جدول جو
جدول جو

معنی هربمان - جستجوی لغت در جدول جو

هربمان
صدای خفیف، ور آمدن خمیر، چکیده شدن ماست
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهربان
تصویر شهربان
(پسرانه)
حاکم شهر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خرامان
تصویر خرامان
(دخترانه)
آنکه با ناز و تکبر راه می رود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فریمان
تصویر فریمان
(پسرانه)
فر و شکوه ایمان، نام بخشی از استان خراسان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارسمان
تصویر ارسمان
(پسرانه)
نام پهلوانی در کتاب سیرت جلال الدین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نریمان
تصویر نریمان
(پسرانه)
قدرتمند، پهلوان، دلیر، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر سام جد رستم پهلوان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهربان
تصویر مهربان
(دخترانه)
دارای محبت و عاطفه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهربان
تصویر شهربان
حاکم و نگهدارندۀ شهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهرمان
تصویر بهرمان
یاقوت سرخ، برای مثال نور مه از خار کند سرخ گل / قرص خور از سنگ کند بهرمان (خاقانی - ۳۴۴)، پارچۀ ابریشمی رنگین
فرهنگ فارسی عمید
دانه ای تیره رنگ که در کشتزارهای جو و گندم می روید و گیاه آن شبیه بوتۀ گندم است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرامان
تصویر خرامان
خرامنده، در حال خرامیدن
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ مُ)
قلعه ای است در حدود مصر. (برهان) ، پادشاهی بوده است در یونان. (برهان). مؤلف سراج اللغات نویسد: غلط محض است بلکه هرمان دو عمارت عظیم اند محاذی فسطاط در مصر که هر کدام از ایشان کوهی به نظر می آید و بنای ایشان مربعالقاعده است و مخروطی شکل. بعضی هرمان را صیغۀ جمع هرم به سیاق فارسی دانسته اند و بعضی تثنیۀ هرم و مراد ایشان دو هرم بزرگ تر از اهرام ثلاثۀ مصر است یعنی هرم کئوپس و هرم کفرن. ابن الندیم در الفهرست از ’هرمین’ نام می برد. (از حاشیۀ برهان چ معین). دو بناست از بناهای نخستین در مصر که گویند آنها را ادریس بنا کرده است که علوم را در آنها از طوفان مصون دارد. (از منتهی الارب). اهرام زیادی در مصر است اما دو هرم آن مشهورتر می باشد و آن دو بنای مربعالقاعده و مخروطی شکل است که طول اضلاع مثلث های اطراف آن تا چهارصد ذراع میرسد. در یکی از این هرمها قبر هرمس و در دیگری مزار شاگرد او اغانیمون است. این دو از عجایب عالم و از دور مانند دو کوه است. (از معجم البلدان) :
چگون کاخی ؟ کاخی چو گنبد هرمان
ز پای تا سر چون مصحفی نبشته به زر.
فرخی.
همچون هرمان حصار عمرت
محتاج به پاسبان مبینام.
خاقانی.
علم دین علم کفر مشمارید
هرمان همبر تلل منهید.
خاقانی.
هر امان کآن هرمان یافت به صد قرن کهن
زین قران صاحب اقران به خراسان یابم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
خرد و هوش. (منتهی الارب). عقل. گویند: ماله هرمان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
گریختن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شتافتن در راه رفتن، دور شدن در زمین، غرق شدن در کاری. (اقرب الموارد) ، نیمۀ میخ فروشدن به زمین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هرب شود
لغت نامه دهخدا
(هََ طَ / هَُ طُ)
دانه ای است که در میان گندم و جو میروید و آن را قرطمان هم میگویند به ضم قاف. (برهان). دانه ای است متوسط میان جو و گندم، نافع جهت اسهال و سرفه. (منتهی الارب). دانه ای است شبیه به خلر و بعضی گویند خلر است... ونباتش مانند گندم و ثمرش در غلاف به دو نصف و گویند معرب آن قرطمان است. (از حاشیۀ برهان چ معین از تحفۀ حکیم مؤمن و مخزن الادویه). رجوع به قرطمان شود
لغت نامه دهخدا
(هََ بُ وِ)
قریه ای است در سه فرسنگی میان جنوب و مغرب شهر داراب فارس. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
هربزان فرانسوی بیجاران از داروها دارویی است مرکب از 14 گیاه منتخب که برای تصفیه خون معالجه یبوست فشارخون وغیره بکارمیرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تربامان
تصویر تربامان
یونانی تلخه گیا از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرامان
تصویر خرامان
رونده با ناز و تکبر و تبخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرطمان
تصویر خرطمان
دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برغمان
تصویر برغمان
اژدها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهرمان
تصویر شهرمان
پارسی تازی گشته شهرمان سیکا (اردک وحشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هربان
تصویر هربان
گریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تازی گشته دو سر یولاف از گیاهان یولاف راگویند که دوسرنیز نامیده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربیان
تصویر اربیان
از جانوران ملخ دریایی میگو از گیاهان: بابونه سگ میگو، بابونه سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهربان
تصویر شهربان
مرزبان، حاکم و نگهدارنده شهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرمان
تصویر هرمان
خرد و هوش، عقل نا امیدی، یاس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرزمان
تصویر هرزمان
هر وقت، هر ساعت: (آنکه مدام شیشه ام ازپی عیش داده است شیشه ام ازچه میبردپیش طبیب هرزمان) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکمان
تصویر ترکمان
فردی از قوم ترکمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترجمان
تصویر ترجمان
شخصی را گویند که لغتی را بزبان دیگر تقریر نماید، مترجم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترجمان
تصویر ترجمان
ترزبان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شهربان
تصویر شهربان
مامور پلیس، پلیس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هازمان
تصویر هازمان
اجتماع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مردمان
تصویر مردمان
اهالی
فرهنگ واژه فارسی سره
به نهایت رسیدن، تمام شدن، سر آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی