جایی است در حوالی یمامه و ابوزیاد کلابی گوید: از آبهای ابوبکر بن کلاب الذئبه است و ریگزار آنهم به وی منسوب است و آن را رمل الهدیه گویند. (معجم البلدان)
جایی است در حوالی یمامه و ابوزیاد کلابی گوید: از آبهای ابوبکر بن کلاب الذئبه است و ریگزار آنهم به وی منسوب است و آن را رمل الهدیه گویند. (معجم البلدان)
آماده گردیدن جهت کاری، ساختن هیأت چیزی را، نیکو و خوش پیکر گردیدن. (منتهی الارب) ، به طعام و شراب خواندن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بر آب خواندن شتر را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هی ٔ، یا هیی ٔ مالی، کلمه تعجب است به معنی آگاه باش، یا اسم فعل است به معنی تنبه چون صه به معنی اسکت. (منتهی الارب). کلمه تأسف و افسوس است بر چیزی که از میان رفته باشد و گویند کلمه تعجب است و گویند اسم فعل است به معنی آگاه باش که مبنی است بر حرکت در ساکن یا بر فتح. (اقرب الموارد)
آماده گردیدن جهت کاری، ساختن هیأت چیزی را، نیکو و خوش پیکر گردیدن. (منتهی الارب) ، به طعام و شراب خواندن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بر آب خواندن شتر را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هی ٔ، یا هَیْی َٔ مالی، کلمه تعجب است به معنی آگاه باش، یا اسم فعل است به معنی تنبه چون صَه ْ به معنی اسکت. (منتهی الارب). کلمه تأسف و افسوس است بر چیزی که از میان رفته باشد و گویند کلمه تعجب است و گویند اسم فعل است به معنی آگاه باش که مبنی است بر حرکت در ساکن یا بر فتح. (اقرب الموارد)
یکی از هدی ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). قربانی که به مکه فرستند. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی)، عروس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، تحفه و ارمغان. ج، هدایا، هداوی (ه / ه وا) . (منتهی الارب). آنچه به کسی فرستند از عطا. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). آنچه گرفته شود بدون شرط بازدادن. (تعریفات). چیزی که بخشایش شود برای ازدیاد محبت و دوستی و به منظور بزرگداشت جانب پذیرنده، بخلاف صدقه که فقط برای قربت به حق و لوجه اﷲ باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون از جامع الرموز). پیش کشی
یکی از هَدی ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). قربانی که به مکه فرستند. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی)، عروس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، تحفه و ارمغان. ج، هدایا، هداوی (هَُ / هَِ وا) . (منتهی الارب). آنچه به کسی فرستند از عطا. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). آنچه گرفته شود بدون شرط بازدادن. (تعریفات). چیزی که بخشایش شود برای ازدیاد محبت و دوستی و به منظور بزرگداشت جانب پذیرنده، بخلاف صدقه که فقط برای قربت به حق و لوجه اﷲ باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون از جامع الرموز). پیش کشی
وقت. هنگام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). بیشتر در مورد شب و گاهی نیز در روز به کار رود. (معجم متن اللغه). برخه ای از زمان. هت ء. هت ء. هتی ّ. هتاء. هیتاء. هیتاء. هتاءه. هتاءه. هتاء
وقت. هنگام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). بیشتر در مورد شب و گاهی نیز در روز به کار رود. (معجم متن اللغه). برخه ای از زمان. هَت ء. هِت ء. هَتی ّ. هِتاء. هیتاء. هیتَاءْ. هَتاءه. هُتاءه. هِتَاءْ
تحفه و ارمغان و آنچه به کسی فرستند به رسم تحبیب و بزرگداشت. هدیّه: چنان روی دیدند یکسر سپاه که آیند با هدیه نزدیک شاه. فردوسی. چو با هدیه ها راه چین برگرفت زجیحون یکی راه دیگر گرفت. فردوسی. هر سال فرستادی بر سبیل هدیه. (تاریخ بیهقی). به مارآباد که ده فرسنگی هرات است بسیار هدیه و سلاح و... پیش آوردند. (تاریخ بیهقی). مرگ هدیه است نزد داننده هدیه دان میهمان ناخوانده. سنایی. شهر ری کو پادزهرت داده بود هدیه امسال از شکرخایی فرست. خاقانی. به حکم هدیۀ نوروزی آسمان هر سال تبرک از شرف آوردی آستانش را. خاقانی. - به هدیه فرستادن، به عنوان هدیه فرستادن. هدیه کردن. هدیه دادن. بخشیدن و پیشکش کردن: کدام دولت پیدا شد از کواکب سعد که آن سپهر بر تو به هدیه نفرستاد؟ مسعودسعد. ترکیب های دیگر: - هدیه آوردن. هدیۀ جان. هدیه دادن. هدیۀ دندان. هدیه ساختن. هدیه فرستادن. هدیه کردن. رجوع به این مدخل ها شود. ، شیربها و پولی که خواستگار برای جشن عروسی پردازد: بدو گفت سیندخت، هدیه کجاست ؟ اگر دیدن آفتابت هواست. فردوسی. ، ودیعت و آنچه پروردگار در بندگان خود آفریند از خصال و صفات: خرد هدیۀ اوست در ما که ما را به فرمان او شد خرد جفت با جان. ناصرخسرو. فضل تو بر گاو و خر به عقل و سخن بود عقل و سخن نیست جز که هدیۀ جبار. ناصرخسرو. ، رونمایی که به عروس دهند: عروسان سر کلک تو در پرده شدند از من مرا هم هدیه ای باید که هر یک روی بنماید. خاقانی. ، ره آورد. سوقات: بخاطر داشتم که چون به درخت گل رسم، دامنی پرکنم هدیۀ اصحاب را. (گلستان) ، قیمت قرآن. چون خرید و فروش آن در شرع نارواست برای صورت سازی به جای قیمت، هدیه گویند. (یادداشت به خط مؤلف)
تحفه و ارمغان و آنچه به کسی فرستند به رسم تحبیب و بزرگداشت. هَدیَّه: چنان روی دیدند یکسر سپاه که آیند با هدیه نزدیک شاه. فردوسی. چو با هدیه ها راه چین برگرفت زجیحون یکی راه دیگر گرفت. فردوسی. هر سال فرستادی بر سبیل هدیه. (تاریخ بیهقی). به مارآباد که ده فرسنگی هرات است بسیار هدیه و سلاح و... پیش آوردند. (تاریخ بیهقی). مرگ هدیه است نزد داننده هدیه دان میهمان ناخوانده. سنایی. شهر ری کو پادزهرت داده بود هدیه امسال از شکرخایی فرست. خاقانی. به حکم هدیۀ نوروزی آسمان هر سال تبرک از شرف آوردی آستانش را. خاقانی. - به هدیه فرستادن، به عنوان هدیه فرستادن. هدیه کردن. هدیه دادن. بخشیدن و پیشکش کردن: کدام دولت پیدا شد از کواکب سعد که آن سپهر بر تو به هدیه نفرستاد؟ مسعودسعد. ترکیب های دیگر: - هدیه آوردن. هدیۀ جان. هدیه دادن. هدیۀ دندان. هدیه ساختن. هدیه فرستادن. هدیه کردن. رجوع به این مدخل ها شود. ، شیربها و پولی که خواستگار برای جشن عروسی پردازد: بدو گفت سیندخت، هدیه کجاست ؟ اگر دیدن آفتابت هواست. فردوسی. ، ودیعت و آنچه پروردگار در بندگان خود آفریند از خصال و صفات: خرد هدیۀ اوست در ما که ما را به فرمان او شد خرد جفت با جان. ناصرخسرو. فضل تو بر گاو و خر به عقل و سخن بود عقل و سخن نیست جز که هدیۀ جبار. ناصرخسرو. ، رونمایی که به عروس دهند: عروسان سر کلک تو در پرده شدند از من مرا هم هدیه ای باید که هر یک روی بنماید. خاقانی. ، ره آورد. سوقات: بخاطر داشتم که چون به درخت گل رسم، دامنی پرکنم هدیۀ اصحاب را. (گلستان) ، قیمت قرآن. چون خرید و فروش آن در شرع نارواست برای صورت سازی به جای قیمت، هدیه گویند. (یادداشت به خط مؤلف)