جدول جو
جدول جو

معنی هرپک - جستجوی لغت در جدول جو

هرپک
(هَِ)
دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند. جایی است واقع در دامنه، معتدل و دارای 8 تن سکنه. از قنات مشروب میشود. محصول عمده اش غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترپک
تصویر ترپک
قره قروت، مادۀ خوراکی ترش مزه که از جوشاندۀ غلیظ شدۀ آب ماست تهیه می شود، رخبین، ریخبین، ترف، هبولنگ، هلباک، کشک سیاه، پینو، پینوک، لیولنگ برای مثال چو نوشیدم ز تتماجش فروکوبید چون سیرم / چو ترپک رو ترش کردم کز آن شیرین بریدستم (مولوی - رشیدی - ترپ)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرک
تصویر هرک
هرکه، هرکس، هرشخص
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ رَ)
نام محلی در کنار راه بستک به لنگه میان خلوس و کوخرد در 548 هزارگزی شیرازی. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به هرنگ شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
قریه ای است در فاصله نیم فرسنگی میان جنوب و مغرب ابرقوه. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هرکس. هرکه:
ستم دیده هرک آمدی دادخواه
بد و نیک برداشتندی به شاه.
اسدی.
هرکت. هرکش. هرکو. رجوع به ترکیبها شود
لغت نامه دهخدا
(هََ یَ / یِ)
هرکدام. (یادداشت به خط مؤلف) :
روی هریک چون دوهفته گرد ماه
جامه شان غفه، سمورینشان کلاه.
رودکی.
چو شب روز گشت انجمن شد سیاه
بدان نیز کردند هریک نگاه.
فردوسی.
ابر ده و دو هفت شد کدخدای
گرفتند هریک سزاوار جای.
فردوسی.
رجوع به هر شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ تِ کَ)
دهی است در چهار فرسخی میان جنوب و مشرق بستک فارس. (از فارسنامۀ ناصری). در مآخذ جغرافیایی کنونی نام این ده دیده نشده است
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش ابرقوی شهرستان یزد که در 8هزارگزی باختر ابرقو و 2هزارگزی جنوب راه ابرقو به فیروزآباد قرار دارد. جلگه ای است معتدل و دارای 230 تن سکنه. از قنات مشروب میشود. محصول عمده اش غله، پنبه و تره بار است. کار مردم کشاورزی و هنردستی زنان کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(هََ رْ وَ)
نام خسروپرویز پادشاه ساسانی. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). این لغت را رشیدی از جاماسپ نامه نقل کرده است ولی در متن ’ایاتکار زاماسپیک’ (یادگار جاماسپ) نیامده است و ممکن است مصحف ’مروک’ باشد. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ پَ)
کشک سیاه را گویند و به ترکی قراقروت خوانند و معرب آن طربق باشد. (برهان). ترپ. ترپه. ترف. کشک سیاه... طربق معرب آن. (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج). کشک سیاه و قراقروت و ترف. (ناظم الاطباء) :
چو نوشیدم ز تتماجش فروکوبید چون سیرم
چو تربک رو ترش کردم کز آن شیرین بریدستم.
مولوی (از آنندراج).
رجوع به ترپ و ترپه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ پَ)
پشمینه ایست از صوف که اکابر و اشراف و مشایخ پوشند
لغت نامه دهخدا
تصویری از هرک
تصویر هرک
احمق بی عقل هرکس هرشخص: (ازآن مخذولان هرکه پدیدآمد ناچیزشد) توضیح گاه ضیمروفعل آن مفردآیدو گاه جمع. یاهرکه را (هرکرا)، هرکه (درحالت مفعولی) : (هرکرا خلافت روی زمین سیرنگرداند ازضیاع یتیمان هم سیرنگردد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هروک
تصویر هروک
زرشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هریک
تصویر هریک
هر کدام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرک
تصویر هرک
((هَ رَ))
احمق، نادان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترپک
تصویر ترپک
((تَ پَ))
قره قورت، کشک سیاه
فرهنگ فارسی معین
بادکنک داخل شکم ماهی
فرهنگ گویش مازندرانی
بادکنک داخل شکم ماهی
فرهنگ گویش مازندرانی
درهم شدن موی سر، پچیدن و گره خوردن مو، کلاف سر در گم، بگیر، چنگ بزن
فرهنگ گویش مازندرانی