دمشقی گوید: او را فرسنک گویند و درخت شفتالو بود و رنگ درخت او زرد بود و بعضی سرخ بود و پوست چوب او هموار بود و نرم و ’آی’ گوید: اغلب عجل مصراعی گفته کمرلغه الفرسنک المهالب و معنی او خوخ گفته است، و شمر گوید: از یکی از زنان قبایل حمیر که بفصاحت مشهور بود از غذای ایشان سؤال کردیم، گفت: میوه ایست در بلاد ما همچنانکه انجیر در بلاد شما و عادت قبیلۀ حمیر آنست که در تعاریف لام را به میم بدل کنند و گویند ام تین و ام عنب بجای التین و العنب. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان)
دمشقی گوید: او را فرسنک گویند و درخت شفتالو بود و رنگ درخت او زرد بود و بعضی سرخ بود و پوست چوب او هموار بود و نرم و ’آی’ گوید: اغلب عجل مصراعی گفته کمرلغه الفرسنک المهالب و معنی او خوخ گفته است، و شمر گوید: از یکی از زنان قبایل حمیر که بفصاحت مشهور بود از غذای ایشان سؤال کردیم، گفت: میوه ایست در بلاد ما همچنانکه انجیر در بلاد شما و عادت قبیلۀ حمیر آنست که در تعاریف لام را به میم بدل کنند و گویند ام تین و ام عنب بجای التین و العنب. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان)
صدای برخورددو چیز و یا شکستن چیزی سخت: آورده اند که روزی جبرئیل بخدمت مصطفی آمد و این آیه را آورد و قوله تعالی: فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوه و اتبعوا الشهوات. زمین بجنبید وکوهها بلرزید و تراقی برآمد چنانکه رنگ از روی حضرت پرید. (قصص ص 7). حق تعالی یک ذره تجلی بکوه افکند، تراقی صدایی از کوه برآمد و ذره ذره شد. (قصص ص 111)
صدای برخورددو چیز و یا شکستن چیزی سخت: آورده اند که روزی جبرئیل بخدمت مصطفی آمد و این آیه را آورد و قوله تعالی: فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوه و اتبعوا الشهوات. زمین بجنبید وکوهها بلرزید و تراقی برآمد چنانکه رنگ از روی حضرت پرید. (قصص ص 7). حق تعالی یک ذره تجلی بکوه افکند، تراقی صدایی از کوه برآمد و ذره ذره شد. (قصص ص 111)
حیله گری. شیادی. خدعه گری: با معجز انبیا چه باشد زراقی و بازی دوالک. ابوالفرج رونی. نگویم نسبتی دارم به نزدیکان درگاهت که خود را بر تو می بندم به سالوسی و زراقی. سعدی. پایمال معاشرت کردم هرچه سالوس بود و زراقی. سعدی. تا چند ازین حیله و زراقی جز جرعه نمی دهد مرا ساقی. شمس طبسی
حیله گری. شیادی. خدعه گری: با معجز انبیا چه باشد زراقی و بازی دوالک. ابوالفرج رونی. نگویم نسبتی دارم به نزدیکان درگاهت که خود را بر تو می بندم به سالوسی و زراقی. سعدی. پایمال معاشرت کردم هرچه سالوس بود و زراقی. سعدی. تا چند ازین حیله و زراقی جز جرعه نمی دهد مرا ساقی. شمس طبسی
ملا فراقی ازولایت جوین است. مردی فقیر است. از اوست این مطلع: شب قدر است زلف یار و دل گم کرده راه آنجا نمی بینم دلیل روشنی جز برق آه آنجا. (مجالس النفائس چ حکمت ص 168). گویند با وجود اخلاق ذمیمه در خدمت سلاطین تقرب زیاد داشته، چندی قاضی سبزوار بوده و در آخر سیاحت خراسان کرده است. (آتشکده چ شهیدی ص 343)
ملا فراقی ازولایت جوین است. مردی فقیر است. از اوست این مطلع: شب قدر است زلف یار و دل گم کرده راه آنجا نمی بینم دلیل روشنی جز برق آه آنجا. (مجالس النفائس چ حکمت ص 168). گویند با وجود اخلاق ذمیمه در خدمت سلاطین تقرب زیاد داشته، چندی قاضی سبزوار بوده و در آخر سیاحت خراسان کرده است. (آتشکده چ شهیدی ص 343)
پدر و مادر من، و او جد بعضی اشخاص بود که به بابل به اسیری برده شدند و با زرّو بابل برگشتند (کتاب عزرا 2:11، کتاب نحمیا 7:16) و بیست وهشت تن از بنی بابای با عزرا از بابل مراجعت کردند، (عزرا 8:11) و چهار تن از اینان به اورشلیم رفتند تا با زنان بیگانه تزویج کنند (عزرا 10:28)، (از قاموس کتاب مقدس)، منسوب است به بابسیر که قریه ای است از قرای واسط، (سمعانی) منسوب به عراق. نقد عراقی. در بیت ذیل از نظامی پول رایج و متداول در عراق معنی میدهد: چرا گشتی در این بیغوله پابست چنین نقد عراقی بر کف دست. نظامی
