بازی گوی و چوگان که مانند فوتبال بین دو دستۀ ۱۱ نفری در یک زمین مستطیل شکل با دو دروازه صورت می گیرد و هر یک از دو دسته سعی می کنند گوی را وارد دروازۀ حریف بکنند
بازی گوی و چوگان که مانند فوتبال بین دو دستۀ ۱۱ نفری در یک زمین مستطیل شکل با دو دروازه صورت می گیرد و هر یک از دو دسته سعی می کنند گوی را وارد دروازۀ حریف بکنند
نوکر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). ملازم. (آنندراج). خادم. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). خدمتکار. (ناظم الاطباء). مستخدم. گماشته. مزدور. اجیر. کسی که با گرفتن حقوق خدمت بدیگری کند. (فرهنگ نظام) : کون چو دفنوک پاره پاره شده چاکرت بر کتف نهد دفنوک. منجیک ترمذی. تو دانی که از دانش آگاه نیست بچشمش همان شاه و چاکر یکی است. فردوسی. یکی چاکری نیک باشد ترا فرستد ترا باژ اندر خورا. فردوسی. مرا با پری راست کردی بخوبی پری مرمرا پیشکار است و چاکر. فرخی. تا قیامت هر کجا نامش برند اندر جهان نام شاهان از بزرگی نام او چاکر شوند. فرخی. مرا بگوی کز اینجا چگونه خواهی رفت نه با تو توشۀ راه و نه چاکر و نه غلام. فرخی. سرایی مر سعادت پیشکارش زمانه چاکر و دولت کدیور. منوچهری. خداوند ما گشته مست و خراب گرفته دو بازوی او چاکران. منوچهری. بداور گاه او بر شاه و چاکر یکی بودی و درویش و توانگر. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). خداوند هم بندگان و چاکران شایسته دارد. (تاریخ بیهقی). چاکری از خاص خواجه پیش آمدشان سوار و راه تنگ بود. (تاریخ بیهقی). بسیار نصیحت کردیم و گفتیم چاکری است مطیع و فرزندان... بسیار دارد. (تاریخ بیهقی). تو چاکر مرد بادوالی من شیعت مرد ذوالفقارم. ناصرخسرو. کمترین چاکرش چو اسکندر کمترین بنده اش چو نوشروان. ناصرخسرو. چاکر خویشت که کرد جز گلوی تو اینت والله بزرگ و زشت یکی عار. ناصرخسرو. تن چاکر جان است مرو از پسش ایراک رفتن بمراد و سپس چاکر عار است. ناصرخسرو. گردون بامر و نهی کهین بندۀ تو شد گیتی بحل و عقد کمین چاکر تو باد. مسعودسعد. چاکرت گر بد است وگر بد نیست بد و نیکش ز تست از خود نیست. سنایی. خنک آنکس، که عقل رهبر اوست هر دو عالم بطوع چاکر اوست. سنایی. جز خداوندی که بر وی نام معبودی رواست هر خداوندی که باشد مر وراچاکر سزد. سوزنی. بیش از عدد ذره فشاندی وفشانی دینار و درم بر سر هر خادم و چاکر. سوزنی. شمس تابندۀ فلک را نیست ذره بیش از شمار چاکر تو. سوزنی. سخرۀ او آفتاب سغبۀ او مشتری بندۀ او آسمان چاکر او روزگار. خاقانی. بسرسبزی نشسته شاه بر تخت چو سلطانی که باشد چاکرش بخت. نظامی. چاکری را که اهل خانه شمرد دست او را بدست او بسپرد. نظامی. چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد چو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست. حافظ. ، رهی. بنده. فدوی. فدایی. جان نثار. برخی. کلمه ای که در مورد احترام و بزرگداشت کهن سالان یا دولتمندان یا صاحبان جاه و مقام بکار برند: نرم نرمک ز پس پرده بچاکر نگرید گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه. کسایی مروزی. پذیرد ز چاکر فرستد بگنج بدان شاد باشم نباشم برنج. فردوسی. چنین داد پاسخ که من چاکرم اگر چاکری را خود اندر خورم. فردوسی. بگفتند ما بنده و چاکریم زمین جز