مجموع روزهای شنبه، یکشنبه، دوشنبه، سه شنبه، چهارشنبه، پنجشنبه و آدینه، هفت روز پیاپی که در تاریخی معین و هر ساله برای بزرگداشت مسئله ای خاص نام گذاری می شود و امور مربوط به آن مسئله در آن بررسی می شود، روز هفتم درگذشت کسی
مجموع روزهای شنبه، یکشنبه، دوشنبه، سه شنبه، چهارشنبه، پنجشنبه و آدینه، هفت روز پیاپی که در تاریخی معین و هر ساله برای بزرگداشت مسئله ای خاص نام گذاری می شود و امور مربوط به آن مسئله در آن بررسی می شود، روز هفتم درگذشت کسی
اندک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجل تفه، مرد حقیر و خسیس و دون. (ناظم الاطباء) ، طعامی که مزه حلاوت و ترشی و تلخی نداشته باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و بعضی نان و گوشت را ازآن شمارند. (منتهی الارب). تفاهه. بی مزه. (از دزی ج 1ص 149). طعام تفه، طعام بی مزه که نه شیرین باشد و نه تلخ و نه ترش و تند و نه شور و نه چرب و نه عفص. (ناظم الاطباء). بمعنی چیزی که هیچ مزه نداشته باشد مثل خیار و کدو. (غیاث اللغات) (آنندراج). تفه چیزی را گویند که مزۀ او پیدا نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
اندک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجل تفه، مرد حقیر و خسیس و دون. (ناظم الاطباء) ، طعامی که مزه حلاوت و ترشی و تلخی نداشته باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و بعضی نان و گوشت را ازآن شمارند. (منتهی الارب). تفاهه. بی مزه. (از دزی ج 1ص 149). طعام تفه، طعام بی مزه که نه شیرین باشد و نه تلخ و نه ترش و تند و نه شور و نه چرب و نه عفص. (ناظم الاطباء). بمعنی چیزی که هیچ مزه نداشته باشد مثل خیار و کدو. (غیاث اللغات) (آنندراج). تفه چیزی را گویند که مزۀ او پیدا نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
یخ و آب بسته شده. (ناظم الاطباء). یخ. (جهانگیری) (فرهنگ نظام) (لسان العجم). یخ را گویند و آن آبی است که در سرما و زمستان منجمد میشود. (برهان، لغات متفرقه). جمس
یخ و آب بسته شده. (ناظم الاطباء). یخ. (جهانگیری) (فرهنگ نظام) (لسان العجم). یخ را گویند و آن آبی است که در سرما و زمستان منجمد میشود. (برهان، لغات متفرقه). جمس
زن خوار و ذلیل. (منتهی الارب) ، سیاه گوش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). جانورکی چون بچه سگ یا موش. (ازاقرب الموارد). عناق الارض. غنجل. قراقلاغ. تمیله. قره قولاق. برید. فرانق. قره قولاخ. پروانه. پروانک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، فی المثل: استغنت التفه عن الرفه. (منتهی الارب). مثلی است که درباره لئیم زنند هنگامی که سیر باشد و رفّه کاه است، یعنی چهارپا از کاه بی نیاز گردید. (از اقرب الموارد)
زن خوار و ذلیل. (منتهی الارب) ، سیاه گوش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). جانورکی چون بچه سگ یا موش. (ازاقرب الموارد). عناق الارض. غنجل. قراقلاغ. تمیله. قره قولاق. برید. فرانق. قره قولاخ. پروانه. پروانک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، فی المثل: استغنت التفه عن الرفه. (منتهی الارب). مثلی است که درباره لئیم زنند هنگامی که سیر باشد و رُفّه کاه است، یعنی چهارپا از کاه بی نیاز گردید. (از اقرب الموارد)
به انگشت برچیده از گیاه و جز آن. (منتهی الارب). آنچه با انگشت از گیاه و جز آن برچینند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) (المنجد). گیاه و سبزی دست چین. ج، نتف، بخشش. عطا. (ناظم الاطباء) ، چیزی. مختصری. عامۀ عرب به فتح و کسر اول نیز استعمال کنند در مورد هر چیز قلیلی که باشد. (از معجم متن اللغه) : افاده نتفه من العلم، شیئاً. (ناظم الاطباء). اعطاه نتفه من الطعام وغیره، شیئاً منه. (اقرب الموارد). ماکان بینهم نتفهو لا قرصه، شی ٔ صغیر و لا کبیر. (از اقرب الموارد)
به انگشت برچیده از گیاه و جز آن. (منتهی الارب). آنچه با انگشت از گیاه و جز آن برچینند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) (المنجد). گیاه و سبزی دست چین. ج، نُتَف، بخشش. عطا. (ناظم الاطباء) ، چیزی. مختصری. عامۀ عرب به فتح و کسر اول نیز استعمال کنند در مورد هر چیز قلیلی که باشد. (از معجم متن اللغه) : افاده نتفه من العلم، شیئاً. (ناظم الاطباء). اعطاه نتفه من الطعام وغیره، شیئاً منه. (اقرب الموارد). ماکان بینهم نتفهو لا قرصه، شی ٔ صغیر و لا کبیر. (از اقرب الموارد)
