جدول جو
جدول جو

معنی هذان - جستجوی لغت در جدول جو

هذان
(ها نِ)
تثنیۀ هذا. این هر دو. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آذان
تصویر آذان
اذن ها، گوش ها، جمع واژۀ اذن
فرهنگ فارسی عمید
کلمات مخصوصی به زبان عربی که در ساعات معیّن برای فراخواندن مردم به نماز با آواز بلند ادا می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هذیان
تصویر هذیان
بیهوده گفتن در حالت بیماری یا خواب، گفتار بیهوده و غیرمعقول در حال بیماری و اشتداد تب، کنایه از بیهوده گویی، پریشان گویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوان
تصویر هوان
خوار و ذلیل شدن، خواری، ذلت، سستی و سبکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همان
تصویر همان
اشاره به دور
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
نام دیهی در نسا، و آنرا ریان نیز گویند. (یادداشت مؤلف). قریه ای است در نواحی نسا. (از معجم البلدان). دهی است به نیشابور. (منتهی الارب). رجوع به ریان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قریۀ اذان، آذان. قریه ایست بحوالی هرات. و خواجه ابوالولید احمد بن ابی الرجا بدانجا مدفون است. رجوع به حبط ج 1 ص 292 شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ اذن
لغت نامه دهخدا
(قِذْ ذا)
جمع واژۀ قذّه به معنی کیک. (منتهی الارب) (آنندراج) :
یا ابتا ارقنی القذان
و النوم لاتألفه العینان
لغت نامه دهخدا
(قُذْ ذا)
سپیدی هر دو کرانۀ سر یا موی آن از پیری، سپیدی بال مرغ، کلمه ای که کودکان عرب وقت بازی گویند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَذْ ذا)
سنگی نرم همچو کلوخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و چه بسا که نخره باشد. واحدش کذّانه است. (از اقرب الموارد). رجوع به نخره شود
لغت نامه دهخدا
(ها ذَ نِ)
هذان . تثنیۀ هذا. اسم اشاره برای مثنی در حالت نصب و جر. رجوع به هذا شود
لغت نامه دهخدا
(شِذْ ذا)
کنار دشتی. (منتهی الارب). سدر. یکی آن شذّانه است. (از اقرب الموارد). درخت کنار دشتی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُذْ ذا)
سنگریزه های پراکنده و جز آن. (منتهی الارب). سنگریزه های متفرق و جز آن و مفتوح آن اسم جمع است، چون کذان. (از اقرب الموارد).
- شذان الحصا، سنگریزه های پراکنده و جز آن. (ناظم الاطباء).
- شذان الناس، مردم پراکنده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ عَ)
بیهوده دراییدن از بیماری و خواب و جز آن. (منتهی الارب). چرند و پرند. گفتار بیهوده. پرت و پلا. (یادداشت به خط مؤلف). تکلم غیرمعقول از بیماری یا جز آن. (اقرب الموارد) :
من این همه ز طریق مطایبت گفتم
مگر نگویی کاین ژاژ باشد و هذیان.
فرخی.
اکنون صفت بچۀ انگور بگویم
کاین هر صفتی در صفت او هذیان است.
منوچهری.
نخیزد دشمنی الا ز هذیان
تو هذیان بر زبان خود مگردان.
ناصرخسرو.
- هذیان گفتن. رجوع به هذیان گفتن و نیز رجوع به هذی شود
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
شتاب رفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
دلیر. (منتهی الارب). شجاع. (اقرب الموارد) ، شمشیر بران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ ذ ذا)
مرد شتاب و تیز و چالاک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
آگاهی. آگاهی دادن. آگاهانیدن. نداء. اعلام. خبر کردن. خبر بگوش رساندن.
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
برگزیده از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برگزیده و خالص و پاک از هرچیزی. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). گویند: ’خیار کل شی ٔ هجانه’. و از گفتار علی است:
هذا جنای و هجانه فیه
اذکل جان یده الی فیه.
یعنی برگزیده و خالص آن. (از اقرب الموارد).
و اذا قیل من هجان قریش
کنت ان الفتی و انت الهجان.
