جدول جو
جدول جو

معنی هتیره - جستجوی لغت در جدول جو

هتیره
(هَُ تَ رَ)
تصغیر ومؤنث هتره. (معجم متن اللغه). رجوع به هتره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیره
تصویر تیره
دسته ای از مردم که از یک نژاد یا یک قبیله باشند، دودمان، خاندان، طایفه، دسته، گروه، فرقه، نژاد
چیزی که به رنگ زغال یا خاکستر باشد، سیه فام،
دارای رنگ تند، غلیظ مثلاً قرمز تیره،
تاریک، برای مثال صعب چون بیم و تلخ چون غم جفت / تیره چون گور و تنگ چون دل زفت (عنصری - ۳۶۳ حاشیه) کنایه از ناپاک، برای مثال هر آن کس که او راه یزدان بجست / به آب خرد جان تیره بشست (فردوسی - ۷/۱۰۰)
مهره
تیرۀ پشت: در علم زیست شناسی ستون فقرات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پتیره
تصویر پتیره
پتیاره، برای مثال به در می روم زاین پتیره سرای / نماند جهان نام ماند به جای (زجاجی - لغتنامه - پتیره)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستیره
تصویر ستیره
ستیر، زن پوشیده و پاک دامن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وتیره
تصویر وتیره
طریقه، راه و روش
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ بَ رَ)
کفتار. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، کفتار خرد. (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). بچۀ کفتار. (ناظم الاطباء) ، ابوهبیره، غوک نر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قورباغۀ نر. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، ام هبیره، غوک ماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ بَ رَ)
ابن (عبداﷲبن) عبد مناف عرین تمیمی یربوعی عرینی. شاعر دورۀ جاهلیت و از سواران و رؤسای بنی تمیم بود به وی فارس العراده گفته میشد و ’عراده’ نام اسب او است و نیز به اسم ’الکلحبه’شهرت داشت. (کلحبه: بانگ آتش و لهیب آن است) در اسم پدرش اختلاف است. بعضی عبدمناف و برخی عبداﷲ بن عبدمناف گفته اند. و نیز در نسبتش، برخی به ضم عین و فتح راء منسوب به ’عرینه’ از قضاعه یا از بحیله آورده اند و برخی دیگر آن را به فتح عین و کسر راء که نسبت است به ’عرین’ از بنی یربوع، از تمیم ذکر کرده اند. وی بنی جشم بن بکر تغلبی را بر ضد بنی ’بلی’ قضاعی برانگیخت.بنی جشم اموال بنی ’بلی’ را گرفته سپس کلحبه و پسرش با بنی جشم جنگ کردند و اموال قضاعیان را بدانها برگرداندند. از اشعار اوست که در ابتدای قصیده ای گوید:
امرتهم امری بمنعرج اللوی
و لا رأی للمعصی الا مضیعا
فقلت لکاس: الجمیها، فانما
حللت الکثیب، من زرود، لافزعا.
هبیره به دست پسرش مجروح شد و بر اثر آن درگذشت. (ازالاعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 65)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ)
گیاه ترش ریزه. (منتهی الارب). گیاه حمض ریزه. (ناظم الاطباء). گیاه خرد ترش مزه. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(هََ کَ)
پرده دری. (ناظم الاطباء) ، فضیحت. رسوایی. (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ جْ جی رَ)
خوی و عادت. (منتهی الارب). هجیر. (اقرب الموارد) ، حال. (منتهی الارب). رجوع به هجّیر شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ جَ رَ)
مصغر هجره است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هجره شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
گوسپند قربانی جاهلیت که در ماه رجب بنام بتان میکشتند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). ج، عتائر و آن گوسفند را رجبیه هم مینامیدند
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
نیمروز نزدیک زوال مع ظهر یا از وقت زوال آفتاب تا عصر، گرمای نیمروز. (منتهی الارب) ، سختی گرما. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). هجیر. رجوع به هجیر شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ زَ رَ)
مصغر هزره، یعنی سخت کسلمند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَُ رَ زَ)
ناحیتی است که آخر دهناء باشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هَُ شَ رَ)
مصغر هشره. (منتهی الارب). گستاخی و فیرندگی اندک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
گنده پیر فانیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وُ تَ رَ)
دو رکعت نمازنافله که پس از نماز عشا نشسته بجا آورند. (ناظم الاطباء). رجوع به ذخیره العباد مرحوم آیت اﷲ فیض شود
لغت نامه دهخدا
(عُ تَ رَ)
صحابی است بدری. (منتهی الارب). صحابه کسانی هستند که با حضرت محمد (ص) زیسته اند، تعالیم او را به خوبی درک کرده اند و در مسیر نشر دین اسلام کوشیده اند. شناخت ویژگی های اخلاقی و تاریخی این افراد برای پژوهشگران اسلامی اهمیت بسزایی دارد. واژه ’صحابی’ نشان دهنده نزدیکی معنوی و تاریخی با پیامبر است. بررسی زندگی صحابه به فهم بهتر آموزه های اسلامی کمک می کند.
