به گفتۀ بلعمی لقب مهرنرسی از فرزندان اسفندیار است که یزدگرد اوّل ساسانی او را وزارت داد و بهرام گور نیز این شغل بدو سپرد و مردمان از وزارت او شادمان بودند. رجوع به تاریخ بلعمی ص 944 شود
به گفتۀ بلعمی لقب مهرنرسی از فرزندان اسفندیار است که یزدگرد اوّل ساسانی او را وزارت داد و بهرام گور نیز این شغل بدو سپرد و مردمان از وزارت او شادمان بودند. رجوع به تاریخ بلعمی ص 944 شود
مرکّب از: گزار + نده، پسوند اسم فاعل، گزراننده، اداکننده و گوینده. (برهان) (آنندراج)، گوینده. (ناظم الاطباء)، شرح دهنده. بیان کننده: گزارنده را پیش بنشاندند همه نامه بر رودکی خواندند. فردوسی. گزارنده گفت این نه اندر خور است غلامی میان زنان اندر است. فردوسی. گزارنده صراف گوهرفروش سخن را به گوهر برآمود گوش. نظامی. گزارندۀ گنج آراسته جواهر چنین داد از آن خواسته. نظامی. گزارندۀ صرف این حسب حال ز پرده چنین مینماید خیال. نظامی. گزارندۀ شرح آن مرزبان گزارش چنین آورد بر زبان. نظامی. - گزارندۀ خواب، تعبیر کننده. معبر: گزارندۀ خواب و دانا کسی به هر دانشی راه جسته بسی. فردوسی. گزارندۀ خواب پاسخ نداد کزان داستانش نبود ایچ یاد. فردوسی. گزارندۀ خواب را خواندند ردان را بر گاه بنشاندند. فردوسی. ، نگارنده یعنی نقش کننده. (برهان) (آنندراج) : گزارندۀ پیکر این پرند گزارش چنین کرد با نقشبند. نظامی. ، مأمور مالیات. تحصیلدار: گزارنده بردی به دیوان شاه از این بار بهری بهرچارماه. فردوسی. و برات به گزارندگان خراج برساند و در دیگر مالیاتها. (تاریخ قم ص 151)، برای هر یک از معانی فوق رجوع به گزاردن شود
مُرَکَّب اَز: گزار + نده، پسوند اسم فاعل، گزراننده، اداکننده و گوینده. (برهان) (آنندراج)، گوینده. (ناظم الاطباء)، شرح دهنده. بیان کننده: گزارنده را پیش بنشاندند همه نامه بر رودکی خواندند. فردوسی. گزارنده گفت این نه اندر خور است غلامی میان زنان اندر است. فردوسی. گزارنده صراف گوهرفروش سخن را به گوهر برآمود گوش. نظامی. گزارندۀ گنج آراسته جواهر چنین داد از آن خواسته. نظامی. گزارندۀ صرف این حسب حال ز پرده چنین مینماید خیال. نظامی. گزارندۀ شرح آن مرزبان گزارش چنین آورد بر زبان. نظامی. - گزارندۀ خواب، تعبیر کننده. معبر: گزارندۀ خواب و دانا کسی به هر دانشی راه جسته بسی. فردوسی. گزارندۀ خواب پاسخ نداد کزان داستانش نبود ایچ یاد. فردوسی. گزارندۀ خواب را خواندند ردان را بر گاه بنشاندند. فردوسی. ، نگارنده یعنی نقش کننده. (برهان) (آنندراج) : گزارندۀ پیکر این پرند گزارش چنین کرد با نقشبند. نظامی. ، مأمور مالیات. تحصیلدار: گزارنده بردی به دیوان شاه از این بار بهری بهرچارماه. فردوسی. و برات به گزارندگان خراج برساند و در دیگر مالیاتها. (تاریخ قم ص 151)، برای هر یک از معانی فوق رجوع به گزاردن شود
در تشکیلات مرکزی حکومت ساسانی وزیر بزرگ را هزاربد می گفتند که به زبان پهلوی ساسانی هزارپتی میشود. (از ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستن سن ترجمه رشید یاسمی چ 2 ص 133)
در تشکیلات مرکزی حکومت ساسانی وزیر بزرگ را هزاربد می گفتند که به زبان پهلوی ساسانی هزارپتی میشود. (از ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستن سن ترجمه رشید یاسمی چ 2 ص 133)
جعبه ای که در آن بشقاب و استکان و قوری و کارد و چنگال و قنددان و چای دان و غیره هر یک جای مخصوص دارد و در سفرهابه کار رود. صندوقچۀ سفری که خانه های مختلف برای جا دادن خوردنیها و ادوات لازمۀ گوناگون دارد و معمولاً از چوب سازند. (از یادداشتهای مؤلف) : چه غم تهی اگر از باده جام و شیشۀ ماست که چشم پرفن ساقی هزاربیشۀ ماست. صائب تبریزی
جعبه ای که در آن بشقاب و استکان و قوری و کارد و چنگال و قنددان و چای دان و غیره هر یک جای مخصوص دارد و در سفرهابه کار رود. صندوقچۀ سفری که خانه های مختلف برای جا دادن خوردنیها و ادوات لازمۀ گوناگون دارد و معمولاً از چوب سازند. (از یادداشتهای مؤلف) : چه غم تهی اگر از باده جام و شیشۀ ماست که چشم پرفن ساقی هزاربیشۀ ماست. صائب تبریزی
صندوقچه کم قطری دارای دوطبقه که مسافران سابقا همراه میبردند وآن بخانه های بزرگ وخردباشکال مختلف قسمت میشد وهرخانه ای جای یکی از لوازم سفر مانند: جای چای جای قند وجای استکان جای قاشق وچنگال وغیره. توضیح این کلمه را (هزارپیشه) هم گویند
صندوقچه کم قطری دارای دوطبقه که مسافران سابقا همراه میبردند وآن بخانه های بزرگ وخردباشکال مختلف قسمت میشد وهرخانه ای جای یکی از لوازم سفر مانند: جای چای جای قند وجای استکان جای قاشق وچنگال وغیره. توضیح این کلمه را (هزارپیشه) هم گویند
انجام دهنده، پردازنده تادیه کننده، تبلیغ کنند ه، بیان کننده اظهار کننده، شرح دهنده مفسر: ... بل همچنان که از خلق یکی گزارنده علم کتاب بود نیز از خلق یکی پذیرنده علم کتاب بود، ترجمه کننده مترجم، صرف کننده خرج کننده، طرح کننده نقش کننده: گزارنده پیکر این پرند گزارش چنین کرد با نقشبند. (نظامی)، مامور مالیات محصل تحصیلدارجمع: گزارندگان: و برات بگزارندگان خراج برساند و در دیگر مالیاتهالله یا گزارنده خواب. تعبیر کننده خوابمعبر: گزارنده خواب و دانا کسی بهر دانشی راه جسته بسی
انجام دهنده، پردازنده تادیه کننده، تبلیغ کنند ه، بیان کننده اظهار کننده، شرح دهنده مفسر: ... بل همچنان که از خلق یکی گزارنده علم کتاب بود نیز از خلق یکی پذیرنده علم کتاب بود، ترجمه کننده مترجم، صرف کننده خرج کننده، طرح کننده نقش کننده: گزارنده پیکر این پرند گزارش چنین کرد با نقشبند. (نظامی)، مامور مالیات محصل تحصیلدارجمع: گزارندگان: و برات بگزارندگان خراج برساند و در دیگر مالیاتهالله یا گزارنده خواب. تعبیر کننده خوابمعبر: گزارنده خواب و دانا کسی بهر دانشی راه جسته بسی