جدول جو
جدول جو

معنی هبرید - جستجوی لغت در جدول جو

هبرید(هَِ)
هبردیز. نام مجمع الجزایری است در اقیانوس اطلس در جلو ساحل غربی اسکاتلند که بین 35، 55 و 30 و 58 عرض شمالی و 26، 5 و 40 و 8 طول غربی واقع شده اند. این جزایر به دو قسمت منقسم میگردند: دسته ای که در شمال غربی اسکاتلند قرار دارند به نام هبرید یا جزایر غربی معروفند و دستۀ دیگر را که به ساحل نزدیکتر و در جهت جنوب شرقی کشیده شده اند، اینر هبرید یعنی هبرید داخلی نامند. دسته اولی بین 54، 56 و 30، 58 عرض شمالی کشیده شده و دوریشان از ساحل 24 الی 48 هزار گز میباشدو دستۀ دوم در بین 35، 55 و 42، 57 عرض شمالی امتداد یافته و بیشتر نزدیک به ساحلند. بزرگترین جزایرهبرید عبارتند از: لویس ویت هاریس به مساحت 1938 هزار گز مربع که جزیره دراز نیز گفته میشود، اسکای 1396 هزار گز مربع، مول 856 هزار گز مربع، سوث اوئیست 329 هزار گز مربع، نورث اوئیست 306 هزار گز مربع، جورا 707 هزار گز مربع، ایسلی 142 هزار گز مربع و چندین جزیره بزرگ و کوچک دیگر که رویهم نزدیک به 300 جزیره است. اراضی این جزایر کوهستانی و سنگلاخ ولی ارتفاع آنها بیش از 1000 گز نیست. سواحل آنها دندانه دار و دارای بریدگیهای بزرگ و مانند سواحل نروژ از خلیج های فرورفته در خشکی و دماغه های طویل پیش آمده در دریا تشکیل شده است. اکثر نقاطش خشک و بی آب و علف و هوای آن سرد و طاقت فرساست محصولاتش قابل ذکر نیست و منابع ثروتش عبارت از پر طیور بحری، ماهی، آهن، سرب و نقره است. در این جزایر غارها و آثار ماقبل تاریخ وجود دارد. جمعیت این جزایر در نقاط مختلف آن متفاوت و بر طبق آمار سال 1951 میلادی بدین شرح بوده است: لویس ویت هاریس 26465 تن، اسکای 8267 تن، مول 2420 تن، ایسلی 4267 تن، تیری 1216 تن، جورا 258 تن، حداکثر جمعیت این جزایر در جزیره لویس ویت هاریس ساکنند. اهالی به زبان گائلیک که یکی از شاخه های زبان کلت باستانی است تکلم می کنند. (از دایرهالمعارف بریتانیکا) (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برید
تصویر برید
کسی که نامه های مردم را از شهری به شهر دیگر می برد، چپر، نامه رسان، غلام پست، قاصد، چاپار، مأمور پست، پیک، اسکدار، نامه بر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبرید
تصویر تبرید
سرد و خنک کردن چیزی یا جایی، به ویژه دمای بدن
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
هبد. حنظل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (لسان العرب) : صحبه العبید امر من طعم الهبید. (اقرب الموارد).
خذی حجریک فادقی هبیدا
کلا کلبیک اعیا ان یصیدا.
(از لسان العرب).
، دانۀ حنظل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (لسان العرب) ، پیه حنظل. (معجم متن اللغه) : هبیدالحنظل، پیه آن. (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ردۀ هر چیز بر ترتیب.
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی است از دهستان چغاپور بخش خورموج شهرستان بوشهر. سکنۀ آن 276 تن. آب آن از چاه و محصول آن غلات و خرما است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(هَِ دِ جَ)
نام مجمع الجزایری است در قسمت ملانزی در اقیانوس کبیر و در طرف جنوب شرقی جزایر سالومون و شمال شرقی کالدونیۀ جدید بین 4، 13و 15، 20 عرض جنوبی و 10، 164 و 30، 167 طول شرقی قرار گرفته. شمارۀ این جزایر 37 و مساحت آنها 5790 میل مربع و شمارۀ اهالی بر طبق آمار 1955، 53506 تن که در میان آنها 48800 تن بومی هستند. بزرگترین این جزایر اسپیریتو سنتو است که 875 میل مربع مساحت دارد، و جزیره افاته با دو بندر زیبای ویلا و هاوانه مرکز حکومت این جزایر است و نیز بندر ساندویچ بعد از بندر ویلا بزرگترین بندر این جزایر بشمار میرود. جزایر هبرید جدید بوسیلۀ یک حکومت مشترک انگلیسی و فرانسوی که مرکزش بندر ویلاست اداره میشود. خاک این جزایر بسیار حاصلخیز و محصولات آن نیشکر، موز، جوزهندی، کاکائو، قهوه، پنبه و نیشکر، پرتقال، انجیر و غیره است. از حیوانات: بز، خوک و موش بسیار در این جزایر وجود دارد. کاشف اولی این مجمع الجزایر دریانوردی پرتقالی به نام پدرو فرناندز دکویروس بود که نخستین بار این جزایر را مشاهده کرد و نام آنها را استرالیای اسپیریتو سنتو نهاد وپس از او دریانوردی فرانسوی به نام لوئی بوگینویل به سال 1768 میلادی و بعد از او کاپتین کوک دریانورد انگلیسی به سال 1774 بدین جزایر آمدند و این جزایر را به نام هبرید جدید موسوم ساختند. بومیان بعضی از این جزایر هنوز در حال توحش بسر میبرند ولی به زراعت و بعضی صنایع ابتدائی جزئی آشنائی دارند. (از دائره المعارف بریتانیکا) (از لاروس) (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(هَِ یَ)
ریشه ریزۀپنبه و پشم و پر که بپرد. (منتهی الارب). پرز ریزۀ پنبه و پشم و پر. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، چرک و سبوسۀ سر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). نباغه. نباغ. نبّاغ، نبّاغه. پوسته هایی که از سر پراکنده شود. سبوسۀ سر. (المنجد) ، کرک لباس. (معجم متن اللغه). و بدان تعبیر میشود عبارت: ’لیث علیه من البردی هبریه’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
بستری که از طناب و یا نوار میسازند و در کشتی به روی آن استراحت میکنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سرد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). خنک گردانیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ نظام). سرد و خنک گردانیدگی. (ناظم الاطباء) : تبرید آب، خنک گردانیدن آنرا. (از قطر المحیط). ببرف آمیختن آنرا. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نوشانیدن شربتی که سرد گرداند قلب را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چیزهای خنک خوردن برای دفع حرارت مزاج. (فرهنگ نظام) ، سست و ضعیف ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناتوان ساختن مرض کسی را. (از قطر المحیط) ، لاتبرد عن فلان، ای ان ظلمک فلا تشتمه فتنقص اثمه. (قطر المحیط). یعنی دشنام مگوی فلان را که بتو ستم کرده است تا از گناه او کم نشود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبرید
تصویر تبرید
سرد کردن، خنک گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبید
تصویر هبید
کبست (حنظل)، پیه کبست، دانه کبست حنظل، دانه حنظل، پیه حنظل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبریه
تصویر هبریه
شوره سر، پر پینه، ریزه پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برید
تصویر برید
نامه رسان، قاصد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برید
تصویر برید
((بَ))
نامه رسان، پیک، چاپار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبرید
تصویر تبرید
((تَ))
خنک کردن، سرد کردن
فرهنگ فارسی معین
پست، چپر، چاپار، پیک، قاصد، پستچی، نامه رسان، نامه بر
فرهنگ واژه مترادف متضاد