بفرمان تو نسپریم. فردوسی. شنگینه بر مدار ز چاکر تا راست ماند او چو ترازو. لبیبی. کار گیتی همه بر فال نهاده ست خدای خاصه فالی که زند چاکر و چون من چاکر. فرخی. دولت او را چاکر است و روزگار او را رهی بخت نیک او را نصیر و کردگار او را معین. فرخی. زین سپس خادم تو باشم و مولایت چاکر و بنده و خاک دو کف پایت. منوچهری. از دل او را ما رهی و چاکریم کو تو را از دل رهی و چاکر است. ناصرخسرو. خاقانی ار خود سنجراست در پیش زلفش چاکر است ور صبر او صد لشکر است الا بمژگان نشکند. خاقانی. چاکر به ثنا زبان کند موی تا موی بامتحان شکافد. خاقانی. سکندر بنالید کای تاجدار سکندر منم چاکر شهریار. نظامی. کسی را که درج طمع درنوشت نباید به کس عبد و چاکر نوشت. سعدی (بوستان). من از جان بندۀ سلطان اویسم اگر چه یادش از چاکر نباشد. حافظ
نوکر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). ملازم. (آنندراج). خادم. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). خدمتکار. (ناظم الاطباء). مستخدم. گماشته. مزدور. اجیر. کسی که با گرفتن حقوق خدمت بدیگری کند. (فرهنگ نظام) : کون چو دفنوک پاره پاره شده چاکرت بر کتف نهد دفنوک. منجیک ترمذی. تو دانی که از دانش آگاه نیست بچشمش همان شاه و چاکر یکی است. فردوسی. یکی چاکری نیک باشد ترا فرستد ترا باژ اندر خورا. فردوسی. مرا با پری راست کردی بخوبی پری مرمرا پیشکار است و چاکر. فرخی. تا قیامت هر کجا نامش برند اندر جهان نام شاهان از بزرگی نام او چاکر شوند. فرخی. مرا بگوی کز اینجا چگونه خواهی رفت نه با تو توشۀ راه و نه چاکر و نه غلام. فرخی. سرایی مر سعادت پیشکارش زمانه چاکر و دولت کدیور. منوچهری. خداوند ما گشته مست و خراب گرفته دو بازوی او چاکران. منوچهری. بداور گاه او بر شاه و چاکر یکی بودی و درویش و توانگر. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). خداوند هم بندگان و چاکران شایسته دارد. (تاریخ بیهقی). چاکری از خاص خواجه پیش آمدشان سوار و راه تنگ بود. (تاریخ بیهقی). بسیار نصیحت کردیم و گفتیم چاکری است مطیع و فرزندان... بسیار دارد. (تاریخ بیهقی). تو چاکر مرد بادوالی من شیعت مرد ذوالفقارم. ناصرخسرو. کمترین چاکرش چو اسکندر کمترین بنده اش چو نوشروان. ناصرخسرو. چاکر خویشت که کرد جز گلوی تو اینت والله بزرگ و زشت یکی عار. ناصرخسرو. تن چاکر جان است مرو از پسش ایراک رفتن بمراد و سپس چاکر عار است. ناصرخسرو. گردون بامر و نهی کهین بندۀ تو شد گیتی بحل و عقد کمین چاکر تو باد. مسعودسعد. چاکرت گر بد است وگر بد نیست بد و نیکش ز تست از خود نیست. سنایی. خنک آنکس، که عقل رهبر اوست هر دو عالم بطوع چاکر اوست. سنایی. جز خداوندی که بر وی نام معبودی رواست هر خداوندی که باشد مر وراچاکر سزد. سوزنی. بیش از عدد ذره فشاندی وفشانی دینار و درم بر سر هر خادم و چاکر. سوزنی. شمس تابندۀ فلک را نیست ذره بیش از شمار چاکر تو. سوزنی. سخرۀ او آفتاب سغبۀ او مشتری بندۀ او آسمان چاکر او روزگار. خاقانی. بسرسبزی نشسته شاه بر تخت چو سلطانی که باشد چاکرش بخت. نظامی. چاکری را که اهل خانه شمرد دست او را بدست او بسپرد. نظامی. چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد چو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست. حافظ. ، رهی. بنده. فدوی. فدایی. جان