جدول جو
جدول جو

معنی هدیری - جستجوی لغت در جدول جو

هدیری
(هَُ دَ ری ی)
منسوب به هدیر که نام جد خاندانی است. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هژیری
تصویر هژیری
پسندیدگی، نیکویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هیری
تصویر هیری
گل همیشه بهار، گل شب بو، گیاهی زینتی باساقۀ بلند و گل هایی به رنگ های مختلف
شب انبوی، خیرو، خیری، زراوشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هدیر
تصویر هدیر
بانگ شتر، آواز کبوتر
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
مدیر بودن. مدیریت. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
منسوب است به قریه ای واقع در مردا در جبل نابلس و ابوعبداﷲ محمد بن عبدالله بن سعد بن ابوبکر بن مصلح بن ابوبکر بن سعدالقاضی شمس الدین دیری و خاندانش بدان منسوبند. (از تاج العروس)
منسوب است به دیر که جایگاهی است در بصره و قریۀ بزرگی است. (از انساب سمعانی) ، نسبت به دیرالعاقول را بعضی دیری گویند. (از تاج العروس)
منسوب به دیر. رجوع به دیر شود
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: دیر + ی حاصل مصدری، دیر بودن، مقابل زودی، درنگ، صبر: چرا به این دیری آمدید، (از یادداشت مؤلف) : اگر پدر تو این روزگاریافتی بدانچه تو برو صبر و دیری پیش گرفتی او به تدبیر و پیشی دریافتی و آن را که تو فرو نشستی او برخاستی، (از نامۀ تنسر بنقل از تاریخ ابن اسفندیار)،
دل از دیری کار غمگین مدار
تو نیکی طلب کن نه زودی کار،
اسدی،
مبرا حکمش از زودی و دیری
منزه ذاتش از بالا و زیری،
نظامی،
- دیری جستن، درنگ طلبیدن، تأخیر کردن:
گشاده کن آن راز و با من بگوی
چو کارت چنین گشت دیری مجوی،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(هََ شَ / شِ)
دهی است از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار. دارای 250 تن سکنه، آب آن از رودخانه و محصول عمده اش غله، برنج، خرما و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان رود خانه بخش میناب شهرستان بندرعباس. واقع در 85هزارگزی شمال میناب با 200 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابوعبداﷲ الغدیری مؤدب، یکی از عباد بود و به قریۀغدیر واقع در مغرب منسوب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غُ/ غَ مِ)
نام یکی از ایلات کرد ایران که در اسفندآباد، ییلاق هوباتو ساکن اند و اصلاً از سمت بغداد آمده اند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 58)
لغت نامه دهخدا
بر وزن و معنی خیری است که گل شب بو گویند، (انجمن آرا) (آنندراج)، وآن گلی باشد معروف که شبها بوی خوش کند، (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جدیری
تصویر جدیری
آبله مرغان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدیر
تصویر هدیر
بانگ کردن شترگشن، بانگ شتر: (هدیرحنجره توزئیرزمجره شیردر گلومی شکست)، بانگ کبوتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدیری
تصویر مدیری
در تازی نیامده سالاری مدیر بودن مدیریت: مدیری مدرسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدیر
تصویر هدیر
((هَ))
بانگ کردن شتر در وقت مستی، آواز کبوتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جدیری
تصویر جدیری
((جُ دَ))
آبله مرغان
فرهنگ فارسی معین
پیرامون، اطراف، حدود، روبرو
فرهنگ گویش مازندرانی