خورش. (منتهی الارب). خوردنی که نشو و نمای تن و قوام تمام بدن بدان است و با لفظ چیدن و کردن مستعمل. (آنندراج). خوراک و آشامیدنی که بدان اغتذاء شود. ج، اغذیه. (اقرب الموارد) ، پرورش که بدان بالیدگی و آراستگی جسم است. (منتهی الارب). هر آنچه نشو و نما و قوام تن بدان است. ج، اغذیه. (اقرب الموارد). ترکیب ها: - غذا چیدن. غذا خوردن. غذاخور. غذاخوری. غذا دادن. غذاده. غذا ساختن. غذاساز. غذا کردن. غذا کشیدن. رجوع به همین ترکیبات شود جمع واژۀ غذی ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بچه های گوسفند و بز، قسمتهای کوچکی از مال. (اقرب الموارد). رجوع به غذی و غذوی شود
خورش. (منتهی الارب). خوردنی که نشو و نمای تن و قوام تمام بدن بدان است و با لفظ چیدن و کردن مستعمل. (آنندراج). خوراک و آشامیدنی که بدان اغتذاء شود. ج، اغذیه. (اقرب الموارد) ، پرورش که بدان بالیدگی و آراستگی جسم است. (منتهی الارب). هر آنچه نشو و نما و قوام تن بدان است. ج، اغذیه. (اقرب الموارد). ترکیب ها: - غذا چیدن. غذا خوردن. غذاخور. غذاخوری. غذا دادن. غذاده. غذا ساختن. غذاساز. غذا کردن. غذا کشیدن. رجوع به همین ترکیبات شود جَمعِ واژۀ غَذی ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بچه های گوسفند و بز، قسمتهای کوچکی از مال. (اقرب الموارد). رجوع به غذی و غذوی شود
پاره ای از شب که سه یک یاچهار یک آن باشد و گاهی در مورد روز نیز به کار رود. (معجم متن اللغه). وقت. هنگام. هت ء. هت ء. هتی ٔ. هتی ّ. هتاء. هیتاء. هیتاء. هتاءه. هتاءه
پاره ای از شب که سه یک یاچهار یک آن باشد و گاهی در مورد روز نیز به کار رود. (معجم متن اللغه). وقت. هنگام. هَت ء. هِت ء. هَتی ٔ. هَتی ّ. هِتاء. هیتَاءْ. هیتاء. هَتاءَه. هُتاءَه
نعلین دوز. (دهار) (مهذب الاسماء). نعلین گر. (دستور ادیب نطنزی). کفشگر. نعل گر. کفش دوز. کفاش. ارسی دوز. منسوب به حذو به معنی کفش. (سمعانی) (منتهی الارب). ج، حذّأون. (منتهی الارب) ، قصیده ای که در آن تصرف حذذ کرده باشند. (منتهی الارب) ، قصیدۀ حذّاء، قصیده ای که در آن حذذ رخ داده باشد. رجوع به حذّ و حذذ شود، قصیدۀ جید بی عیب (از اضداد است). ج، حذّ، تیزرو و گذران که به آن چیزی آویختن نتواند، یمین حذاء، سوگندی که بسرعت یاد کنند یا سوگندی که بدان حق صاحب خود را باطل گردانند، رحم حذاء، رحم که صلۀ آن بجای نیارند، قطاه حذاء، سنگخوار و اسفرود که دم سبک و پرهای کم دارد، ید حذاء، دست کوتاه، لحیه حذاء، ریش کوتاه. (منتهی الارب)
نعلین دوز. (دهار) (مهذب الاسماء). نعلین گر. (دستور ادیب نطنزی). کفشگر. نعل گر. کفش دوز. کفاش. اُرُسی دوز. منسوب به حذو به معنی کفش. (سمعانی) (منتهی الارب). ج، حَذّأون. (منتهی الارب) ، قصیده ای که در آن تصرف حَذَذ کرده باشند. (منتهی الارب) ، قصیدۀ حَذّاء، قصیده ای که در آن حَذَذ رخ داده باشد. رجوع به حَذّ و حَذَذ شود، قصیدۀ جید بی عیب (از اضداد است). ج، حُذّ، تیزرو و گذران که به آن چیزی آویختن نتواند، یمین حذاء، سوگندی که بسرعت یاد کنند یا سوگندی که بدان حق صاحب خود را باطل گردانند، رحم حذاء، رحم که صلۀ آن بجای نیارند، قطاه حذاء، سنگخوار و اسفرود که دُم سبک و پرهای کم دارد، ید حذاء، دست کوتاه، لحیه حذاء، ریش کوتاه. (منتهی الارب)
