جدول جو
جدول جو

معنی هزاربیشه

هزاربیشه
نوعی جعبه که چندین خانه داشته و در آن اسباب سفر می گذاشته اند
تصویری از هزاربیشه
تصویر هزاربیشه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با هزاربیشه

هزاربیشه

هزاربیشه
صندوقچه کم قطری دارای دوطبقه که مسافران سابقا همراه میبردند وآن بخانه های بزرگ وخردباشکال مختلف قسمت میشد وهرخانه ای جای یکی از لوازم سفر مانند: جای چای جای قند وجای استکان جای قاشق وچنگال وغیره. توضیح این کلمه را (هزارپیشه) هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار

هزاربیشه

هزاربیشه
جعبه یا صندوقچه ای که داخل آن دارای خانه های متعدد بوده و از آن برای حمل لوازم سفر استفاده می کردند
فرهنگ فارسی معین

هزاربیشه

هزاربیشه
جعبه ای که در آن بشقاب و استکان و قوری و کارد و چنگال و قنددان و چای دان و غیره هر یک جای مخصوص دارد و در سفرهابه کار رود. صندوقچۀ سفری که خانه های مختلف برای جا دادن خوردنیها و ادوات لازمۀ گوناگون دارد و معمولاً از چوب سازند. (از یادداشتهای مؤلف) :
چه غم تهی اگر از باده جام و شیشۀ ماست
که چشم پرفن ساقی هزاربیشۀ ماست.
صائب تبریزی
لغت نامه دهخدا

چهاربیشه

چهاربیشه
دهی است از دهستان بویراحمد گرم سیری بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان، 215 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات و برنج و پشم و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

هزاربنده

هزاربنده
به گفتۀ بلعمی لقب مهرنرسی از فرزندان اسفندیار است که یزدگرد اوّل ساسانی او را وزارت داد و بهرام گور نیز این شغل بدو سپرد و مردمان از وزارت او شادمان بودند. رجوع به تاریخ بلعمی ص 944 شود
لغت نامه دهخدا

هزاربخیه

هزاربخیه
گویا نوعی طراز و زینت جامه بوده است:... و بعضی منسوج به مقتضای وقت و روز مانند علم جامه و هزاربخیه و مدفون و شب اندرروز. (دیوان البسۀ نظام قاری ص 138)
لغت نامه دهخدا

هزارمیخه

هزارمیخه
آنچه با میخهای بسیار استوار شده باشدو به کنایت در توصیف آسمان به کار رود:
حصن هزارمیخه عجب دارم
سست است سخت پایۀ دیوارش.
ناصرخسرو.
رجوع به هزارمیخ و هزارمیخی شود
لغت نامه دهخدا

هزارخوشه

هزارخوشه
دهی است از بخش خواف شهرستان تربت حیدریه. جلگۀ معتدل و دارای 148 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غله، پنبه و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا