حق وراست و درست باشد چنانکه بیهده ناحق و باطل و هرزه را گویند. (برهان). حق. (اسدی). هوده. قیاس کنید با بیهوده و بیهده. (حاشیۀ برهان چ معین) : مهرجویی ز من و بی مهری هده جویی ز من و بیهده ای. رودکی. ، فائده. (برهان). - بیهده، بیفایده. بی ارزش: بر در میر تو ای بیهده بستی طمعی از طمع صعب تر آن را که نه قید است و نه بند. ناصرخسرو. به رنج بیهده ای دوست گنج نتوان برد که بخت راست فضیلت نه زور بازو را. سعدی. رجوع به هوده و بیهوده شود
حق وراست و درست باشد چنانکه بیهده ناحق و باطل و هرزه را گویند. (برهان). حق. (اسدی). هوده. قیاس کنید با بیهوده و بیهده. (حاشیۀ برهان چ معین) : مهرجویی ز من و بی مهری هده جویی ز من و بیهده ای. رودکی. ، فائده. (برهان). - بیهده، بیفایده. بی ارزش: بر در میر تو ای بیهده بستی طمعی از طمع صعب تر آن را که نه قید است و نه بند. ناصرخسرو. به رنج بیهده ای دوست گنج نتوان برد که بخت راست فضیلت نه زور بازو را. سعدی. رجوع به هوده و بیهوده شود
پرنده ای خاکی رنگ، کوچک تر از کبوتر با خال های زرد، سیاه و سفید که روی سرش دسته ای پر به شکل تاج یا شانه دارد، در خوش خبری به او مثل می زنند، شانه به سر، پوپ، بدبدک، بوبو، بوبویه، بوبه، پوپش، پوپک، پوپو، پوپؤک، شانه سر، شانه سرک، کوکله، مرغ سلیمان، بوبک
پرنده ای خاکی رنگ، کوچک تر از کبوتر با خال های زرد، سیاه و سفید که روی سرش دسته ای پَر به شکل تاج یا شانه دارد، در خوش خبری به او مثل می زنند، شانِه بِه سَر، پوپ، بَدبَدَک، بوبو، بوبویِه، بوبِه، پوپَش، پوپَک، پوپو، پوپُؤَک، شانِه سَر، شانِه سَرَک، کوکَلِه، مُرغِ سُلِیمان، بوبَک
احمد بن محمد بن عبدالوهاب بن ثابت بن الهاد المروزی الهدهادی، مکنی به ابوعلی و معروف به ابن ابی الذیال، اصلاً مروزی و متولد بغداد بوده از محمد بن صباح الجرجرائی و احمد بن ابراهیم الدورقی و عمر بن شبه و جز آنها استماع حدیث کرد و احمد بن محمد جوهری و حسین بن علی بن مرزبان نحوی را از وی روایت است. (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 و ص 286)
احمد بن محمد بن عبدالوهاب بن ثابت بن الهاد المروزی الهدهادی، مکنی به ابوعلی و معروف به ابن ابی الذیال، اصلاً مروزی و متولد بغداد بوده از محمد بن صباح الجرجرائی و احمد بن ابراهیم الدورقی و عمر بن شبه و جز آنها استماع حدیث کرد و احمد بن محمد جوهری و حسین بن علی بن مرزبان نحوی را از وی روایت است. (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 و ص 286)
مرغ افسانه ای است که در دربار سلیمان میزیست. داستان این مرغ وپیام آوری او از سلیمان به جانب بلقیس ملکۀ سبا در سورۀ نمل آمده. رجوع به قرآن کریم سورۀ نمل شود
مرغ افسانه ای است که در دربار سلیمان میزیست. داستان این مرغ وپیام آوری او از سلیمان به جانب بلقیس ملکۀ سبا در سورۀ نمل آمده. رجوع به قرآن کریم سورۀ نمل شود
هر مرغ که بانگ و فریاد کند، کبوتر بسیاربانگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پوپک. ج، هداهد، هداهید. (منتهی الارب). بوبو. بوبویه. پوپو. مرغ سلیمان. شانه سر. شانه سرک. بوبوک. ابوالربیع. ابوالاخبار. (یادداشت به خط مؤلف). گوشت این پرنده در قدیم مصارف طبی بسیار داشته و در درمان بیماریها تجویز می شده است. (ازتحفۀ حکیم مؤمن). پرنده ای است دارای خطوط و الوان مختلف. طبعاً بدبوی است چون آشیانۀ خود را در زباله ها گذارد. کنیت آن ابوالاخبار، ابوالثمامه، ابوروح، بوسجار و ابوعبادات است. (اقرب الموارد) : وین هدهد بدیع در این اول ربیع برجاس وار تاجی بر سر نهاده وی. منوچهری. هدهد چو کنیزکی است دوشیزه با زلف ایاز و دیدۀ فخری. منوچهری. قمری به مژه درون کشد شعری را هدهد بسر اندرون زند تیر خدنگ. منوچهری. مکن گر راستی ورزید خواهی چو هدهد سر بپیش شه نگونسار. ناصرخسرو. اینت بلقیسی که بر درگاه او هدهد دین را تولا دیده ام. خاقانی. هدهدی گر عروس ملک مرا خبرآور تویی و نامه سپار. خاقانی. تا چو هدهد تاجداری بایدت در حلق دل طوطی آسا طوق آتش کم نخواهی یافتن. خاقانی. پر هدهد به زیر پر عقاب گوی برد از پرندگان بشتاب. نظامی. نوبت هدهد رسید و پیشه اش و آن بیان صنعت و اندیشه اش. مولوی. هدهد قواده در جایی که باشد تاجدار عار نبود باز را در عهد او بی افسری. سیف اسفرنگ. ز نام خود به طمع اوفتاد غافل از این که هدهدی نشود پادشا به یک افسر. قاآنی