دهی است از دهستان لزان بخش بستک شهرستان لار واقع در 96 هزارگزی جنوب خاوری بستک و در ساحل جنوبی رود آسو. جایی گرمسیر و کوهستانی و دارای 60 تن سکنه است. محصول عمده اش غله، خرما و تنباکو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان لزان بخش بستک شهرستان لار واقع در 96 هزارگزی جنوب خاوری بستک و در ساحل جنوبی رود آسو. جایی گرمسیر و کوهستانی و دارای 60 تن سکنه است. محصول عمده اش غله، خرما و تنباکو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
برابر کردن چیزی را با چیزی. برابر کردن چیز با چیز. برابر کردن در جهت، اندازه کردن کفش و بریدن. (از منتهی الارب) ، افشاندن و پاشیدن، چنانکه خاک را بر روی کسی، گزیدن، چنانکه تیزی سرکه زبان را، عطا دادن، در برابر کسی نشستن، در برابر چیزی افتادن، حذاء بحذو کسی، فعلی بر نهاد فعل او بجای آوردن. (ازمنتهی الارب) ، مقابل شدن. محاذی شدن
برابر کردن چیزی را با چیزی. برابر کردن چیز با چیز. برابر کردن در جهت، اندازه کردن کفش و بریدن. (از منتهی الارب) ، افشاندن و پاشیدن، چنانکه خاک را بر روی کسی، گزیدن، چنانکه تیزی سرکه زبان را، عطا دادن، در برابر کسی نشستن، در برابر چیزی افتادن، حذاء بحذو کسی، فعلی بر نهاد فعل او بجای آوردن. (ازمنتهی الارب) ، مقابل شدن. محاذی شدن
گرد و غبار هوا که از روزن در آفتاب پیدا آید و به دود ماند، هبا در فارسی خوار ناچیز به گواژ، دور گرد گرد وغبارهوا که ازروز درآفتاب پیداآید وشبیه به دوداست: (مجره چون ضیاکه انداوفتد بروزن ونجوم اوهبای او) (منوچهری) یا هبا وهدر (هباوهدر)، ضایع شده، رایگان مفت، ماده ای که مصوربصور اجسام عالم است وهمه ازاوپیدا میگردند واوراعنقاگفته اندو حکما هیولی خوانند، کم عقل، وزنی برابر 1741824 ازحبه یا 000000029 ازغرامواحد وزن برابر 6، 1 ذره ومساوی 72، 1 قطمیر: (نقیری هشت قطمیراست وانگه ده ودوذره آمد وزن قطمیر) (هبارانصف ثلث ذره بشمار بهرخمسی ازآن یک وهمه برگیرخ)
گرد و غبار هوا که از روزن در آفتاب پیدا آید و به دود ماند، هبا در فارسی خوار ناچیز به گواژ، دور گرد گرد وغبارهوا که ازروز درآفتاب پیداآید وشبیه به دوداست: (مجره چون ضیاکه انداوفتد بروزن ونجوم اوهبای او) (منوچهری) یا هبا وهدر (هباوهدر)، ضایع شده، رایگان مفت، ماده ای که مصوربصور اجسام عالم است وهمه ازاوپیدا میگردند واوراعنقاگفته اندو حکما هیولی خوانند، کم عقل، وزنی برابر 1741824 ازحبه یا 000000029 ازغرامواحد وزن برابر 6، 1 ذره ومساوی 72، 1 قطمیر: (نقیری هشت قطمیراست وانگه ده ودوذره آمد وزن قطمیر) (هبارانصف ثلث ذره بشمار بهرخمسی ازآن یک وهمه برگیرخ)