حق وراست و درست باشد چنانکه بیهده ناحق و باطل و هرزه را گویند. (برهان). حق. (اسدی). هوده. قیاس کنید با بیهوده و بیهده. (حاشیۀ برهان چ معین) : مهرجویی ز من و بی مهری هده جویی ز من و بیهده ای. رودکی. ، فائده. (برهان). - بیهده، بیفایده. بی ارزش: بر در میر تو ای بیهده بستی طمعی از طمع صعب تر آن را که نه قید است و نه بند. ناصرخسرو. به رنج بیهده ای دوست گنج نتوان برد که بخت راست فضیلت نه زور بازو را. سعدی. رجوع به هوده و بیهوده شود