نثار. برخی. کلمه ای که در مورد احترام و بزرگداشت کهن سالان یا دولتمندان یا صاحبان جاه و مقام بکار برند: نرم نرمک ز پس پرده بچاکر نگرید گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه. کسایی مروزی. پذیرد ز چاکر فرستد بگنج بدان شاد باشم نباشم برنج. فردوسی. چنین داد پاسخ که من چاکرم اگر چاکری را خود اندر خورم. فردوسی. بگفتند ما بنده و چاکریم زمین جز بفرمان تو نسپریم. فردوسی. شنگینه بر مدار ز چاکر تا راست ماند او چو ترازو. لبیبی. کار گیتی همه بر فال نهاده ست خدای خاصه فالی که زند چاکر و چون من چاکر. فرخی. دولت او را چاکر است و روزگار او را رهی بخت نیک او را نصیر و کردگار او را معین. فرخی. زین سپس خادم تو باشم و مولایت چاکر و بنده و خاک دو کف پایت. منوچهری. از دل او را ما رهی و چاکریم کو تو را از دل رهی و چاکر است. ناصرخسرو. خاقانی ار خود سنجراست در پیش زلفش چاکر است ور صبر او صد لشکر است الا بمژگان نشکند. خاقانی. چاکر به ثنا زبان کند موی تا موی بامتحان شکافد. خاقانی. سکندر بنالید کای تاجدار سکندر منم چاکر شهریار. نظامی. کسی را که درج طمع درنوشت نباید به کس عبد و چاکر نوشت. سعدی (بوستان). من از جان بندۀ سلطان اویسم اگر چه یادش از چاکر نباشد. حافظ
بامداد. (ناظم الاطباء). علی الصباح. (آنندراج). ابتدای صبح. پگاه: خرج الی المسجدباکراً و الی الصلاه فی اول وقتها، پگاه بسوی مسجد رفت و نماز اول وقت گزارد. (از تاج العروس). بکره. اتاه باکراً، یعنی بامداد. (از اقرب الموارد).
بامداد. (ناظم الاطباء). علی الصباح. (آنندراج). ابتدای صبح. پگاه: خرج الی المسجدباکراً و الی الصلاه فی اول وقتها، پگاه بسوی مسجد رفت و نماز اول وقت گزارد. (از تاج العروس). بُکرَه. اتاه باکراً، یعنی بامداد. (از اقرب الموارد).
والنتین. از سرداران انگلیسی معروف به باکرپاشا. او بسال 1825 میلادی بدنیا آمد و در سال 1888 میلادی درگذشت. در جنگهای کریمه شرکت داشت، در سال 1873 به ایران مسافرتی کرد. بعداً بعنوان یک افسر به استخدام ارتش ترکیه درآمد، و آنگاه از سرداران بزرگ مصر شد (1882). از کتب معروف او ’انگلستان و روسیه در خاور میانه’ است، جنسی از خیار که آنرا بادرنگ خوانند. (از آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع). خیار پاییزه و آن غیر از خیارتره است. (لغت محلی شوشتر). نوعی از خیار که بادرنگ گویند. (ناظم الاطباء). قسمی از میوه که نام آن خیار و نام دیگرش بادرنگ است. اکنون هم در بعضی از بلاد ایران خیار را بالنگ گویند. (از فرهنگ نظام). - خیار بالنگ، (ناظم الاطباء). خیار سبز معمولی مقابل خیار شنگ (یاشمش) یعنی خیار چنبر. (یادداشت مؤلف) هنری. از طبیعی دانان انگلیسی که در سال 1774 میلادی درگذشت. او درباره حیوانات تک سلولی به تحقیقات مهمی پرداخته است
