جدول جو
جدول جو

معنی هبوبه - جستجوی لغت در جدول جو

هبوبه
(هََ بَ)
بادگردانگیز. (منتهی الارب) (معجم متن اللغه). بادی که گرد و خاک برانگیزد. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هوبه
تصویر هوبه
شانه، دوش، کتف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هبوب
تصویر هبوب
وزیدن، وزش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوبه
تصویر بوبه
هدهد، پرنده ای خاکی رنگ، کوچک تر از کبوتر با خال های زرد، سیاه و سفید که روی سرش دسته ای پر به شکل تاج یا شانه دارد، در خوش خبری به او مثل می زنند، مرغ سلیمان، شانه به سر، بوبویه، بدبدک، پوپش، پوپک، کوکله، پوپ، بوبک، شانه سر، شانه سرک، پوپو، بوبو، پوپؤک
فرهنگ فارسی عمید
(هََ لَ)
ابن هبوله، ابن الهبوله، پادشاهی از پادشاهان عرب که قبل از غسان بوده است. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ سَ)
وزیدن باد. (منتهی الارب). برپاشدن باد. برانگیخته شدن باد. هب. وزیدن باد. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (تاج العروس) :
برآمد بادی از اقصای بابل
هبوبش خاره در و باره افکن.
منوچهری.
، بیدار شدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بیدار شدن از خواب. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس) ، طلوع کردن. برآمدن. (معجم متن اللغه) : هب النجم، ستاره برآمد. (اقرب الموارد) ، به نشاط رفتن و تیز و به شتاب رفتن انسان و جز آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) : هب السائر من الانسان و الدواب هبوباً، به نشاط رفت و تیز رفت. (اقرب الموارد) ، کنایه از آمدن: من این هببت، از کجا آمدی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) ، به نشاط رفتن شتر و جز آن. (منتهی الارب) (تاج العروس) ، بلند شدن شتر برای حرکت: هبت الناقه، برخاست برای حرکت. (معجم متن اللغه) ، شکست خوردن در جنگ. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، جنبیدن و روان شدن شمشیر. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، مدتی غایب بودن کسی. (اقرب الموارد) ، بیدار کردن. رجوع به هب شود، شروع کردن کاری را. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
باد گردانگیز. (منتهی الارب). بادی که گرد و خاک برانگیزد. (ناظم الاطباء). بادی که گرد و غبار پراکند. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ وَ)
گرد خاک و تیرگی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). ج، هبوات. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، اهباء. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
آرزومندی و آرزو باشد و بعربی تمنی گویند. (برهان). به این معنی، مصحف بویه است. (حاشیۀ برهان چ معین). آرزو و آرزومندی و تمنا. (ناظم الاطباء) ، خودنمایی. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، کر و فر. (فرهنگ فارسی معین). برای همه معانی رجوع به بوچ شود، درلهجه ای از لهجه های ماوراءالنهر، ظاهراً بمعنی بوس وبوسه و قبله است. (یادداشت بخط مؤلف) :
ای فلک بوج داده برکف پاج
هیچ نیکی ز تو نداشته باج.
سوزنی.
، در لهجۀ دیلمان، گندم نارسیده و سبز که ستول کنند. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به بوچ شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ بَ)
یک دفعه ازباران بزرگ قطره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
مرد بددل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به هیوب شود
لغت نامه دهخدا
(قَسْ وَ رَ)
به شتاب رفتن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). به شتاب و نشاط رفتن. (معجم متن اللغه) ، درخشیدن سراب، بیدار شدن از خواب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، بانگ بر زدن، تیز شدن گشن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). به هیجان درآمدن گشن برای گشنی، خواندن کسی را به چیزی. (معجم متن اللغه) ، زجر کردن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). راندن، ذبح کردن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، خواندن گشن را به گشنی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (معجم متن اللغه). هبهب بالتیس، خواند او را به گشنی. (ناظم الاطباء). اسم از آن: هبهبه است
لغت نامه دهخدا
(هََ هََ بَ)
بانگ گشن هنگام هیجان گشنی. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(حَبْ بو بَ)
لقب جد ابونصر حسن بن محمد بن ابراهیم بن احمد بن علی یونارتی اصفهانی است که در 529 هجری قمری درگذشت. ابن نقطه نسب او را از خط خود وی نقل کرده است. (تاج العروس)
لقب اسماعیل بن اسحاق رازی است. و ذهبی گفته است: لقب اسحاق بن اسماعیل رازی باشد. (تاج العروس) 0