(از تاج العروس).
، زن کریمه و بزرگوار. (شمس اللغات) : امراه هجان، زن گرامی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس). زن بزرگ نژاد. (از اقرب الموارد) ، مجازاً مرد بزرگوار پاک نژاد. (از تاج العروس) (از معجم متن اللغه) : رجل هجان، مرد کریم و حسیب. (از اقرب الموارد) ، مرد سپید. (منتهی الارب) ، مرد پلید. (منتهی الارب) (آنندراج). یار بد و مصاحب بد. (ناظم الاطباء). در بعضی از نسخ به معنی خبیث آمده اما غلط است. (از تاج العروس) ، شتر برگزیدۀ سپیدموی. (ناظم الاطباء). شتران سپیدموی. (شمس اللغات). شتران سپیدموی برگزیده. (منتهی الارب) (آنندراج). بیض الکرام. (اقرب الموارد) (تاج العروس) (معجم متن اللغه). عمرو بن کلثوم گوید:
ذراعی عیطل أدماء بکر
هجان اللون لم تقراء جنینا.
(از تاج العروس).
عرب رنگ سپید را از رنگها، برگزیده و خالص و گرامی شمارد. (از تاج العروس) (از معجم متن اللغه). و نیز گفته شده شتری که رنگ خالص و یکدست و نیکو داشته باشد گرامی ترین نوع شتر است. (از تاج العروس) (از معجم متن اللغه). لبید گوید:
کأن هجانها متأبضات
و فی الاقران أصوره الرغام.
(از تاج العروس).
و اما کرمها، فانه یقال لکل کریم خالص من الابل هجان نتاج مهره. (صبح الاعشی ج 2 ص 35). مذکر و مؤنث و جمع در آن یکسان است: ’بعیر هجان و ناقه هجان و ابل هجان’ و هجائن نیز بسیار آورده اند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). رجوع به هجائن شود، ارض هجان، زمین خوش خاک و مثمر. (ناظم الاطباء). زمین خوش خاک مرب حیوان. (منتهی الارب) (آنندراج). زمین پاک. (شمس اللغات). زمین سفید سست خاک. (از معجم متن اللغه) : ارض هجان، زمین سفید سست خاک پر گیاه. (از اقرب الموارد). بمجاز، زمین سفید که خاک آن نرم و سست باشد. (از تاج العروس). شاعری گوید:
بارض هجان اللون وسمیهالثری
غداه نأت عنها المؤوجه و البحر.
(از تاج العروس)
جمع واژۀ هجینه. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به هجینه شود. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از همان
تصویر همان
اشاره میباشد بچیزی که در خاطر ملحوظ است
فرهنگ لغت هوشیار
آسان گشتن سبک شدن، خواری نرم وآسان گشتن، سبک گریدن، نرمی وآسانی، سبکی، خواری ذلت: هر کرا در دل هوای تست ایمن از هوان هر کرا در جان وفای تست فارغ از وفات. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجان
تصویر هجان
برگزیده، زمین خوشخاک، زن گرامی، مرد پلید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هذیان
تصویر هذیان
بیهوده گوئی، پرت و پلا، تکلم غیر معقول از بیماری یا جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذان
تصویر قذان
سپید مویی، سپید پری در پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شذان
تصویر شذان
گزاک گونه ای پشه، آزار، توان کنار سدر ازدرختان کنار دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آذان
تصویر آذان
جمع اذن، گوش ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوان
تصویر هوان
((هَ))
خواری، سستی، سبکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همان
تصویر همان
((هَ))
آن چه که قبلاً ذکر شده، آن چه که در خاطر گوینده و شنونده معهود است، همچنان، مساوی، معادل، یکسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هذیان
تصویر هذیان
((هَ))
پریشان گویی، گفتار بیهوده و پرت و پلا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اذان
تصویر اذان
آگاه کردن، خبر دادن، خبر دادن از وقت نماز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اذان
تصویر اذان
بانگ نماز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هذیان
تصویر هذیان
چرند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آذان
تصویر آذان
گوشها
فرهنگ واژه فارسی سره