جدول جو
جدول جو

معنی هبال - جستجوی لغت در جدول جو

هبال
(هََ)
نام درختی است که از آن تیر سازند. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). درختی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
هبال
(هََ بْ با)
کسب کننده و ورزندۀ حیله ساز. (ناظم الاطباء). ورزندۀ حیله ساز. (منتهی الارب). کاسب محتال. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس). ذوالرمه گوید:
او مطعم الصید هبال لبغیته
الفی اباه بذاک الکسب یکتسب.
، شکاری فریبنده. (منتهی الارب). صیادی که ناگهان بر صید برآید. (ناظم الاطباء). شکارچی که شکار را بفریبد. (اقرب الموارد) (المنجد) (تاج العروس). گفته شده: ’او مطعم الصید هبال لبغیته’. (اقرب الموارد). ذئب هبال، گرگ فریبنده. (ناظم الاطباء) ، صیاد. (معجم متن اللغه) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
هبال
کسب کننده و ورزنده حیله ساز
تصویری از هبال
تصویر هبال
فرهنگ لغت هوشیار
هبال
((هَ))
نام درختی است که از آن تیر سازند
تصویری از هبال
تصویر هبال
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهبال
تصویر شهبال
(پسرانه)
پر بزرگ پرندگان، بزرگترین پر پرنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هفال
تصویر هفال
(پسرانه)
رفیق (نگارش کردی: هها)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هوال
تصویر هوال
(پسرانه)
خبر، رفیق (نگارش کردی: ههوا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هطال
تصویر هطال
ابر بارنده، بارانی که به شدت فروریزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبال
تصویر کبال
ریسمان تابیده شده از لیف خرما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هباک
تصویر هباک
فرق سر، میان سر، تارک، برای مثال یکی گرز زد ترک را بر هباک / کز اسب اندر آمد همان دم به خاک (فردوسی - مجمع الفرس - هباک)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جبال
تصویر جبال
جبل ها، کوهها، جمع واژۀ جبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طبال
تصویر طبال
طبل زن، طبل نواز، دهل زن، تبیره زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزال
تصویر هزال
بسیار شوخ، بسیار شوخی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هباب
تصویر هباب
به نشاط آمدن، تند و تیز رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبال
تصویر خبال
فساد، تباهی، نقصان، رنج، دیوانگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهبال
تصویر شهبال
بزرگ ترین پر بال مرغ، شاه بال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبال
تصویر آبال
ابل ها، شترها، جمع واژۀ ابل
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ رَ)
بی فرزند گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتاب خواندن مکتوب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بشتاب خواندن قرآن را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مخفف شاهبال. بزرگترین پرهای بال پرندگان. (ناظم الاطباء). شهپر. و رجوع به شاهبال شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ لِ)
لئیم. (معجم متن اللغه) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ)
جستجوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، طلب. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). گفته میشود: ناله بهباله، فقدان عقل و تمیز. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
نام جایی است. ذوالرمه گفته است:
ابی فارس الحواء یوم هباله
اذا الخیل بالقتلی من القوم تعثر.
و بعضی به فتح هاء ضبط کرده اند. ابوزیاد گوید. هباله از آبهای بنی نمیر است و گویند که ذروه بن جحفه العبدی الکلابی روزی به طلب طعام برای خانوادۀ خود، از خانه خارج شد و پس از کسب غذای اندکی که بر پشت شتر نهاده بود بسوی اهل و عیال برمی گشت. هنگامی که به محل هباله رسید از شتر فرود آمد و آن را برای چرا رها کرد. اما وقتی که خواست سوار شود دید که بار شتر بسرقت رفته است. ذروه بر رد پای شتر برفت تا به خیمه هایی رسید که منازل بنی عثیر نمیری بود. چیزی نگفت و برگشت. چون بمنزل رسید، مورد سرزنش و ملامت همسرش واقع شد و این اشعار را سرود:
سیعلم عمناالغادی علینا
بجنب القف ان لنا رجالا
رجال یطلبون ثمیلتیهم
ساوردهم هباله او هبالا
لعلی ان امیرک من عثیر
و من أصحابه ثملا ثقالا.
سال بعد از این واقعه عده ای از جوانان به منازل بنی عثیر به محل هباله رفتند و هفت شتر آبستن را از ایشان ربودند و با فروش آنها غذا و لباس و غیره تهیه کردند. مسافربن ابی عمرو در این موضع درگذشت و ابوطالب بن عبدالمطلب مرثیه ای درباره وی گفته که در آن نامی از این محل آورده است:
لیت شعری مسافربن ابی عم
رو ولیت یقولها المحزون
رجع الوفد سالمین جمیعاً
و خلیلی فی مرمس مدفون
میت درء علی هباله قد حا
لت فیاف من دونه و حزون.
(از معجم البلدان).
، (یوم...) نام جنگی است مر عرب را. خراشه بن عمرو العبسی درباره آن گفته:
و نحن ترکنا غداه ام حاجب
تجاذب نوحاً ساهر اللیل مثکلا
و جمع بنی عمرو غداه هباله
صبحنا مع الاشراف موتاً معجلا.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خبال
تصویر خبال
فساد، تباهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبال
تصویر دبال
ترنج
فرهنگ لغت هوشیار
پری، جمع حبل، رگ های نره، ستاک ها ساغ ها ریسمانگر ریسمانتاب ریسمانها رشته ها ریسمان تاب، ریسمان فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبال
تصویر جبال
جمع جبل، کوه ها جمع جبل کوهها
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته پرمگ گونه ای کویک یامگ (نخل)، جمع سبله، خوشه ها بروت ها
فرهنگ لغت هوشیار
کود کش، خاکروبه بر خاشه، اندک آنچه مورچه به دهان بردارد، چیز اندک شی قلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهال
تصویر بهال
زناشویی، هم آغوشی گای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبال
تصویر ذبال
فتیله پتیله جمع ذبال. زخم پهلو، جمع ذباله، پده ها پوده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبال
تصویر آبال
جمع ابل، اشتران جمع ابل شتران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهبال
تصویر شهبال
بزرگترین پر از پرهای بال مرغ شاهبال شعیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هباله
تصویر هباله
گولی، خواهش پروه (غنیمت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلال
تصویر هلال
کمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابال
تصویر ابال
شبان، شترچران، شتردار
فرهنگ واژه فارسی سره