ابن ثروان قیسی، از قبیلۀ قیس بن ثعلبه، مکنی به ابوثروان و معروف به هبنقه و ملقب به ذوالودعات جاهلی بود و در غفلت مثل است. گویند: ’احمق تر از هبنقه !’ وی گردن بندی به درازی ریشش از شبه و سفال و استخوان بر گردن می آویخت. سبب این کار را پرسیدند گفت: می خواهم بدان خودم را بشناسم ! برادرش گردن بند را دزدید و بر گردن آویخت چون برادر را دید، گفت: اگر تو منی پس من کیستم ؟!
ابن ثروان قیسی، از قبیلۀ قیس بن ثعلبه، مکنی به ابوثروان و معروف به هبنقه و ملقب به ذوالودعات جاهلی بود و در غفلت مثل است. گویند: ’احمق تر از هبنقه !’ وی گردن بندی به درازی ریشش از شبه و سفال و استخوان بر گردن می آویخت. سبب این کار را پرسیدند گفت: می خواهم بدان خودم را بشناسم ! برادرش گردن بند را دزدید و بر گردن آویخت چون برادر را دید، گفت: اگر تو منی پس من کیستم ؟!
بر پی پاشنۀ پای نشستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، هر دو پای از هم باز داشته و شکم رانها را بهم چسبانیده بر سرین نشستن. (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه). هر دو پای واداشته هر دو ران را بشکم چسبانیده بر سرین نشستن. (منتهی الارب) ، نشستن به حالت چهارزانو و پای راست را دراز کردن، نشستن به حالت چهارزانو، نشستن و پشت را بجائی تکیه دادن. (معجم متن اللغه)
بر پی پاشنۀ پای نشستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، هر دو پای از هم باز داشته و شکم رانها را بهم چسبانیده بر سرین نشستن. (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه). هر دو پای واداشته هر دو ران را بشکم چسبانیده بر سرین نشستن. (منتهی الارب) ، نشستن به حالت چهارزانو و پای راست را دراز کردن، نشستن به حالت چهارزانو، نشستن و پشت را بجائی تکیه دادن. (معجم متن اللغه)
مؤنث هبنقع. زنی که بر کاری یا گفتار یا کرداری مستقیم نباشد و اعتماد بر او نشاید. (اقرب الموارد) ، شتر فراخ کنج دهن فروهشته لب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
مؤنث هبنقع. زنی که بر کاری یا گفتار یا کرداری مستقیم نباشد و اعتماد بر او نشاید. (اقرب الموارد) ، شتر فراخ کنج دهن فروهشته لب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
پیوند کردن نهال را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از مردم بنگال. اهل بنگال. (فرهنگ فارسی ایضاً) : یار بنگالیم آخر ز سفر بازآمد عمر بگذشته ز انجام به آغاز آمد. والۀ هروی (از آنندراج). ، زبانی که مردم بنگال بدان تکلم کنند و آن آمیخته ای است از هندی، فارسی و عربی. (فرهنگ فارسی معین)
پیوند کردن نهال را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از مردم بنگال. اهل بنگال. (فرهنگ فارسی ایضاً) : یار بنگالیم آخر ز سفر بازآمد عمر بگذشته ز انجام به آغاز آمد. والۀ هروی (از آنندراج). ، زبانی که مردم بنگال بدان تکلم کنند و آن آمیخته ای است از هندی، فارسی و عربی. (فرهنگ فارسی معین)
اقامت کننده در جای. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، جمعکننده. (آنندراج) ، بیاراینده سخن خود را. (منتهی الارب) (آنندراج). آرایندۀ سخن، مختصرکننده. (ناظم الاطباء). جمعکننده کلام. (از منتهی الارب) ، بربافنده دروغ را و آراینده آنرا. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، مجروح کننده پشت را به تازیانه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آن که در گردن کسی چیزی کند و عهدۀ او نماید. (از منتهی الارب) (آنندراج). آن که چیزی را به گردن کسی اندازد و بر عهدۀ وی کند. (ناظم الاطباء) ، بنیقه سازنده برای پیراهن. (آنندراج). آن که برای پیراهن خشتک سازد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، آن که ترکش را فراخ دهن و تنگ دنباله سازد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). رجوع به مادۀ بعد شود، فراخ. طریق مبنق، واسع. (از اقرب الموارد)