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
مهمانی بنای نو. حتره. وکیره، بوریاکوبی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(بُ تَ رَ)
تصغیر بتره. کرۀ ماچه. (یادداشت مؤلف). خرک ماده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
یکی از فرزندان حارث بن فهر. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ / رِ)
کتیراء. کثیراء. کتیرا. زولزده. (ناظم الاطباء). صمغ درخت قتاد است و آن بوته ای باشد خاردار که شتر نخورد مگر سالی که باران کمتر بارد. (برهان). صمغ درخت قتاده است و آن بوته ای است خاردار که شتر آن را نخورد مگر در نهایت گرسنگی و ناچاری. (آنندراج) :
اشتر گرسنه کتیره خورد
کی شکوهد ز خار خیره خورد.
رودکی.
و رجوع به کتیرا شود
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ / رِ)
امری مکروه طبع. چیزی که مکروه طبیعت باشد. (جهانگیری) (رشیدی). و ظاهراً این کلمه صورتی از پتیاره است:
بدر میروم زین پتیره سرای
نماند جهان نام ماند بجای.
زجاجی
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ)
مستور. پوشیده:
سخت زیبا لیک هم یک چیز هست
کآن ستیره دختر حلواگر است.
(مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(قُ تَ رَ)
پدر قبیله ای است از تجیب. (منتهی الارب) (آنندراج). وی ابن حارثه بن عبد شمس بن معاویه بن جعفر بن اسامه بن سعد بن اشرس بن شیب بن سکون بطنی است از تجیب. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پتیره
تصویر پتیره
زشت و نامطبوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هریره
تصویر هریره
ناپسندی بچه گربه، گل آذین نگینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجیره
تصویر هجیره
نیمروز، سختی گرما
فرهنگ لغت هوشیار
وتیره در فارسی روش، گونه، سستکاری، آک، باز داشت، درنگ طریقه راه روش وضع: (چهار پنج روز بدین و تیره گذشت) توضیح و تیره از حیث لفظ و معنی مانند (طریقه) است (اقرب الموارد) ولی بعضی آنرا (و تیره) بر وزن (زبیده) (بضم اول) خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
صمغی است که از برخی گونه های گون که معمو بنام گون کتیرا یا علف کتیرا خوانده میشوند حاصل میگردد. برای تحصیل کتیرا معمو گون را تیغ میزنند (تمام گونه های گون دارا صمغ کتیرا میباشد ولی گونه های پر صمغ آنرا معمو انتخاب میکنند و تیغ میزنند و همین ها را بنام گون کتیرا مینامند)، کتیرا یکی از اقم صادراتی مهم کشور ما است. کتیرا در گرمای 100 درجه 15 درصد آب خود را از دست میدهد. خاکستر حاصل از آن 4 درصد است و شامل کربنات دوشو و فسفاتها و غیره است. کتیرا در آب حل نمیشود ولی بصورت لعاب چسبنده ای در میاید. اگر مقدار از کتیرا پس از قرار گرفتن در آب زیر میکرو سکوپ مطالعه گردد سلولها تغییر شکل یافته ای با جدار های ضخیم در آن تشخیص داده میشود. در مرکز این سلولها دانه های نشاسته بصورت ذرات کوچک و گرد یا با شکال دیگر دیده میشود. از هیدرو لیز کتیرا دو قسمت محلول و غیر محلول نتیجه میشود. قسمت محلول آن بنام تراگا کانتین موسوم است و عبارت از یک اسید اورونیک متصل به چند مولکول آرابینوز میباشد و قسمت غیر محلول آن باسورین نامیده میشود که منحصرا شامل اسید گا کتورو نیک متصل بقند های گاکتوز گزیلوز میباشد. بعوه قند های آزاد و مشتقات متوکسیل نیز در آن یافت میشود. کتیرا فاقد هر گونه اثر درمانی است مع هذا چون دارو یی امولسیون دهنده است برای معلق نگهداشتن پودر های دارو یی غیر محلول از آن استفاده میکنند و نیز در تهیه قرصها بم دو تلو و بیکر بنات دو سود و کلرات دو پتاسیم و کلرید رات دو کوکائین و غیره از آن استفاده میشود. در صنعت کتیرا در نساجی و ساختن چسب و کاغذ سازی و کفاشی و غیره مصرف میگردد. در اکثر نقاط ایران خصوصا مشهد و سبزوار و سلطان آباد و تربت حیدر یه و کرمان و میر و کردستان و شیراز کتیرا بدست میاید. رنگها مختلف کتیرا عبارتند از سفید و زرد و قهوه یی کم رنگ و قهوه یی پر رنگ. صمغ کتیرا تا اندازه ای شفاف و بیمزه و لزج است. سه نوع کتیرا در بازار معروف است: کتیرا ورقی کتیرا مفتولی کتیرا معمولی. کتیرا ورقی از تیغ زدن ساقه بدست میاید. کتیرا مفتولی با فرو بردن میخ یا سیخی در ساقه بوته حاصل میشود و باخره کتیرا معمولی که طالب زیاد ندارد بشکل لوله و مدور میباشد و در نتیجه صدماتی که تصادفا بساقه بوته وارد آید حاصل میشود. قسمت اعظم محصول کتیرا ایران کتیرا ورقی است. یا کتیرا بیضا. یکی از گونه های گون که از آن کتیرا گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستیره
تصویر ستیره
زن پوشیده و پاکدامن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیره
تصویر تیره
سیاه و تاریک، تار و مظلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وتیره
تصویر وتیره
طریقه، روش، دستور، نهاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیره
تصویر تیره
قوم، طایفه
فرهنگ واژه فارسی سره