واحدی از زمان که برابر با هفت شبانروز و یا 168 ساعت است. در ایران روز شنبه را آغاز و جمعه را پایان هفته میدانند: به یک هفته آن لشکر جنگجوی به روی اندر آورده بودند روی. فردوسی. به درگه یکی بزمگه ساختند یکی هفته با رود و می باختند. فردوسی. پراندیشه شد زآن سخن شهریار بدان هفته کس راندادند بار. فردوسی. ببودند یک هفته با رود و می بزرگان به ایوان کاوس کی. فردوسی. بود یک هفته به نزدیکی بیگانه و خویش زآرزوی بچۀ رز دل او خسته و ریش. منوچهری. هفته ای دو گذشت، بوالمظفر خواست که برنشیند. (تاریخ بیهقی). تا یک هفته مقام کردند. (تاریخ بیهقی). اگر به جانب وی قصد باشد در هفته برافتد. (تاریخ بیهقی). امروز دو هفته ست که روی تو ندیدم وآن ماه دوهفت از خم موی تو ندیدم. خاقانی. تا دهی انصاف خلق، روزی در هفته ای هفتۀ دارالسلام روز سلام تو باد. خاقانی. هر هفته ز تیغ تو عطیت هفت اقلیم است سروران را. خاقانی. غنیمت دان و می خور در گلستان که گل تا هفتۀ دیگر نباشد. حافظ. - دوهفته، چهارده روزه. بیشتر به صورت صفت برای ماه و به کنایه برای چهرۀ زیبایان به کار رود: روی هر یک چون دوهفته گرد ماه جامه شان غفه، سمورینشان کلاه. رودکی. مه دوهفته اسیرش گرفت و بند نهاد دو هفته رفت که از وی خبر نیامد بیش. سعدی. آن ماه دوهفته در نقاب است یا حوری دست در خضاب است. سعدی. دو هفته می گذرد کآن مه دوهفته ندیدم به جان رسیدم از آن تا به خدمتش برسیدم. سعدی. - هفته به هفته، هر هفته یک بار: قفلی به در باغ شما بر بنهادم درهای شما هفته به هفته نگشادم. منوچهری. ، نیز هفته به معنی کسی است که از بسیاری راه رفتن مانده شود. (غیاث از سروری)
واحدی از زمان که برابر با هفت شبانروز و یا 168 ساعت است. در ایران روز شنبه را آغاز و جمعه را پایان هفته میدانند: به یک هفته آن لشکر جنگجوی به روی اندر آورده بودند روی. فردوسی. به درگه یکی بزمگه ساختند یکی هفته با رود و می باختند. فردوسی. پراندیشه شد زآن سخن شهریار بدان هفته کس راندادند بار. فردوسی. ببودند یک هفته با رود و می بزرگان به ایوان کاوس کی. فردوسی. بود یک هفته به نزدیکی بیگانه و خویش زآرزوی بچۀ رز دل او خسته و ریش. منوچهری. هفته ای دو گذشت، بوالمظفر خواست که برنشیند. (تاریخ بیهقی). تا یک هفته مقام کردند. (تاریخ بیهقی). اگر به جانب وی قصد باشد در هفته برافتد. (تاریخ بیهقی). امروز دو هفته ست که روی تو ندیدم وآن ماه دوهفت از خم موی تو ندیدم. خاقانی. تا دهی انصاف خلق، روزی در هفته ای هفتۀ دارالسلام روز سلام تو باد. خاقانی. هر هفته ز تیغ تو عطیت هفت اقلیم است سروران را. خاقانی. غنیمت دان و می خور در گلستان که گل تا هفتۀ دیگر نباشد. حافظ. - دوهفته، چهارده روزه. بیشتر به صورت صفت برای ماه و به کنایه برای چهرۀ زیبایان به کار رود: روی هر یک چون دوهفته گرد ماه جامه شان غفه، سمورینْشان کلاه. رودکی. مه دوهفته اسیرش گرفت و بند نهاد دو هفته رفت که از وی خبر نیامد بیش. سعدی. آن ماه دوهفته در نقاب است یا حوری دست در خضاب است. سعدی. دو هفته می گذرد کآن مه دوهفته ندیدم به جان رسیدم از آن تا به خدمتش برسیدم. سعدی. - هفته به هفته، هر هفته یک بار: قفلی به در باغ شما بر بنهادم درهای شما هفته به هفته نگشادم. منوچهری. ، نیز هفته به معنی کسی است که از بسیاری ِ راه رفتن مانده شود. (غیاث از سروری)
نام قلعه ای محکم بوده است از بناهای شاپور ذوالاکتاف که محبس اعراب بوده و کسی را خاصه از عرب در آن راه نمیدادند. گویند آثار سور آن تا ششصد سال پیش دیده میشده است. (انجمن آرا)
نام قلعه ای محکم بوده است از بناهای شاپور ذوالاکتاف که محبس اعراب بوده و کسی را خاصه از عرب در آن راه نمیدادند. گویند آثار سور آن تا ششصد سال پیش دیده میشده است. (انجمن آرا)
نام شهر مستحکمی که در جنوب نینوای قدیم قرار داشته و مرکز امارت کوچکی از اعراب بوده است. اردشیر اول پادشاه سامانی مدتی شهر مذکور را در محاصره داشت، ولی موفق بگشودن آن نشد، سرانجام شاهپور اول پس از مدتها محاصره و جنگ آن را گشود و حکومت اعراب را منقرض کرد. (از ایران در زمان ساسانیان، تألیف کریستنسن، ترجمه رشید یاسمی). این کلمه در منابع عربی به صورت ’الحضر’ آمده است. رجوع به حضر (ال...) شود
نام شهر مستحکمی که در جنوب نینوای قدیم قرار داشته و مرکز امارت کوچکی از اعراب بوده است. اردشیر اول پادشاه سامانی مدتی شهر مذکور را در محاصره داشت، ولی موفق بگشودن آن نشد، سرانجام شاهپور اول پس از مدتها محاصره و جنگ آن را گشود و حکومت اعراب را منقرض کرد. (از ایران در زمان ساسانیان، تألیف کریستنسن، ترجمه رشید یاسمی). این کلمه در منابع عربی به صورت ’الحَضر’ آمده است. رجوع به حضر (الَ...) شود