جدول جو
جدول جو

معنی هجور - جستجوی لغت در جدول جو

هجور(قَ)
هجار بستن شتر را و تنگ برکشیدن. (منتهی الارب). سخت کردن هجار به ریسمان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هجیر
تصویر هجیر
(پسرانه)
نام پسر گودرز از پهلوانان ایرانی در زمان کیکاووس پادشاه کیانی، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اجور
تصویر اجور
اجرها، مزدها، پاداشها، جمع واژۀ اجر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجیر
تصویر هجیر
هژیر، پسندیده، نیکو
زیبا
جلد، چابک
زیرک، هوشیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهجور
تصویر مهجور
جدا مانده، دورافتاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجوم
تصویر هجوم
حملۀ ناگهانی، یورش، تاخت، ناگاه درآمدن در جایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجیر
تصویر هجیر
نیمروز، هنگام ظهر در سختی گرما، گرمای نیمروز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضجور
تصویر ضجور
بسیار دلتنگ، ملول، آزرده، بی قرار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجوع
تصویر هجوع
خوابیدن، خفتن، خواب
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
سخن پریشان. (منتهی الارب). سخن پریشان و هذیان. (ناظم الاطباء). سخن پریشان و ناحق. (غیاث اللغات) (آنندراج). هذیانی که بیمار یا نائم بر زبان می آورد. (از اقرب الموارد). و منه قوله تعالی: اًن ّ قومی اتخذوا هذا القرآن مهجوراً. (قرآن 30/25) ، سخنی که استعمال آن ترک شده باشد. و از آن است که گویند: الغلط المشهور و لا الصحیح المهجور. (از اقرب الموارد). کلام متروک: غلط مشهور به از صحیح مهجور، جدامانده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جدایی کرده شده و گذاشته شده. (غیاث اللغات) (آنندراج). جدایی کرده شده و گذاشته شده در جدایی و مفارقت. (ناظم الاطباء). جداشده. دورافتاده. دور:
و گشته زین پرند سبز شاخ بیدبن ساله
چنان چون اشک مهجوران نشسته ژاله بر لاله.
رودکی.
ای عاشق مهجور ز کام دل خود دور
می نال و همی چاو که معذوری معذور.
ابوشعیب هروی.
تا سرخ بود چون رخ معشوقان نارنج
تا زرد بود چون رخ مهجوران آبی.
فرخی.
باغ معشوقه بد و عاشق او بود سحاب
خفته معشوقه وعاشق شده مهجور و مصاب.
منوچهری.
بگیری خون من مانند لاله
چو قطره ی ژاله و چون اشک مهجور.
منوچهری.
آن حکم و مواعظ مهجور مانده بود. (کلیله و دمنه). این دمنه... مدتی دراز بر درگاه من رنجور و مهجور بوده است. (کلیله و دمنه). به مجرد گمان... نزدیکان خود را مهجور گردانیدن... تیشه بر پای خود زدن بود. (کلیله و دمنه). اقوال پسندیده مدروس گشته... و راستی مهجور و مردود. (کلیله و دمنه).
از سمرقند تا تو مهجوری
در سمرقند زهر شد قندم.
سوزنی.
مهجور هفت ماهه منم زآن دوهفته ماه
کز نیکوئی چو عید عزیز است منظرش.
خاقانی.
تنگ جهان بر من مهجور باد
گرد من از دامن من دور باد.
نظامی.
که شیرین گرچه از من دور بهتر
ز ریش من نمک مهجوربهتر.
نظامی.
گر وصال شاه می داری طمع
از وجود خویشتن مهجور باش.
عطار.
چون تجلی اش به فرق که فتاد
طور با موسی به هم مهجور شد.
عطار.
کآن نبد معروف و بس مهجور بود
از قلاع واز مناهج دور بود.
مولوی.
بلی شاید که مهجوران بگریند
روا باشد که مظلومان بزارند.
سعدی.
از پیش تو راه رفتنم نیست
گردن به کمند به که مهجور.
سعدی.
چه کنم با که توان گفت که او
در کنار من و من مهجورم.
سعدی (گلستان).
- مهجور کردن، دور کردن. جدا کردن:
درنگر گر کرای خطبه کنند
مکن از التفاتشان مهجور.
انوری.
، بی بهره. بی نصیب. محروم. (ناظم الاطباء) ، شتر گشنی که گردن آن را بر پای وی بسته باشند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شتری که با هجار بسته شده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ ری ی)
منسوباً، طعامی که وقت نیمروز خورند. (منتهی الارب). طعامی که در نیمروز خورده شود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اسم هندی خرماست. (فهرست مخزن الادویه). به هندی اسم تمر است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هجار
تصویر هجار
زه کمان، گلو بند، افسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجول
تصویر هجول
فراخ چوز، تباهکار: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجوم
تصویر هجوم
دخول بی اذن، در آمدن هر کسی بی دستوری، شکسته و ویران شدن خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجوی
تصویر هجوی
هجوی در فارسی جر شفتی نکوهشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجیر
تصویر هجیر
خوب و نیکو و نیک و ورزیده گرمای نیمروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبور
تصویر هبور
تننده جولاهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجور
تصویر وجور
سخن ناپسند و شنوائی آن
فرهنگ لغت هوشیار
بد کار کشود هم آوای بربت گناهورزی جهمرزی تپاهکاری بر انگیخته گردیدن برگناه، زنا کردن، رو گردانیدن از حق عدول از حق، تبهکاری فسق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجور
تصویر عجور
کنبزه، خربزه خراسانی سوسکی خربزه سبز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضجور
تصویر ضجور
ملول، بیقرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجاور
تصویر هجاور
گروه مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهجور
تصویر مهجور
سخن پریشان و ناحق، هذیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجوری
تصویر هجوری
ناهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجور
تصویر تجور
افتادن، منهدم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تریشه که بدان آتش افروزند هیمه سوخت هر چه تنور بدان بر تفسانند بانگ کردن نالیدن ماده شتر، کلند نهادن سگ را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهور
تصویر جهور
مرد دلاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آجور
تصویر آجور
خشت پخته، آجر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجوع
تصویر هجوع
خفتن و خوابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجور
تصویر اجور
((اُ))
جمع اجر، اجرها، اجرت ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضجور
تصویر ضجور
((ضَ))
دلتنگ، غمگین، خشمگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهجور
تصویر مهجور
((مَ))
دور افتاده، جدا افتاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجوم
تصویر هجوم
آفند، تازش، تک
فرهنگ واژه فارسی سره
جدا، جداافتاده، دور، دورافتاده، متروک، هجران کشیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد