جدول جو
جدول جو

معنی هامند - جستجوی لغت در جدول جو

هامند
زمین هموار، زمین صاف و مسطح
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هامن
تصویر هامن
(پسرانه)
هامون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هشمند
تصویر هشمند
هوشمند، باهوش، زرنگ، هوشیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هامن
تصویر هامن
هامون، زمین هموار، دشت، مقابل آسمان، زمین
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند. در 68هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. دامنه، معتدل. با 119 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از بلوکات قزوین، حد شمالی بلوک دشت آبی، غربی خزرود و ابهررود و افشاریه، جنوبی خرقان و شرقی زهرا، در دامنۀ کوهی واقع است. و ایل شاهسون اینانلو با 150 خانوار در اینجا مسکن دارد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 371). کوه رامند درقبلی قزوین و شمالی خرقان است و مردم نشین است و در او دیه ها، و زراعت و بلندی عظیم ندارد اما ذکرش در فهلویات بسیار آمده. (نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 195)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان مرند با 1037 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات، حبوب، کشمش، بادام و کرچک است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مخفف هامون است که زمین هموار و دشت سخت باشد که قبول باران نکند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). بیابان. دشت. هامون، سطح مستوی. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
گیاه خشک، جای بی گیاه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، سیاه گشته متغیر. البالی المسود المتغیر من ثمرو شجر و غیرهما. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، ثوب هامد، جامه ای که در صورت ظاهر بی عیب باشد، ولی چون دست بر وی زنند از بسیاری کهنگی از هم پاشیده شود. (ناظم الاطباء) (المنجد) ، الرماد الهامد، البالی المتلبد بعضه علی بعض. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). ج، هوامد
لغت نامه دهخدا
(هَُ مَ)
دهی است از بخش خوسف شهرستان بیرجند که 228 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و پنبه و کار مردم چوب فروشی و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هامن
تصویر هامن
زمین هموار دشت، سطح مستوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هامن
تصویر هامن
((مُ))
دشت، صحرا، زمین هموار، خشکی، هامون
فرهنگ فارسی معین
جای باز، میدان باز، هموار و صاف
فرهنگ گویش مازندرانی