پدر و مادر من، و او جد بعضی اشخاص بود که به بابل به اسیری برده شدند و با زرّو بابل برگشتند (کتاب عزرا 2:11، کتاب نحمیا 7:16) و بیست وهشت تن از بنی بابای با عزرا از بابل مراجعت کردند، (عزرا 8:11) و چهار تن از اینان به اورشلیم رفتند تا با زنان بیگانه تزویج کنند (عزرا 10:28)، (از قاموس کتاب مقدس)، منسوب است به بابسیر که قریه ای است از قرای واسط، (سمعانی) منسوب به عراق. نقد عراقی. در بیت ذیل از نظامی پول رایج و متداول در عراق معنی میدهد: چرا گشتی در این بیغوله پابست چنین نقد عراقی بر کف دست. نظامی
جمع واژۀ ترقوه. (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). جمع واژۀ ترقوه، بمعنی چنبرۀ گردن. (از آنندراج). و قیل التراقی اعالی الصدر حیثما یترقی فیه النفس. (اقرب الموارد) : کلا اذا بلغت التراقی. (قرآن 75 / 26). رجوع به ترائق و ترایق و ترقوه شود
جَمعِ واژۀ ترقوه. (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). جَمعِ واژۀ ترقوه، بمعنی چنبرۀ گردن. (از آنندراج). و قیل التراقی اعالی الصدر حیثما یترقی فیه النفس. (اقرب الموارد) : کلا اذا بلغت التراقی. (قرآن 75 / 26). رجوع به ترائق و ترایق و ترقوه شود
از شعرای قرن نهم ومعاصر مؤلف مجالس النفائس است. این مطلع از اوست: فصل بهار و موسم گلها شکفتن است ساقی بیار باده، چه حاجت به گفتن است ؟ رجوع به مجالس النفائس، ص 80 شود
از شعرای قرن نهم ومعاصر مؤلف مجالس النفائس است. این مطلع از اوست: فصل بهار و موسم گلها شکفتن است ساقی بیار باده، چه حاجت به گفتن است ؟ رجوع به مجالس النفائس، ص 80 شود
بازرگانی. تجارت با سرمایۀ دیگران. مضاربه: مردی مسن ّ... بحضرت او آمد و دویست بالش زر التماس کردبه ارتاقی. (جهانگشای جوینی). و شریف و وضیع بحمایت ارتاقی تمسک جسته و از بسیاری آن زیردستان خسته. (جهانگشای جوینی). شخصی بود سید از چرغ بخارا... از قاآن به ارتاقی بالش گرفته بود... (جهانگشای جوینی)
بازرگانی. تجارت با سرمایۀ دیگران. مضاربه: مردی مسن ّ... بحضرت او آمد و دویست بالش زر التماس کردبه ارتاقی. (جهانگشای جوینی). و شریف و وضیع بحمایت ارتاقی تمسک جسته و از بسیاری آن زیردستان خسته. (جهانگشای جوینی). شخصی بود سید از چرغ بخارا... از قاآن به ارتاقی بالش گرفته بود... (جهانگشای جوینی)
دهی است از دهستان گرکن بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 19 هزارگزی جنوب خاوری فلاورجان واقع است. جلگۀ معتدل و دارای 603 تن سکنه است. محصول عمده اش غله، برنج، صیفی و پنبه، و کار مردم زراعت، گله داری و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان گرکن بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 19 هزارگزی جنوب خاوری فلاورجان واقع است. جلگۀ معتدل و دارای 603 تن سکنه است. محصول عمده اش غله، برنج، صیفی و پنبه، و کار مردم زراعت، گله داری و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان آمل که در شمال شهر آمل میان دهستانهای دابو و اهملرستاق و در ساحل دریای خزر واقع شده و شامل 38 آبادی است. محصول عمده دهستان غله، برنج، پنبه، کنف و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان آمل که در شمال شهر آمل میان دهستانهای دابو و اهملرستاق و در ساحل دریای خزر واقع شده و شامل 38 آبادی است. محصول عمده دهستان غله، برنج، پنبه، کنف و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)