لقب جد ابومحمد عبدالله بن زکریای نیشابوری است. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ بَ)
جمع واژۀ باب
لغت نامه دهخدا
(سَبْ بو بَ)
لقب عبدالرحمن بن عبدالعزیز محدث و محمد بن اسحاق بن سبوبه مجاور محدث است، و یا به شین معجمه است. (منتهی الارب). محدثان در تاریخ اسلام به عنوان پیشگامان علم حدیث شناخته می شوند که در زمینه تشخیص احادیث صحیح از غیرصحیح، به تبحر رسیدند. این افراد با دقت فراوان در مورد اسناد روایات، ویژگی های راویان و شرایط نقل حدیث تحقیق می کردند تا از تحریف و اشتباهات جلوگیری کنند. مهم ترین ویژگی یک محدث این است که توانایی تحلیل دقیق احادیث را داشته باشد و با رعایت معیارهای علمی، روایت های صحیح را از ضعیف تمییز دهد.
لغت نامه دهخدا
(دَ)
شب ماندن طعام. (تاج العروس) (المنجد) ، خواه فاسد شودیا نه، و بعضی به گوشت اختصاص داده اند. (تاج العروس) ، گندیدن طعام. (المنجد) ، به آخر رسیدن کار. (المنجد). رجوع به غبوب شود
لغت نامه دهخدا
(شَبو بَ)
به معنی شبوب. رجوع به شبوب شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
دوش و کتف را گویند. (برهان). هوبر. هویه. رجوع به هویه شود، به معنی پشتی و حمایت هم هست و به این معنی بجای بای ابجد یای حطی هم آمده است. (برهان). رجوع به هوبر و هویه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَوْ وَ بَ)
باب باب کرده شده، یقال ابواب مبوبه، کما یقال اصناف مصنفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ زَ)
آماده به حمله شدن در جنگ. (منتهی الارب). آماده گردیدن برای حمله در جنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دوش کتف. توضیح این کلمه بصورت هوبر و هوبیه ضبط شده. لقب شاپور ذوالاکتاف را هویه سنبا نوشته اند. حمزه اصفهانی در سنی ملوک الارض آرد: شاپور ذوالاکتاف وسموه شاپورویه سنبا هویه اسم لکتف و سنباای نقاب. قیل له ذلک لانه لما غزا العرب کان ینقب اکتافهم فی، جمع بین کتفی الرجل منهم بحلقه ویسبیه فسمته الفرس بهذاالاسم وسمته العرب ذوالاکتاف. درمجلم التواریخ والقصص آمده: واورا (شاپور را) عرب ذوالاکتاف لقب کردند زیر اکتفهای عرب سوراخ کرد وحلقه آهنین درآن کشید بعد از آنکه بی اندازه قتل کرد پارسیان او را شاپور هویه سنباخواندندی. کریستنسن نویسد: (مصنفین عرب که نوشته های آنهااز منابع ساسانی اخذ شده بطور کلی لقب شاپور را بلفظ عربی ذوالاکتاف (صاحب شانه ها) ترجمه کرده اند. نلد که برین عقیده است که اصل این لفظ یک لقبی است بمعنی چهارشانه یعنی کسی که بارهای بسیار دولت را میکشد. مع ذلک حمزه اصفهانی ومصنفین دیگر که پیرو او هستند لفظ فارسی این لغت را هوبه سنبا نوشته اند که بمعنی سوراخ کننده شانه ها است نلد که گمان میکند که این لفظ مجعول است و از روی کلمه عربی ذوالاکتاف ساخته شده است. امااینکه بجای کلمه کتف لفظ عتیق فارسی یعنی هوبه را که بمعنی شانه بود آورده اندبنظرمن قول حمزه صحیح است و هو به عینا نقل از کلمه پهلوی شده و معنایی هم که از آن کرده اند مطابق روایات قدیمه است و آنگهی در تاریخ ساسانیان این تنها نوبتی نیست که صحبت ازین مجازات شده باشد، خسرو دوم که نسبت بمنجمان خشمگین گردید آنها را تهدید نمود که استخوان شانه آنها را بیرون خواهد کشید. کلمه سنبا صفت فاعلی (صفت مشبهه) ازسنبیدناست. بمعنی سوراخ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گرد باد گرد انگیز وزیدن باد، بیدار شدن شکست خوردن، سر خوش رفتن -1 وزیدن باد، طلوع کردن ستاره، وزش باد: (برآمدبادی ازاقصای بابل هبوبش خاره دروباره افکن) (منوچهری)، طلوع ستاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوبه
تصویر بوبه
هدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبوبه
تصویر ذبوبه
پر مگس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربوبه
تصویر ربوبه
خدایی آفریدگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوبه
تصویر بوبه
((بِ))
هدهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هوبه
تصویر هوبه
((بِ))
شانه، دوش، کتف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هبوب
تصویر هبوب
((هُ))
وزیدن باد
فرهنگ فارسی معین