هر مرغ که بانگ و فریاد کند، کبوتر بسیاربانگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پوپک. ج، هداهد، هداهید. (منتهی الارب). بوبو. بوبویه. پوپو. مرغ سلیمان. شانه سر. شانه سرک. بوبوک. ابوالربیع. ابوالاخبار. (یادداشت به خط مؤلف). گوشت این پرنده در قدیم مصارف طبی بسیار داشته و در درمان بیماریها تجویز می شده است. (ازتحفۀ حکیم مؤمن). پرنده ای است دارای خطوط و الوان مختلف. طبعاً بدبوی است چون آشیانۀ خود را در زباله ها گذارد. کنیت آن ابوالاخبار، ابوالثمامه، ابوروح، بوسجار و ابوعبادات است. (اقرب الموارد) : وین هدهد بدیع در این اول ربیع برُجاس وار تاجی بر سر نهاده وی. منوچهری. هدهد چو کنیزکی است دوشیزه با زلف ایاز و دیدۀ فخری. منوچهری. قمری به مژه درون کشد شعری را هدهد بسر اندرون زند تیر خدنگ. منوچهری. مکن گر راستی ورزید خواهی چو هدهد سر بپیش شه نگونسار. ناصرخسرو. اینت بلقیسی که بر درگاه او هدهد دین را تولا دیده ام. خاقانی. هدهدی گر عروس ملک مرا خبرآور تویی و نامه سپار. خاقانی. تا چو هدهد تاجداری بایدت در حلق دل طوطی آسا طوق آتش کم نخواهی یافتن. خاقانی. پر هدهد به زیر پر عقاب گوی برد از پرندگان بشتاب. نظامی. نوبت هدهد رسید و پیشه اش و آن بیان صنعت و اندیشه اش. مولوی. هدهد قواده در جایی که باشد تاجدار عار نبود باز را در عهد او بی افسری. سیف اسفرنگ. ز نام خود به طمع اوفتاد غافل از این که هدهدی نشود پادشا به یک افسر. قاآنی
هدهد بودن. و به کنایت کار هدهد سلیمان انجام دادن. قاصدی و پیام آوری از آن مستفاد شود: هم جم و هم محمدی کرده به خدمت درت روح و سروش آسمان هدهدی و کبوتری. خاقانی. رجوع به هدهد شود
هدهد بودن. و به کنایت کار هدهد سلیمان انجام دادن. قاصدی و پیام آوری از آن مستفاد شود: هم جم و هم محمدی کرده به خدمت درت روح و سروش آسمان هدهدی و کبوتری. خاقانی. رجوع به هدهد شود
زمین بلند یا زمین پست هموار نرم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). زمین بلند یا زمین پست. (آنندراج). زمین پست و هموار و نرم. ج، مهد. (از اقرب الموارد). ج، مهده. (ناظم الاطباء)
زمین بلند یا زمین پست هموار نرم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). زمین بلند یا زمین پست. (آنندراج). زمین پست و هموار و نرم. ج، مُهَد. (از اقرب الموارد). ج، مِهَده. (ناظم الاطباء)
باران نخستین بهار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ابتدای باران وسمی. (از اقرب الموارد) ، محلی که آفتاب بر آن نتابد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
باران نخستین ِ بهار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ابتدای باران وَسمی. (از اقرب الموارد) ، محلی که آفتاب بر آن نتابد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
هر بارانی که پس از باران دیگر آید، و گویند بارانی است که پس از باران دیگر بیاید بطوری که دومی به رطوبت و تری باران اول برسد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
هر بارانی که پس از باران دیگر آید، و گویند بارانی است که پس از باران دیگر بیاید بطوری که دومی به رطوبت و تری باران اول برسد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)