لیخنیس، گیاهی خودرو سمی با با گل های بنفش و غوزه ای شبیه غوزۀ خشخاش با دانه های سیاه و تلخ کوچک که در کشتزار جو و گندم می روید، هربنگ، لیخنس، لخنیس مقعد
لیخنیس، گیاهی خودرو سمی با با گل های بنفش و غوزه ای شبیه غوزۀ خشخاش با دانه های سیاه و تلخ کوچک که در کشتزار جو و گندم می روید، هَربَنگ، لیخنِس، لُخنیس مقعد
سوراخ کون. (برهان). مقعد و نشستنگاه. (برهان). کون باشد. (اسدی) : کوهش بسان هره درآورده سر بهم دشتش بسان شله نهاده زهار باز. روحی ولوالجی. مرا که سال به هفتاد و شش رسیدو رمید دلم ز شلۀ صابوته وز هرۀ تاز. قریع. هرۀ نرم پیش من بنهاد هم بسان یکی تل مسکه. حکاک. کنم من هره را جلوه، نکوهم شله را زیرا که هره درخور جلوه ست و شله درخور جله. عسجدی. ، گیاهی است که در میان گندم وجو روید و غوزه ای دارد کنگره دار مانند غوزۀ خشخاش و در اندرون آن چند دانه می باشد. (برهان). هربنگ. رجوع به هربنگ شود
سوراخ کون. (برهان). مقعد و نشستنگاه. (برهان). کون باشد. (اسدی) : کوهش بسان هره درآورده سر بهم دشتش بسان شله نهاده زهار باز. روحی ولوالجی. مرا که سال به هفتاد و شش رسیدو رمید دلم ز شلۀ صابوته وز هرۀ تاز. قریع. هرۀ نرم پیش من بنهاد هم بسان یکی تل مسکه. حکاک. کنم من هره را جلوه، نکوهم شله را زیرا که هره درخور جلوه ست و شله درخور جله. عسجدی. ، گیاهی است که در میان گندم وجو روید و غوزه ای دارد کنگره دار مانند غوزۀ خشخاش و در اندرون آن چند دانه می باشد. (برهان). هربنگ. رجوع به هربنگ شود
مشهور، نامدار، نامور، معروف، مشهور به نیکی یا بدی، انگشت نما، کسی که بسیاری از مردم او را بشناسند و به یکدیگر نشان دهند، کسی که به داشتن یک صفت بد مشهور باشد، معروف، مشهور، انگشت کش، مشارٌ بالبنان، تابلو، انگشت نشان شهرۀ آفاق: کنایه از مشهور و نامدار در همۀ عالم، برای مثال بی ریاضت نتوان شهرۀ آفاق شدن / مه چو لاغر شود انگشت نما می گردد (صائب - لغت نامه - شهره) شهرۀ عالم: کنایه از مشهور و نامدار در همۀ عالم، شهرۀ آفاق
مشهور، نامدار، نامور، معروف، مشهور به نیکی یا بدی، اَنگُشت نَما، کسی که بسیاری از مردم او را بشناسند و به یکدیگر نشان دهند، کسی که به داشتن یک صفت بد مشهور باشد، معروف، مشهور، اَنگِشت کَش، مُشارٌ بِالبَنان، تابلُو، اَنگُشت نِشان شهرۀ آفاق: کنایه از مشهور و نامدار در همۀ عالم، برای مِثال بی ریاضت نتوان شهرۀ آفاق شدن / مه چو لاغر شود انگشت نما می گردد (صائب - لغت نامه - شهره) شهرۀ عالم: کنایه از مشهور و نامدار در همۀ عالم، شهرۀ آفاق
نوعی حربۀ دسته دار شبیه ساطور، برای مثال دهر قصاب ناجوانمرد است / دهره اش بهرۀ رقاب و صدور (حسین وفایی- مجمع الفرس - دهره)، داس، شمشیر، شمشیر دودم، برای مثال پیکر هر طلسم از آهن و سنگ / هر یکی دهره ای گرفته به چنگ (نظامی۴ - ۶۵۹)
نوعی حربۀ دسته دار شبیه ساطور، برای مِثال دهر قصاب ناجوانمرد است / دهره اش بهرۀ رقاب و صدور (حسین وفایی- مجمع الفرس - دهره)، داس، شمشیر، شمشیر دودم، برای مِثال پیکر هر طلسم از آهن و سنگ / هر یکی دهره ای گرفته به چنگ (نظامی۴ - ۶۵۹)
عضوی کیسه مانند که به کبد چسبیده و صفرا در آن جا دارد، کیسۀ زرداب، کیسۀ صفرا، قدما معتقد بودند که ترس شدید سبب ترکیدن زهره می شود کنایه از دلیری، یارا، جرات، برای مثال یکی زهرۀ خرج کردن نداشت / زرش بود و یارای خوردن نداشت (سعدی۱ - ۹۵)
عضوی کیسه مانند که به کبد چسبیده و صفرا در آن جا دارد، کیسۀ زرداب، کیسۀ صفرا، قدما معتقد بودند که ترس شدید سبب ترکیدن زهره می شود کنایه از دلیری، یارا، جرات، برای مِثال یکی زهرۀ خرج کردن نداشت / زرش بود و یارای خوردن نداشت (سعدی۱ - ۹۵)
آلتی است که بوسیله آن دوغ را هم زنند تا مسکه از آن جدا شود: (شده است شومله پنگان و ممحضه نهره چنانکه هیطله پاتیله (فرنظا: باتله) مرجل است لوید) (نصاب سلک الجواهر فنظا)
آلتی است که بوسیله آن دوغ را هم زنند تا مسکه از آن جدا شود: (شده است شومله پنگان و ممحضه نهره چنانکه هیطله پاتیله (فرنظا: باتله) مرجل است لوید) (نصاب سلک الجواهر فنظا)
پرنده ایست از راسته سبکبالان از دسته مخروطی نوکان از خانواده گنجشکان که شبیه به بلبل و بسیار خوش آواز است و پرهایش زرد آمیخته به سبز و دارای منقاری کوتاه و پاهایی کوتاه و ضعیف و دمی هلالی است
پرنده ایست از راسته سبکبالان از دسته مخروطی نوکان از خانواده گنجشکان که شبیه به بلبل و بسیار خوش آواز است و پرهایش زرد آمیخته به سبز و دارای منقاری کوتاه و پاهایی کوتاه و ضعیف و دمی هلالی است
سنسکریت اردو داس تیغ کج نوعی حربه دسته دار که دسته اش آهنین و سرش مانند داس است، داس، شمشیر کوچک دودمه که سر آن مانند سر سنان باریک و تیز باشد، یا دهره دهر هلال ماه. یا دهره صبح روشنی صبح
سنسکریت اردو داس تیغ کج نوعی حربه دسته دار که دسته اش آهنین و سرش مانند داس است، داس، شمشیر کوچک دودمه که سر آن مانند سر سنان باریک و تیز باشد، یا دهره دهر هلال ماه. یا دهره صبح روشنی صبح