین اسلام ص 138) قلج ارسلان ثانی ابن مسعود اول. از سلاجقۀ روم (آسیای صغیر) است و از سال 551 تا 584 هَ. ق. حکومت کرده است. (از طبقات سلاطین اسلام ص 137) اعظم الملک (ست گائون) بن قدرخان. از حکام بنگاله است و از سال 724 تا 740 هَ. ق. در آنجا حکومت کرده است. (از طبقات سلاطین اسلام ص 276) ارسلان شاه بن مسعود بن مودودبن زنگی بن آق سنقر، مشهور به اتابک و ملقب به الملک العادل. ششمین از اتابکان موصل. رجوع به ارسلانشاه شود عبدالحمید بن محمد بن محمد بن حسین مداینی، مشهور به ابن ابی الحدید. شارح نهج البلاغه در قرن هفتم هجری. رجوع به ابن ابی الحدید شود عبدالعزیز بن محمد بن ابراهیم، مکنی به ابوعمر و مشهور به ابن جماعه. قاضی مصر در قرن هشتم هجری. رجوع به ابن جماعه و عبدالعزیز شود بلبن بن جلال الدین مسعود ملک جانی. از حکام بنگاله است و از سال 657 تا 659 هَ. ق. حکومت کرده است. (از طبقات سلاطین اسلام ص 275) احمد بن محمد بن عبدالرحمان شریف حسینی مصری، مکنی به ابوالعباس و ملقب به عزالدین. رجوع به احمد (ابن محمد...) شود بلبان بن محمدالمنصور. از شاهان ارمینیه است که از سال 603 تا 604 هَ. ق. حکومت کرد. (از طبقات سلاطین اسلام ص 152)
دهی است جزء بخش شمیران شهرستان تهران واقع در 6هزارگزی جنوب باختر تجریش و دوهزارگزی ونک. این دهکده دردامنۀ کوه قرار دارد با هوای سرد. آب آن از دو رشته قنات است و در بهار از رود خانه اوین و درکه نیز مشروب میشود. محصول آن غلات و بنشن و یونجه و یک باغ اربابی نیز دارد. شغل اهالی زراعت و ژاکت و شال پشمی بافی است. چناری کهن سال بدانجا است. از ونک میتوان بدان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است جزء بخش شمیران شهرستان تهران واقع در 6هزارگزی جنوب باختر تجریش و دوهزارگزی ونک. این دهکده دردامنۀ کوه قرار دارد با هوای سرد. آب آن از دو رشته قنات است و در بهار از رود خانه اوین و درکه نیز مشروب میشود. محصول آن غلات و بنشن و یونجه و یک باغ اربابی نیز دارد. شغل اهالی زراعت و ژاکت و شال پشمی بافی است. چناری کهن سال بدانجا است. از ونک میتوان بدان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
مرکّب از: ب + زاریدن، گریستن بآواز. زاریدن. (از یادداشتهای دهخدا) : دعوت زاریست روزی پنج بار بنده را که در نماز او بزار. مولوی. بزارید وقتی زنی پیش شوی که دیگر مخر نان ز بقال کوی. سعدی. و رجوع به زاریدن شود، نام قیصر روم و نام خواجه سرای داریوش. (از فرهنگ لغات شاهنامه ص 54)
مُرَکَّب اَز: ب + زاریدن، گریستن بآواز. زاریدن. (از یادداشتهای دهخدا) : دعوت زاریست روزی پنج بار بنده را که در نماز او بزار. مولوی. بزارید وقتی زنی پیش شوی که دیگر مخر نان ز بقال کوی. سعدی. و رجوع به زاریدن شود، نام قیصر روم و نام خواجه سرای داریوش. (از فرهنگ لغات شاهنامه ص 54)
گداختن و ذوب کردن. (ناظم الاطباء). در آنندراج بزازیدن آمده است و ظاهراً صورت صحیح کلمه هم همین باشد زیرا مصدر دیگر آن بزاختن است. رجوع به بزاختن و بزازیدن شود، عاجز شدن. درمانده و مغلوب شدن
گداختن و ذوب کردن. (ناظم الاطباء). در آنندراج بزازیدن آمده است و ظاهراً صورت صحیح کلمه هم همین باشد زیرا مصدر دیگر آن بزاختن است. رجوع به بزاختن و بزازیدن شود، عاجز شدن. درمانده و مغلوب شدن