اقامت کننده در جای. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، جمعکننده. (آنندراج) ، بیاراینده سخن خود را. (منتهی الارب) (آنندراج). آرایندۀ سخن، مختصرکننده. (ناظم الاطباء). جمعکننده کلام. (از منتهی الارب) ، بربافنده دروغ را و آراینده آنرا. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، مجروح کننده پشت را به تازیانه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آن که در گردن کسی چیزی کند و عهدۀ او نماید. (از منتهی الارب) (آنندراج). آن که چیزی را به گردن کسی اندازد و بر عهدۀ وی کند. (ناظم الاطباء) ، بنیقه سازنده برای پیراهن. (آنندراج). آن که برای پیراهن خشتک سازد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، آن که ترکش را فراخ دهن و تنگ دنباله سازد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). رجوع به مادۀ بعد شود، فراخ. طریق مبنق، واسع. (از اقرب الموارد)
متکبر احمق که حکایات زنان را دوست دارد. (ناظم الاطباء). بزرگ منش گول و دوست دارندۀ محادثت زنان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، احمقی که حماقتش در کارها و در نشستن معروف به اشد. مذکر و مؤنث در آن یکسان است. (معجم متن اللغه) ، آنکه عصا در دست گرفته گدائی کند و از مردم سؤال نماید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، آنکه بر دوپاشنه یا بر انگشتانش نشیند و از مردم گدائی کند. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، آنکه چون در جایی نشیند برنخیزد و این نشستن را ’جلسهالهبنقع’ گویند. (ناظم الاطباء). آنکه چون نشیند برنخیزد واز جای نرود. (منتهی الارب). آنکه چون در جائی نشینددور شدنش از آن مکان بطول انجامد. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، آن کس که بر کاری یا گفتاری یا کرداری مستقیم نباشد و اعتماد بر او نشاید. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، مرد کوتاه قد استوارخلقت، مصاحب و معاشر زنان، شتر لب فروهشته. (معجم متن اللغه)
متکبر احمق که حکایات زنان را دوست دارد. (ناظم الاطباء). بزرگ منش گول و دوست دارندۀ محادثت زنان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، احمقی که حماقتش در کارها و در نشستن معروف به اشد. مذکر و مؤنث در آن یکسان است. (معجم متن اللغه) ، آنکه عصا در دست گرفته گدائی کند و از مردم سؤال نماید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، آنکه بر دوپاشنه یا بر انگشتانش نشیند و از مردم گدائی کند. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، آنکه چون در جایی نشیند برنخیزد و این نشستن را ’جلسهالهبنقع’ گویند. (ناظم الاطباء). آنکه چون نشیند برنخیزد واز جای نرود. (منتهی الارب). آنکه چون در جائی نشینددور شدنش از آن مکان بطول انجامد. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، آن کس که بر کاری یا گفتاری یا کرداری مستقیم نباشد و اعتماد بر او نشاید. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، مرد کوتاه قد استوارخلقت، مصاحب و معاشر زنان، شتر لب فروهشته. (معجم متن اللغه)
چسبانیدن شکم رانها را به زمین هنگام نشستن. (ناظم الاطباء). شکم هر دو ران را به زمین چسبانیده نشستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
