جدول جو
جدول جو

معنی هرشیر - جستجوی لغت در جدول جو

هرشیر
(هَِ طِ کَ)
نام قریه ای بوده است در میان ری و قزوین. (آنندراج) (انجمن آرا) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هریر
تصویر هریر
زوزۀ سگ، بانگ سگ از سرما، مکروه داشتن و ناپسند داشتن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرشیر
تصویر پرشیر
هر شیردهنده که شیر بسیار داشته باشد، گاو و گوسفند که شیر بسیار بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همشیر
تصویر همشیر
کسی که با دیگری از یک پستان شیر خورده باشد، دو کودک که یک دایه آن ها را شیر داده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرشیر
تصویر سرشیر
لایه ای از چربی که پس از سرد شدن شیر روی آن می بندد، چرابه، قیماق
فرهنگ فارسی عمید
(هََ شی ی)
منسوب به هرش که نام جد خاندانی است. (از انساب سمعانی). شاید هم منسوب به ناحیت هرشی (ه شا) باشد
لغت نامه دهخدا
(کَس س)
زنوییدن سگ و زونویه. (تاج المصادر بیهقی). بانگ کردن سگ. (یادداشت به خط مؤلف). بانگ سگ از سرما کمتر از نباح. و یوم هریر روزی است که در آن میان بکر بن وائل و تمیم جنگ شد و حارث بن بیبه، سید تمیم کشته شد، مکروه و ناپسند داشتن چیزی را. (منتهی الارب). دشخوار داشتن چیزی را. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر اللغه زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
بقول ابن الندیم یکی از بلغای عشرۀ ناس است. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
به معنی کننده است که فاعل کردن باشد. (برهان). مصحف یا مجعول است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(هَُ رَ)
یوم الهریر، جنگی که میان بکر و بنی تمیم واقع شد و در آن حارث بن بیبهالمجاشعی کشته شد. (از مجمع الامثال میدانی). رجوع به هریر شود
لغت نامه دهخدا
(نَرْ رِ / نَ)
نره شیر. شیر نر:
ندانی ای به عقل اندر خر گنجه به نادانی
که با نرشیر برناید سترون گاو ترخانی.
غضایری.
، کنایه از دلاور و دلیر و پردل و پهلوان و قوی پنجه
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم شیر. برادر رضاعی. (آنندراج). دو کودک (دختر یا پسر) که از یک پستان شیر خورند. رضیع. رضیعه
لغت نامه دهخدا
(هَُ شَ)
قریه ای است بین ری و قزوین و به مدینۀ ابن جابر معروف است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
ماهی است. (منتهی الارب). نوعی ماهی است. (اقرب الموارد) ، نوعی از خبیث ترین مار، مرکب میان باخه و سیاه مار که ششماه خواب کند و گزیده اش جان بر نشود. (منتهی الارب). گزیده اش بسلامت نماند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
چربی که بر روی شیر جوشانیده و جغرات ببندد و آن را به ترکی قیماق و به هندی ملایی گویند. (آنندراج). پرده ای که بر روی شیر بندد چون آن را بجوشانند. (یادداشت مؤلف). شیراز. (دهار). طثره. (بحر الجواهر) : چون به حضرت خواجه رسم اول مرا سرشیر دهند. (انیس الطالبین ص 82).
نی خط غبار است که سر زد ز بناگوش
سرشیر حلاوت شده از شیر تو پیدا.
رائج (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
گاو پرشیر، گوسفند پرشیر و نظایر آنها، که شیر بسیار دهد.
- پرشیر شدن (... پستان) ، شکر. اشکار. اشتکار. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(هََ شا)
وادیی است در راه مکه. (منتهی الارب). زمین فرازی است که نباتات بسیار در آن روید و در راه شام به مدینه و به مکه قرار دارد. زمین مسطح است. (معجم البلدان)
کریوه ای است در راه مکه در نزدیکی حجفه. از دریا پیداست. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرشیر
تصویر سرشیر
چربیی که روی شیر - که نخست گرم و سپس سرد شده باشد - بندد دمایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هریر
تصویر هریر
زوزه سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرشیر
تصویر سرشیر
چربی ای که روی شیر که نخست گرم و سپس سرد شده باشد بندد، مایه
فرهنگ فارسی معین
خامه، قیماق، نمشک
فرهنگ واژه مترادف متضاد