جدول جو
جدول جو

معنی هذام - جستجوی لغت در جدول جو

هذام
(هَُ)
دلیر. (منتهی الارب). شجاع. (اقرب الموارد) ، شمشیر بران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از همام
تصویر همام
(پسرانه)
ارجمند، دارای مقام و منزلت، دارای فضایل، نام یکی از شعرا و سخنگویان مشهور در آذربایجان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جذام
تصویر جذام
بیماری عفونی مزمن که از علائم آن کم خونی، خستگی زیاد، سردرد، اختلال در دستگاه تنفس و دستگاه گوارش، درد مفاصل، تب، زکام و خونریزی از بینی می باشد، گاهی مادۀ متعفنی از بینی خارج می شود، موهای پلک و ابروها می ریزد، لکه هایی در پیشانی و چانه بروز می کند و لب ها و گونه ها متورم می شود، آکله، داءالاسد، خوره، کلی، لوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همام
تصویر همام
پادشاه بلندهمت، مرد بزرگ و دلیر و بخشنده،
شیر درنده، ضرغام، شیر شرزه، هژبر، صارم، هزبر، هرماس، شیر ژیان، ریبال، قسوره، اصلان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هلام
تصویر هلام
نوعی خوراک که از گوشت گوساله درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مذام
تصویر مذام
مذمت ها، بد گفتن ها از کسی یا چیزی، بدگویی ها، نکوهش ها، جمع واژۀ مذمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوام
تصویر هوام
حشرات زهردار و موذی
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
نهال خرمابن آمادۀغرس. (ناظم الاطباء). شاخ انگور نشاندنی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، مصاحب رذل و ناکس. (ناظم الاطباء). مرد ناکس. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، آوند پر و سرشار. (ناظم الاطباء) ، پول ناسره. (از متن اللغه) ، روان از هر چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ تُ)
مصدر به معنی رذم. (ناظم الاطباء). روان گردیدن بینی کسی. (منتهی الارب). و رجوع به رذم شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نمک، نیش کژدم، نیش زنبور. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام وادیی بوده است در دیار همدان. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُذْ ذا)
نوعی از درختان شوره گیاه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). عذامه یکی آن
لغت نامه دهخدا
(غُذْ ذا)
جمع واژۀ غذّامه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ / حُ)
نام زنی است در عرب که به اصابت رای مثل شده است و در حق او گفته اند:
اذا قالت حذام فصدقوها
فان القول ما قالت حذام.
(از قاموس الاعلام ترکی).
ابن عبدربه گوید: او زن لجیم بن صعب بود و او این شعر را در حق وی سرود. (عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 20)
نام معشوقۀ مثلی
لغت نامه دهخدا
(حُ)
سست. کاهل. (از منتهی الارب).
- حذام المشی، بطی ٔ. کسلان
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام پدر خنساء است بعضی او را پسر ودیعه نام برده اند و بعضی دیگر پسر خالد. ابونعیم می گوید: کنیۀ او ابوودیعه است. صاحب مبسوط و بخاری از طریق خنساء روایت کردند که گفت: پدرم مرا بشوهر سپرد، در حالی که من دختری بیش نبودم. صاحب اصابه این خبر را کریه دانسته است. (از الاصابه قسم 1 ج 1 ص 106)
ابن خالد، وی از بنی عبید بن زید بن احد بن عمرو بن عوف و از منافقان و از اصحاب مسجدالضرار بود. (از امتاع الاسماع ص 480، 472)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام اسپ خیاس بن قیس بن عور است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام بطنی است از محارب بعربستان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ ذام م)
جمع واژۀ مذمت. (متن اللغه). مقابل محامد. رجوع به مذمه شود: خداوند خواجه جهان را به پیرایه شرع ورزی و حلیت دین گستری و دادپروری آراسته دارد و هر چه مذام اوصاف بشری است نفس مقدسش را از نسبت آن پیراسته... (مرزبان نامه، از فرهنگ فارسی معین). و اهل کرم از اهل لئام و محامد ازمذام و فاضل از مفضول جدا نشدی. (تاریخ قم ص 11)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هوام
تصویر هوام
جمع هامه، خسندگان، خرفستران، جانوران، زهردار، حشرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیام
تصویر هیام
شیفتگی شیدایی شوریدگی شوریدگان شیفتگان
فرهنگ لغت هوشیار
سخن چین، سیمین روز سرما رهبر کوشا، پیشوای دلیر، سرور بخشنده: مرد، شیر بیشه، پیه گداخته، برفابه، جمع همام، رهبران کوشا پیشوایان دلیر سروران بخشنده -1 سخن چین نمام، روز سوم ازروزهای سرما، جمع همام پادشاه بزرگ همت، مهتردلیر وجوانمرد، سروربزرگوار: (ازلی خطی درلوح که ملکی بدهید بابی یوسف یعقوب بن اللیث همام) (برگزیده شعر. ص 4)، جمع همام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هضام
تصویر هضام
داروی گوارش گوارنده، پر هزینه پر ریخت و پاش مرد، شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته هلام گونه ای خوراک است بنگرید به هلیم نوعی ازطعام که ازپوست وگوشت گوساله سازند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مذمه، نکوهش ها نکوهیده ها جمع مذمت: خداوند خواجه جهان را به پیرایه شرع و رزی آراسته داراد و هرچ مذام اوصاف بشریست نفس مقدسش را از نسبت آن پیراسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذام
تصویر قذام
بخشنده، پر آب چون چاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شذام
تصویر شذام
کبت (زنبورعسل)، نیش کبت، نمک، نیش کژدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جذام
تصویر جذام
بیماری است ناشی از فساد خون که بدن را میگدازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رذام
تصویر رذام
روان، ناکس: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همام
تصویر همام
((هَ مّ))
سخن چین، نمام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همام
تصویر همام
((هُ))
پادشاه بلند همت، دلیر، بخشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هوام
تصویر هوام
((هَ مّ))
جمع هامه. حشرات موذی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هشام
تصویر هشام
((هِ))
بخشش، جوانمردی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جذام
تصویر جذام
((جُ))
خوره، آکله، نوعی بیماری عفونی و مزمن که ایجاد زخم و جراحت کرده و در بعضی اعضای بدن با ایجاد بی حسی، موجب فساد آن عضو می شود
فرهنگ فارسی معین
مهمّ، قابل توجّه است
دیکشنری عربی به فارسی