معنی هازمان
- هازمان
- اجتماع
واژههای مرتبط با هازمان
بازمان
- بازمان
- توقف، درنگ
سازمان
- سازمان
- موسسه، اداره
همزمان
- همزمان
- مقارن
سازمان
- سازمان
- تشکیلات، حالت قسمتهائی که واحد و مجموعی را برای انجام فعالیتهای خاصی تشکیل میدهند
بازمان
- بازمان
- توقف، درنگ، آنچه از چیزی یا حاصل کاری برجا بماند
سازمان
- سازمان
- مجموع کارمندان، دستگاه ها و شعب یک اداره یا بنگاه که به دستیاری همدیگر کارهای خود را با نظم و ترتیب انجام بدهند، تشکیلات، طرز ساخت، نظم و ترتیب
سازمان دادن: نظم و ترتیب دادن
هرزمان
- هرزمان
- هر وقت، هر ساعت: (آنکه مدام شیشه ام ازپی عیش داده است شیشه ام ازچه میبردپیش طبیب هرزمان) (حافظ)
بازمان
- بازمان
- توقف، درنگ، مقدار ثابتی که برجای می ماند
سازمان
- سازمان
- مجموعه شعب و کارمندان یک اداره یا مؤسسه، تشکیلات، مجموعه هدف مندی که پیرو یک نظام است، ساختار
