جدول جو
جدول جو

معنی هزارخانه - جستجوی لغت در جدول جو

هزارخانه
هزارلا، قسمت سوم معدۀ حیوانات نشخوار کننده که غذا پس از آنکه حیوان آن را دوباره جوید و فرو داد داخل آن می شود. درون هزارلا برجستگی های تیغه مانندی وجود دارد و از آنجا غذا وارد شیردان می شود، هزارتوی، هزارخانه
تصویری از هزارخانه
تصویر هزارخانه
فرهنگ فارسی عمید
هزارخانه
(هََ / هَِ نَ / نِ)
هزارلا. سی تو. (حاشیۀ برهان چ معین). هزارتو. قسمتی از احشاء گیاه خواران مانند گوسفند و گاو که چندین لا دارد. (یادداشت به خط مؤلف). شکنبۀ گوسفند. (آنندراج). چیزی است که با شکنبۀ گوسفند می باشد، و شکنبه را نیز گویند. (برهان) ، هزاربیشه. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به هزاربیشه شود
لغت نامه دهخدا
هزارخانه
هزارتو هزارلا، شکنبه
تصویری از هزارخانه
تصویر هزارخانه
فرهنگ لغت هوشیار
هزارخانه
((~. نِ))
هزارلا، بخش سوم معده نشخوارکنندگان که داخل آن لایه لایه است، هزارتو
تصویری از هزارخانه
تصویر هزارخانه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هزارتابه
تصویر هزارتابه
آفتاب، خورشید، برای مثال تا می تابد هزارتابه / از گنبد این بلندطارم (سیف الدین اسفرنگی - لغتنامه - هزارتابه)
فرهنگ فارسی عمید
ادارۀ عالی مرکزی که در پایتخت کشور تشکیل می شود و در راس آن شخصی به نام وزیر قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قمارخانه
تصویر قمارخانه
محلی که در آن قمار بازی می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهارخانه
تصویر بهارخانه
بت خانه، بتکده، برای مثال آن چون بهارخانۀ چین پر ز نقش چین / این چون نگارخانۀ مانی پر از نگار (عمعق - ۱۶۲)، بنای زیبا و باشکوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نگارخانه
تصویر نگارخانه
جایی که در آن مجسمه ها و نقش و نگارها را نصب کرده باشند، نمایشگاه نقاشی، کنایه از بتخانه، خانه ای که به نقش و نگار آراسته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(هََ / هَِ)
دهی است از بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاهان. دارای 1070 تن سکنه است. محصول عمده اش غله، حبوب، انگور و توتون و هنر دستی مردم بافتن قالیچه و گلیم است. شامل دو قسمت علیا و سفلی است که 5هزار گز از هم فاصله دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ نَ / نِ)
تسبیح که هزاردانه دارد. (یادداشت به خط مؤلف). قسمی سبحه که عدد دانه های آن هزار است. (یادداشت دیگر) :
تسبیح هزاردانه بر دست مپیچ.
سعدی (گلستان).
نه چرخ هزاردانه گردان
در حلقۀ ذکر خانقاهت.
سلمان ساوجی (از آنندراج).
، به معنی برنج به کار رود. عوام هنگامی که بر سر سفره اند و خواهند که سوگند خورند گویند ’به این هزاردانه’ و به برنج اشاره کنند، یعنی به این برنج، به این نعمت. (از یادداشتهای مؤلف). نظیر آن در تداول گویند: به این دانۀناشمرده، یعنی گندم یا برنج، خوشه ای که دارای دانه های بسیار بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وزارتخانه
تصویر وزارتخانه
محلی که وزیر با اعضای خود در آن بکرپردازد وزارت: (هر وزارت باید یک وزارتخانه مخصوص داشته باشد: گفتم اخبار وزارتخانه چیست ک اطلاعات خود و بیگانه چیست ک (بهار)
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری که ازشاخه بندپاییان که رده خاصی رابوجوردمی آورد. این جانور دارای بدنی دراز است که ازعده زیادی قطعات پهلوی هم ساخته شده وچون اینقطعات کاملا شبیه به یکدیگرند بشخیص سینه وشکم ممکن نیست عده قطعات بدن این جانور در گونه های مختلف خیلی متغیراستو ممکنست تا 200 عدد برسد وبرروی هریک ازاین قطعات یک یادوزوج پاواقع است. سرحیوان دارای 5 زوج زائده است یعنی یک زوج شاخک که درجلودهان است وچهارزوج زائده های دهانی (یکزوج لب فوقانی بالابر که آنرادومین زوج شاخک ها میدانند ویک زوج ماندیبول ودوزوج آرواره) درهزارپایان گوشت خوار اولین زوج پاهای سینه ای مجاوردهانقراردارد ومانندپاهای آرواره ای عمل میکندوباین جهت هرکدام بقلاب خمیده ای ختم شده که با یک غده سمی ارتباط دارد معمولا هزارپایانی که علفخوارند هرقطعه ازبدنشان دارای دوزوج پا میباشندوهزارپایان گوشتخوار درهرقطعه ازبدنشان داراییک زوج پامیباشند، هزارپایه سدپا سدپایه، گوش خزک: (دست و پا بریدهایهزارپایی رابکشت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزارتابه
تصویر هزارتابه
آفتاب، خورشید: (تامی تابد هزارتابه ازگنبد این بلندتارم) (سیف اسفرنگ رشیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزارخوابه
تصویر هزارخوابه
چشم خواب آلود
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب ومربوط به (هزارسال) کسی یاچیزی که هزارسال ازعمر یاپیدایش وی گذشته باشد، یا راه هزارساله. راهی که در هزارسال باید پیموده شود: (ذروه کاخ رتبتت راست زفرط ارتفاع راهروان وهم را راه هزارساله بادخ) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
واحدمقدار (درهم ودینار) یا کمرهزارگانی. (منتهای خلعت وبخششی بوده است که درباره عمال بسیار محتشم مانندوزیر وسالار هندوستان میکرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهارخانه
تصویر نهارخانه
جایی که مردم غذای ظهر را در آن صرف کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوارخانه
تصویر زوارخانه
فرودخانه
فرهنگ لغت هوشیار
خوشه ای که دارای دانه های بسیار بود، سبحه ای که دارای هزاردانه یاقریب به آن باشد، گل صدبرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهارخانه
تصویر بهارخانه
بتخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزا خانه
تصویر عزا خانه
جایی که در آن مراسم عزا بر پا دارند ماتم خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمارخانه
تصویر قمارخانه
منگسرای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگارخانه
تصویر نگارخانه
کارگاه نقاشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگارخانه
تصویر نگارخانه
((~. ن))
خانه ای که با نقش و نگار آراسته شده باشد، کتاب مانی نقاش، گالری، جایی که در آن تابلوهای نقاشی را به نمایش می گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وزارتخانه
تصویر وزارتخانه
((~. نِ))
محلی که وزیر و همکارانش در آن جا کار می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزارتابه
تصویر هزارتابه
((~. بِ))
کنایه از آفتاب، خورشید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهارخانه
تصویر چهارخانه
Plaid
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چهارخانه
تصویر چهارخانه
в клетку
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چهارخانه
تصویر چهارخانه
kariert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چهارخانه
تصویر چهارخانه
в клітку
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چهارخانه
تصویر چهارخانه
w kratkę
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چهارخانه
تصویر چهارخانه
格子图案的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چهارخانه
تصویر چهارخانه
xadrez
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چهارخانه
تصویر چهارخانه
a quadretti
دیکشنری فارسی به ایتالیایی