جدول جو
جدول جو

معنی هجد - جستجوی لغت در جدول جو

هجد(هَُ جْ جَ)
متهجدان، جمع واژۀ هاجد و هجود. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (منتهی الارب). رجوع به مدخل های مزبور شود
لغت نامه دهخدا
هجد(هَِ جِ)
کلمه ای است که بدان اسب را زجر می کنند. (ناظم الاطباء). زجری است مر اسب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). صوتی است که بدان اسب را برانند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجد
تصویر مجد
(پسرانه)
بزرگی، شرف، برتری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هود
تصویر هود
(پسرانه)
نام پیامبر قوم عاد، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هجی
تصویر هجی
تقطیع لفظ و بیان کردن حروف آن با حرکات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجد
تصویر سجد
سرمای سخت، سجام، سجن، شجد، شجام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شجد
تصویر شجد
سرمای سخت، سجام، سجد، سجن، شجام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجده
تصویر هجده
هشت و ده، عدد «۱۸»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجو
تصویر هجو
بدگویی کردن، برشمردن معایب کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نجد
تصویر نجد
زمین وسیع و بلند، سرزمین بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجد
تصویر مجد
بزرگی، بزرگواری، جوانمردی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جهد
تصویر جهد
کوشش کردن، کوشیدن، کوشش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تهجد
تصویر تهجد
شب زنده داری، بیدار ماندن در شب برای نماز و عبادت، کنایه از نماز شب، خوابیدن در شب، بیدار شدن در شب. در معنای ۱ و ۲ از اضداد است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجد
تصویر وجد
خوشی، خوشحالی، شادی، در تصوف حالت خوشی گذرا در سالک که با خروش و دست افشانی همراه است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجر
تصویر هجر
دوری و جدایی از کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جهد
تصویر جهد
کوشش، تلاش، جد و جهد
فرهنگ فارسی عمید
(هََ دَ)
صورتی است از کلمه اوستایی هئچت اسپ که نام چهارمین نیای زرتشت پیغمبر ایرانی باشد. این کلمه به صورتهای هجتسب، هچدسپ و منجدسف نیز آمده است. رجوع به هئچت اسپ شود
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ دَ هَُ)
چیزی که در مرتبۀ هجده واقع شده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ)
شب خسبنده. (آنندراج). خوابیده. (ناظم الاطباء) ، خواباننده، خفته یابنده کسی را. (آنندراج). و رجوع به اهجاد شود
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ دَ هْ)
ده بعلاوۀ هشت. (ناظم الاطباء). هشتده. (آنندراج). عددی که در میان هفده و نوزده است. با فتح اول هم صحیح است. (فرهنگ نظام). هژده. (شمس اللغات). هیجده ’: این پسر را سالش به هجده رسید و جمالش یکی ده شد’. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
(هَِ دَ)
کلمه ای است که بدان اسب را زجر کنند تا پیش رود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صوتی است که بدان اسب را برانند تا پیش رود. (اقرب الموارد). لغتی است در اجدم. (از معجم متن اللغه). گویند اول کسی که سوار بر اسب شد پسر آدم قاتل برادرش بود. وی اسب را به پیش راند و گفت هج الدم. بتدریج و بر اثر کثرت استعمال به صورت هجدم و اجدم تخفیف یافته است. (از منتهی الارب) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(هََ جَ)
دهی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان در 84 هزارگزی شمال باختری کرمان و 4 هزارگزی خاور راه مالرو شاهزاده محمد کرمان واقع شده ناحیه ای است کوهستانی، سردسیر و دارای 150 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصولاتش غلات و حبوبات میباشد. اهالی به زراعت مشغولند. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
ایرانیان هر حس را در کتب سیر خود لهجد گویند. (عیون الانبیاء ج 1 ص 16)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ دَهْ هََ / هَِ)
هجده هزار عالم، هژده هزار نیز گویند. (لسان العجم). قدما معتقد بودند که هجده هزار عالم وجود دارد: ’گفت بگوی در هجده هزار عالم آفریدگار یکی است’. (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی).
در خود پدید کرده ز خود سر خود همی
هجده هزار عالم اسرارآمده.
عطار.
پادشاه عالم هجده هزار
آفریده بهر آن مرد بیشمار.
میرنظمی (از لسان العجم)
لغت نامه دهخدا
کوش، تاب رنج، سختی، تاب و توان، فرجام -1 کوشیدن رنج بردن، کوشش رنج. توانایی کوشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجد
تصویر سجد
جمع ساجد، نگونیا کنندگان سرمای سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجد
تصویر رجد
لرزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجدهم
تصویر هجدهم
عددترتیبی برای هجده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهجد
تصویر تهجد
خفتن شب، بیدار بودن بشب، برای نماز بیدار شدن، نماز نافله خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجدهمین
تصویر هجدهمین
عددترتیبی برای هجده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجده
تصویر هجده
هشت و ده، عدد 18
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهجد
تصویر تهجد
خوابیدن در شب، بیدار شدن در شب، شب زنده داری، نماز شب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجده
تصویر هجده
((ه دَ))
هژده، ده بعلاوه هشت، عدد بین هفده و نوزده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجا
تصویر هجا
واج
فرهنگ واژه فارسی سره
احیا، بیتوته، بیداری، شب بیداری، شب زنده داری، مساهرت
فرهنگ واژه مترادف متضاد