جدول جو
جدول جو

معنی هرکل - جستجوی لغت در جدول جو

هرکل
تیره ای از طایفه های ایل چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی مسعود کیهان ص 76)
لغت نامه دهخدا
هرکل
(هَِ کَ ل ل)
نوعی رفتار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هرکل
(هَِ رَ)
ضخیم از هر چیز. (الجماهر ابوریحان ص 143)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هیکل
تصویر هیکل
پیکر انسان، مجسمه یا حیوان، تنه، کنایه از انسان یا حیوان درشت و تنومند، صورت ظاهری، تعویذی که به بازو یا عضوی از بدن می بستند، معبد، بتخانه، برای مثال چنان دان که این هیکل از پهلوی / بود نام بتخانه ار بشنوی (عنصری - ۳۶۲)، تصویر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرول
تصویر هرول
دانه ای شبیه ماش، ملک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرکول
تصویر هرکول
مرد قوی، پهلوان، در علم نجوم از صورت های فلکی نیم کرۀ شمالی، الجاثی علی رکبتیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرکه
تصویر هرکه
هرکس، هرشخص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرکس
تصویر هرکس
همه کس
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ کِ)
آکنده اندام از شتر و مردم. (منتهی الارب). شتر یا مرد جسیم ضخم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ مِ)
زن کلانسال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زن شتاب زدۀ فروهشته اندام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ناقۀ سالخورده. (منتهی الارب). الناقهالهرمه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ وُ)
دانه ای است مانند ماش و او را ملک خوانند. (برهان). در فرهنگ های دیگر و از جمله فرهنگ رشیدی ’هروی’ با یاء به این معنی آمده است. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به هروی شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
مطابق نوشتۀ مورخ یونانی ژوستن نام پسر اسکندر مقدونی است که پس از درگذشت وی در پرگام میزیست و مادرش برسین نام داشت. یکی از سرداران به نام مل اگر پیشنهاد کرده بود که هراکل را بجانشینی اسکندر برگزینند و او هنوز کودکی بیش نبود و این کار سر نگرفت. (از ایران باستان پیرنیا ص 1960)
پهلوان داستانهای یونانی است که به عقیدۀ یونانیهای قدیم پس از مرگ نیم خدا گردید. (از ایران باستان پیرنیا حاشیۀ ص 581). هراکلس. هرکول. رجوع به هراکلس و هرکول شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
دختر شگرف اندام نیکوخلفت خوشرفتار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هرکوله شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ جُ)
مرد گشاده کام. (منتهی الارب). البعید الخطو. ج، هراجل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ)
راه. (منتهی الارب). طریق. (اقرب الموارد) ، پهلوی ستور که بر وی لگدرسد در راندن و تاختن. (دو تا را مرکلان، و جمع را مراکل گویند). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هر که او. هرکس که او. (یادداشت به خط مؤلف) :
هرکو نکند به صورتت میل
در صورت آدمی دواب است.
سعدی.
در ازل هرکو بفیض دولت ارزانی بود
تا ابد جام مرادش همدم جانی بود.
حافظ.
هرکو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید
در رهگذار باد نگهبان لاله بود.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(هََ کِ)
نوعی کفش دهقانی از پوست کلفت. (دزی ج 2 ص 755)
لغت نامه دهخدا
(هََ کِ)
هرکه ترا. هرکه ات. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به هرک و هرکه شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ قِ / هَِ قَ)
نام یکی از سلاطین روم است و چنانکه سلاطین روم را در این زمان قیصر میگویند در قدیم هرقل می گفتند و این لغت رومی است. (برهان). هراکلیوس اول امپراطور روم شرقی متولد در حدود 575 میلادی وی جانشین فکاس امپراطور گردید و با خسروپرویز شاهنشاه ساسانی جنگ کرد. (از حاشیۀ برهان چ معین) :
قیصر بر درگه تو سوزد ناقوس
هرقل در خدمت تو درّد زنار.
فرخی.
بنات نعش کرد آهنگ بالا
به کردار کمر شمشیر هرقل.
منوچهری.
بهرام کاسقفی است به زنار هرقلی در
گفت از ظلال تیغش به مغفری ندارم.
خاقانی.
هرقلم مهر نبی ورزم و دشمن دارم
تاج و تختی که مسلمان شدنم نگذارند.
خاقانی.
رجوع به هراکلیوس شود
هرقل دوم. پسر هرقل اول امپراطور روم شرقی است که پس از پدر سه ماه و نیم سلطنت کرده. (از حاشیۀ برهان چ معین)
یکی از حکما که در صنعت کیمیا بحث کرده و گویند به عمل اکسیر تام رسیده است. (ابن ندیم)
لغت نامه دهخدا
(هَِ قِ)
منخل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ کَ)
جوان خوب اندام نیکوتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جوان نیکوتن. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(بَ کُ)
دهی است از دهستان تبادگان بخش حومه شهرستان مشهد. سکنه 127 تن. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَکْ کَ)
نعت مفعولی از مصدر ترکیل. رجوع به ترکیل شود
لغت نامه دهخدا
(مِ کَ)
پای. (منتهی الارب). پای شخص سوار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پای بر بیل نهادن تا بزمین فروشود. (تاج المصادر بیهقی) لگد زدن بر بیل تا فرورود بر زمین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (ناظم الاطباء) ، کنده شدن زمین با سمهای چارپایان. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ رَ کِ لَ / هََ کَ لَ)
دختر شگرف اندام نیکوخلقت خوشرفتار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ / هَِ قَ)
نام دیری و معبدی بوده است در قدیم. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هیکل
تصویر هیکل
صورت و تنه مردم، ریخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرکس
تصویر هرکس
همه کس هرفرد همه کسان: (زهرمز هرکس که دانابدند بهرکارنیکوتوانابدند) (شا. بخ. 1446: 6)، هیچ کس (درمورجمله منفی) : (ذوق مواصلت شربتی گوارنده است که هرکس ازآن نشکیبد)، هرشخص عادی ومعمولی: (هرکس ازعهده این کار برنمی آید) توضیح گاه ضمیر و فعل آنرامفردآورندوگاه جمع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرکو
تصویر هرکو
هرکه او هرشخص که وی: (هرکوزصدق دم زند ازیک نفس بود چون صبح روشنی جهانی اش درقفاست) (کمال اسماعیل) توضیح فعل وضمیر آن بمناسبت (او) مفردآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرکه
تصویر هرکه
هرکس، هرشخص: (ازآن مخذولان هرکه پدیدآمد ناچیزشد) توضیح گاه ضیمروفعل آن مفردآیدو گاه جمع. یاهرکه را (هرکرا)، هرکه (درحالت مفعولی) : (هرکرا خلافت روی زمین سیرنگرداند ازضیاع یتیمان هم سیرنگردد)
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به هراول واحدی ازقواعی نظامی که درمقدم قشون حرکت کند برای هدایت وحفاظت آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرکل
تصویر مرکل
برسخور (برس مهمیز) لگد خور بر پهلوی ستور، راه پای پای سوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیکل
تصویر هیکل
((هَ کَ))
بنای مرتفع، انسان یا حیوان تنومند، جایی در کنیسه که مراسم قربانی را در آن به جا می آورند، بت خانه، جمع هیاکل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرکول
تصویر هرکول
((هِ))
رب النوع قدرت و نیرو در افسانه های یونان
فرهنگ فارسی معین