چسبانیدن شکم رانها را به زمین هنگام نشستن. (ناظم الاطباء). شکم هر دو ران را به زمین چسبانیده نشستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
یزید بن ثروان القیسی، ملقب به ذوالودعات. از بنی قیس بن ثعلبه، شاعر بود. وی در عرب ضرب المثل حمق و ساده لوحی است. و عبارت ’احمق من هبنقه’ از امثال سایره میباشد. از اوست: اذا کنت فی دار یهینک اهلها و لم تک مکبولا بها فتحولا و ان کنت ذامال قلیل فلاتکن الوفاً لعقرالبیت حتی تمولا. و فرزدق در این بیت که در خطاب به جریر گفته بدو توجه دارد: فلوکان ذاالودع ابن ثروان لالتوت بها کفه عنها یزید الهبنقا. (معجم الشعراء مرزبانی ص 495). صاحب عقدالفرید نام وی را در فصل مربوط به دیوانگان ذکر کرده و داستانها راجع به وی آورده است از آنجمله: هبنقه گوسفندی را به یازده درهم خرید. شخصی از وی پرسید گوسفند را بچند خریدی. هبنقه دستهایش را باز کرد و اشاره به انگشتان نمود و چون عدد آنها بیشتر از ده نبود زبانش را برای نشان دادن عدد یازده که قیمت گوسفند بود بیرون آورد. (از عقدالفرید ج 7 ص 173). ناظم الاطباء ذیل ودعه درباره وی آروده: ’ذوالودعات، لقب شخصی از تازیان که یزید بن ثرون نامیده میشد و آن را هبنقه نیز میگفتند و این شخص که دارای ریش درازی بود در میان تازیان به حماقت ضرب المثل شد، در گردن خود قلاده ای از مهره های ودعه و استخوان و سفال آویخته بود تا آنکه گم نشود شبی برادر وی آن قلاده را دزدیده در گردن خود آویزان کرد. فردای آن شب هبنقه گفت: یا اخی انت انا، فمن انا؟ یعنی ای برادر تومنی، پس من کیم ؟. ’ ذی الودعات لقب یزید بن ثروان است. (منتهی الارب)
یزید بن ثروان القیسی، ملقب به ذوالودعات. از بنی قیس بن ثعلبه، شاعر بود. وی در عرب ضرب المثل حمق و ساده لوحی است. و عبارت ’احمق من هبنقه’ از امثال سایره میباشد. از اوست: اذا کنت فی دار یهینک اهلها و لم تک مکبولا بها فتحولا و ان کنت ذامال قلیل فلاتکن الوفاً لعقرالبیت حتی تمولا. و فرزدق در این بیت که در خطاب به جریر گفته بدو توجه دارد: فلوکان ذاالودع ابن ثروان لالتوت بها کفه عنها یزید الهبنقا. (معجم الشعراء مرزبانی ص 495). صاحب عقدالفرید نام وی را در فصل مربوط به دیوانگان ذکر کرده و داستانها راجع به وی آورده است از آنجمله: هبنقه گوسفندی را به یازده درهم خرید. شخصی از وی پرسید گوسفند را بچند خریدی. هبنقه دستهایش را باز کرد و اشاره به انگشتان نمود و چون عدد آنها بیشتر از ده نبود زبانش را برای نشان دادن عدد یازده که قیمت گوسفند بود بیرون آورد. (از عقدالفرید ج 7 ص 173). ناظم الاطباء ذیل ودعه درباره وی آروده: ’ذوالودعات، لقب شخصی از تازیان که یزید بن ثرون نامیده میشد و آن را هبنقه نیز میگفتند و این شخص که دارای ریش درازی بود در میان تازیان به حماقت ضرب المثل شد، در گردن خود قلاده ای از مهره های ودعه و استخوان و سفال آویخته بود تا آنکه گم نشود شبی برادر وی آن قلاده را دزدیده در گردن خود آویزان کرد. فردای آن شب هبنقه گفت: یا اخی انت انا، فمن انا؟ یعنی ای برادر تومنی، پس من کیم ؟. ’ ذی الودعات لقب یزید بن ثروان است. (منتهی الارب)
بنشست هبنقعه نشستن و آن نشستن بر پی پاشنه پای باشد یا هر دو پای را واداشته و هر دو ران را بشکم چسبانیده بر سرین نشستن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). بر سر انگشت نشستن در وقت چیزی خواستن. (المصادر زوزنی)
بنشست ِ هبنقعه نشستن و آن نشستن بر پی پاشنه پای باشد یا هر دو پای را واداشته و هر دو ران را بشکم چسبانیده بر سرین نشستن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). بر سر انگشت نشستن در وقت چیزی خواستن. (المصادر زوزنی)