جدول جو
جدول جو

معنی هبط - جستجوی لغت در جدول جو

هبط(هَُ بُ)
جمع واژۀ هبوط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
هبط
فرود آوردن، خواری، در آمدن، کم شدن، به بدی در افتادن فرودآوردن چیزی را، درآوردن درشهری داخل کردن کسی را درشهر، فرودآمدن ازمقام و منزلت سقوط کردن، درآمدن بشهری، نزول بجایی، دخول در شهری، خواری ذلت
فرهنگ لغت هوشیار
هبط((هَ))
فرود آوردن چیزی، فرود آمدن از مقام و منزلت، سقوط کردن
تصویری از هبط
تصویر هبط
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبط
تصویر سبط
فرزند فرزند، فرزندزاده، نواده، نوه. بیشتر به فرزندان و نوادگان دختری اطلاق می شود، گروهی از قوم یهود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ربط
تصویر ربط
پیوستگی، بستگی، ارتباط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هبه
تصویر هبه
دادن چیزی به کسی بدون عوض، بخشش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هبر
تصویر هبر
چرک زخم، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلخج، کلنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هبوط
تصویر هبوط
فرود آمدن، به زمین نشستن مثلاً هواپیما فرود آمد، پایین آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهبط
تصویر مهبط
محل هبوط، جای فرود آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
گرفتن و نگه داشتن، حفظ کردن، محکم کردن، نگه داری، بایگانی، تصرف کردن
ضبط صوت: دستگاهی که با برق یا باتری کار می کند و به وسیلۀ آن اصوات را بر روی نوار ضبط می کنند
ضبط کردن: تصرف کردن، بایگانی کردن، یادداشت کردن، حفظ کردن در ذهن
ضبط و ربط: انتظام، آراستگی، نظم و ترتیب، یادداشت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(هََ حَ)
نامی است که مروان حمار آخرین خلیفۀ اموی به قحطبه بن شبیب سردار عرب داده بود. (حبیب السیر ج 2 ص 198). این نام تصحیفی از اسم اصلی وی یعنی قحطبه است
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
یکی از نامهای مکه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جای فرودآمدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فرودآمدن گاه. (ناظم الاطباء). آنجا که فرودآیند. فرودگاه. (یادداشت مؤلف). ج، مهابط. (ناظم الاطباء) : چون از مهبط رحم به محط ظهور آمد. (سندبادنامه ص 331).
چاه صفاهان مدان نشیمن دجال
مهبط مهدی شمر فنای صفاهان.
خاقانی.
یارب مرا برون بر زینجا که حیف باشد
یوسف به مهبط چه عیسی به مربط خر.
شرف الدین شفروه (از ترجمه محاسن اصفهان).
امین خدا مهبط جبرئیل.
سعدی (بوستان).
تختگاه و محط دولت بود
مهبط و بارگاه ایمان شد.
؟ (از ترجمه محاسن اصفهان).
- مهبط وحی، آنجا که وحی آید
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
فرودآورنده. (آنندراج). کسی و یا چیزی که به پایین می اندازد و به جلدی و شتاب فرودمی آورد، کسی و یا چیزی که می کاهد و کم می کند از ارزش و قیمت چیزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ وُ)
انحدار: تهبط الیهم من الثنیه، انحدر. (اقرب الموارد). رجوع به انحدار شود
لغت نامه دهخدا
(تِ هَِ بْ بِ)
مرغی است خاکستری رنگ که به دوپای خود آویزد و بانگ کند ببانگی که گویا می گوید: ’اءنا اموت اءنا اموت’. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مرغی است چون جوجۀ ماکیان که از پای، خود را آویزد وآواز کند. شباهنگ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). برای تفعّل غیر از این مثالی نیست. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ طَ)
زمین هموار پست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (تاج العروس). هم فی هبطه من الارض، یعنی زمین پست هموار. زهده. (از اقرب الموارد) ، یک بار. مره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غبط
تصویر غبط
دسته دروده، رشک، آزمون فربهی
فرهنگ لغت هوشیار
پنهان گشتن، دروغ بستن، کندیدن جای ناکنده را، بی باکی در جنگ، دریدن جامه نو را، دریده شدن، خون آلوده کردن پستان را، رندیدن باد زمین را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
نگاهداشتن چیزی را بهوش، تصرف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبط
تصویر قبط
فراهم آوردن با دست گروهی از مسریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبط
تصویر لبط
پوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهط
تصویر بهط
هندی تازی گشته بهت شیر برنج
فرهنگ لغت هوشیار
لغزش، کژ روی، ندانمکاری در تازی با آرش های دیگری به کار می رود بیراه رفتن کژ رفتن، بدون آگاهی و بصیرت در امری تصرف کردن، سهو کردن اشتباه کردن، کژ روی کج روی، سهو اشتباه: (خبط ایشان در غالب امور واضح و آشکاراست)، شوریدگی پریشانی آشفتگی: خبط دماغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبط
تصویر حبط
باطل شدن کار، باطل و ناچیز شدن آن، باطل شدن ثواب عمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبط
تصویر ثبط
سست و گرانبار شدن، مرد ضعیف، واقف کردن بر کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبط
تصویر سبط
فرزند زاده، پسر پسر، فرزند فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربط
تصویر ربط
بربستن، رابطه، بستگی، وابستگی، ارتباط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابط
تصویر ابط
زیر بغل خش شکوفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهبط
تصویر مهبط
آنجا که فرود آیند، فرودگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهبط
تصویر تهبط
به نشیت فرو آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
نخست آب چاه، غور مرد برآمدن آب ازچاه وزمین، بسیار شدن آب چاه، برآوردن آب چاه را، ظاهرکردن چیزی را، نشرعلم ومعرفت. نخستین آبی که ازچاه - بهنگام حفرآن - ظاهرشود، غورآب، غورمرد باطن وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهبط
تصویر مهبط
((مَ بِ یا بَ))
جای فرود آمدن، جمع مهابط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ربط
تصویر ربط
پیوستگی، پیوند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
بایگانی
فرهنگ واژه فارسی سره