والنتین. از سرداران انگلیسی معروف به باکرپاشا. او بسال 1825 میلادی بدنیا آمد و در سال 1888 میلادی درگذشت. در جنگهای کریمه شرکت داشت، در سال 1873 به ایران مسافرتی کرد. بعداً بعنوان یک افسر به استخدام ارتش ترکیه درآمد، و آنگاه از سرداران بزرگ مصر شد (1882). از کتب معروف او ’انگلستان و روسیه در خاور میانه’ است، جنسی از خیار که آنرا بادرنگ خوانند. (از آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع). خیار پاییزه و آن غیر از خیارتره است. (لغت محلی شوشتر). نوعی از خیار که بادرنگ گویند. (ناظم الاطباء). قسمی از میوه که نام آن خیار و نام دیگرش بادرنگ است. اکنون هم در بعضی از بلاد ایران خیار را بالنگ گویند. (از فرهنگ نظام). - خیار بالنگ، (ناظم الاطباء). خیار سبز معمولی مقابل خیار شنگ (یاشمش) یعنی خیار چنبر. (یادداشت مؤلف) هنری. از طبیعی دانان انگلیسی که در سال 1774 میلادی درگذشت. او درباره حیوانات تک سلولی به تحقیقات مهمی پرداخته است
دهی از دهستان میان رود علیا بخش نور شهرستان آمل واقع در 48هزارگزی باختری آمل از طریق رود بارک. ناحیۀ کوهستانی و سردسیر است و 430 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه بلده و محصول آن غلات، سیب زمینی و میوه و شغل مردم آنجا زراعت و گله داری است. دارای دبستان و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 110 شود
دهی از دهستان میان رود علیا بخش نور شهرستان آمل واقع در 48هزارگزی باختری آمل از طریق رود بارک. ناحیۀ کوهستانی و سردسیر است و 430 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه بلده و محصول آن غلات، سیب زمینی و میوه و شغل مردم آنجا زراعت و گله داری است. دارای دبستان و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 110 شود
الکن وآنکه در حرف زدن زبانش میگیرد. (برهان) (ناظم الاطباء). جهانگیری نویسد: هاکره و هاکله، کسی را گویند که در سخن گفتن زبانش میگرفته باشد و آن را به تازی الکن خوانند. مؤلف تاریخ معجم نظم نموده: به دور معدلتش رهزنان ودزد از بیم شدندهاکره از کاف کاروان گفتن. رشیدی گوید: ’لیکن در دیوان سوزنی این بیت یافته شد بر این وجه: ز عین عدلش زای زبان دزد براه چو ها گره شود از کاف کاروان گفتن. و بر این تقدیر دو کلمه است: ها، جداست و گره جداست’. هدایت در مقدمۀ انجمن آرا نویسد: ’در فرهنگ جهانگیری آورده که ’هاکره’ به معنی الکن و کسی که زبانش گرفتگی دارد، و برهان هم به وی اقتفا کرده معلوم شد رشیدی نلغزیده معنی شعر رادرست دانسته است. شعر از سوزنی و بر این وجه است: (عین شعر را که رشیدی آورده نقل میکند) و خبط کرده. جهانگیری و برهان هاکره را که دو کلمه و ’ها’ جدا و ’گره’ جداست، یک کلمه شمرده به معنی الکن دانسته اند’. سعید نفیسی پس از ذکر بیت مذکور نوشته است (درباره چند لغت پارسی در ’یادنامۀ پورداود’ ج 1 صص 229- 230) : ’اما این بیت در تاریخ معجم نیست و پیداست از کسی است که همین اشتباه عجیب فرهنگ نویسان را به یاد داشته و این بیت را به همین نیّت که ’هاکره’ را به معنی ’الکن’ بیاورد سروده است. بیتی که در تاریخ معجم (چ تهران 1318 هجری قمری ص 16) آمده این شعر سوزنی است که گوید: ز ’عین’ عدلش ’زای’ زبان دزد براه چو ’ها’ گره شود از ’کاف’ کاروان گفتن. و پیداست مراد سوزنی این است که زبان دزد که مانند ’زای’ حروف الفباست، یعنی تیزی و برندگی دارد، از ’عین’ حرف اول عدل ممدوح، یعنی از بیم عدل او، مانند ’ها’ که در شکل چون گره نوشته میشود، گفتن ’کاف’ اول لفظ کاروان گره میخورد، یعنی کند و ناتوان میشود. در این بیت، فرهنگ نویسان نادان ’ها گره’ را یک کلمه خوانده و ’هاکره’ پنداشته و به معنی الکن گرفته و بعد به قاعده تبدیل مخرجها در زبان فارسی که ’را’ به ’لام’ بدل میشود ضبط دیگری از این کلمه به صورت ’هاکله’ هم تراشیده اند’. هرچند اعتراضات مزبور در مورد اشتباه فرهنگ نویسان در بیت سوزنی وارد است، ولی ’هاکره’ و ’هاکله’ به معنی الکن را آنان از خود نتراشیده اند، بلکه ایشان که در هندوستان میزیسته اند این کلمات را در آن کشور شنیده و ضبط کرده اند. در زبان هندی هاکله، هکلا hakla به معنی لکنت و الکن آمده، هکلاپن haklapan به معنی لکنت وهکلانا haklana به معنی لکنت داشتن است. در زبان اردو نیز این کلمات به همین معانی آمده، و تبدیل لام به را هم معهود است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین ج 4 ص 2308)
الکن وآنکه در حرف زدن زبانش میگیرد. (برهان) (ناظم الاطباء). جهانگیری نویسد: هاکره و هاکله، کسی را گویند که در سخن گفتن زبانش میگرفته باشد و آن را به تازی الکن خوانند. مؤلف تاریخ معجم نظم نموده: به دور معدلتش رهزنان ودزد از بیم شدندهاکره از کاف کاروان گفتن. رشیدی گوید: ’لیکن در دیوان سوزنی این بیت یافته شد بر این وجه: ز عین عدلش زای زبان دزد براه چو ها گره شود از کاف کاروان گفتن. و بر این تقدیر دو کلمه است: ها، جداست و گره جداست’. هدایت در مقدمۀ انجمن آرا نویسد: ’در فرهنگ جهانگیری آورده که ’هاکره’ به معنی الکن و کسی که زبانش گرفتگی دارد، و برهان هم به وی اقتفا کرده معلوم شد رشیدی نلغزیده معنی شعر رادرست دانسته است. شعر از سوزنی و بر این وجه است: (عین شعر را که رشیدی آورده نقل میکند) و خبط کرده. جهانگیری و برهان هاکره را که دو کلمه و ’ها’ جدا و ’گره’ جداست، یک کلمه شمرده به معنی الکن دانسته اند’. سعید نفیسی پس از ذکر بیت مذکور نوشته است (درباره چند لغت پارسی در ’یادنامۀ پورداود’ ج 1 صص 229- 230) : ’اما این بیت در تاریخ معجم نیست و پیداست از کسی است که همین اشتباه عجیب فرهنگ نویسان را به یاد داشته و این بیت را به همین نیّت که ’هاکره’ را به معنی ’الکن’ بیاورد سروده است. بیتی که در تاریخ معجم (چ تهران 1318 هجری قمری ص 16) آمده این شعر سوزنی است که گوید: ز ’عین’ عدلش ’زای’ زبان دزد براه چو ’ها’ گره شود از ’کاف’ کاروان گفتن. و پیداست مراد سوزنی این است که زبان دزد که مانند ’زای’ حروف الفباست، یعنی تیزی و برندگی دارد، از ’عین’ حرف اول عدل ممدوح، یعنی از بیم عدل او، مانند ’ها’ که در شکل چون گره نوشته میشود، گفتن ’کاف’ اول لفظ کاروان گره میخورد، یعنی کند و ناتوان میشود. در این بیت، فرهنگ نویسان نادان ’ها گره’ را یک کلمه خوانده و ’هاکره’ پنداشته و به معنی الکن گرفته و بعد به قاعده تبدیل مخرجها در زبان فارسی که ’را’ به ’لام’ بدل میشود ضبط دیگری از این کلمه به صورت ’هاکله’ هم تراشیده اند’. هرچند اعتراضات مزبور در مورد اشتباه فرهنگ نویسان در بیت سوزنی وارد است، ولی ’هاکره’ و ’هاکله’ به معنی الکن را آنان از خود نتراشیده اند، بلکه ایشان که در هندوستان میزیسته اند این کلمات را در آن کشور شنیده و ضبط کرده اند. در زبان هندی هاکله، هکلا hakla به معنی لکنت و الکن آمده، هکلاپن haklapan به معنی لکنت وهکلانا haklana به معنی لکنت داشتن است. در زبان اردو نیز این کلمات به همین معانی آمده، و تبدیل لام به را هم معهود است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین ج 4 ص 2308)