- هبش(قَ)
فراهم آوردن. (منتهی الارب). گردآوردن. جمع کردن، کسب کردن و ورزیدن جهت عیال. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس) ، زدن بضرب دردناک یا عام است. (منتهی الارب). زدن دردناک. (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، رسیدن چیزی را. (منتهی الارب). هبش الشی ٔ، اصابه. (اقرب الموارد) (تاج العروس). اصابت کردن بچیزی، دوشیدن تمام با دست. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (تاج العروس). ثعلب گوید: در این معنی هیش، با یاء مثنای تحتانی است. (تاج العروس) (معجم متن اللغه)
