منسوب است به قریه ای واقع در مردا در جبل نابلس و ابوعبداﷲ محمد بن عبدالله بن سعد بن ابوبکر بن مصلح بن ابوبکر بن سعدالقاضی شمس الدین دیری و خاندانش بدان منسوبند. (از تاج العروس) منسوب است به دیر که جایگاهی است در بصره و قریۀ بزرگی است. (از انساب سمعانی) ، نسبت به دیرالعاقول را بعضی دیری گویند. (از تاج العروس) منسوب به دیر. رجوع به دیر شود
منسوب است به قریه ای واقع در مردا در جبل نابلس و ابوعبداﷲ محمد بن عبدالله بن سعد بن ابوبکر بن مصلح بن ابوبکر بن سعدالقاضی شمس الدین دیری و خاندانش بدان منسوبند. (از تاج العروس) منسوب است به دیر که جایگاهی است در بصره و قریۀ بزرگی است. (از انساب سمعانی) ، نسبت به دیرالعاقول را بعضی دیری گویند. (از تاج العروس) منسوب به دیر. رجوع به دیر شود
مرکّب از: دیر + ی حاصل مصدری، دیر بودن، مقابل زودی، درنگ، صبر: چرا به این دیری آمدید، (از یادداشت مؤلف) : اگر پدر تو این روزگاریافتی بدانچه تو برو صبر و دیری پیش گرفتی او به تدبیر و پیشی دریافتی و آن را که تو فرو نشستی او برخاستی، (از نامۀ تنسر بنقل از تاریخ ابن اسفندیار)، دل از دیری کار غمگین مدار تو نیکی طلب کن نه زودی کار، اسدی، مبرا حکمش از زودی و دیری منزه ذاتش از بالا و زیری، نظامی، - دیری جستن، درنگ طلبیدن، تأخیر کردن: گشاده کن آن راز و با من بگوی چو کارت چنین گشت دیری مجوی، فردوسی
مُرَکَّب اَز: دیر + ی حاصل مصدری، دیر بودن، مقابل زودی، درنگ، صبر: چرا به این دیری آمدید، (از یادداشت مؤلف) : اگر پدر تو این روزگاریافتی بدانچه تو برو صبر و دیری پیش گرفتی او به تدبیر و پیشی دریافتی و آن را که تو فرو نشستی او برخاستی، (از نامۀ تنسر بنقل از تاریخ ابن اسفندیار)، دل از دیری کار غمگین مدار تو نیکی طلب کن نه زودی کار، اسدی، مبرا حکمش از زودی و دیری منزه ذاتش از بالا و زیری، نظامی، - دیری جستن، درنگ طلبیدن، تأخیر کردن: گشاده کن آن راز و با من بگوی چو کارت چنین گشت دیری مجوی، فردوسی
دهی است از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار. دارای 250 تن سکنه، آب آن از رودخانه و محصول عمده اش غله، برنج، خرما و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار. دارای 250 تن سکنه، آب آن از رودخانه و محصول عمده اش غله، برنج، خرما و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)