نام وزیرفرعون بود، و این لغت عجمی است، (برهان) (ناظم الاطباء)، نام کافری که وزیر فرعون بود، (کشف اللغات) (لطایف) (غیاث)، وزیر اول اخشویروش (خشایارشا که او را با اردشیر خلط کرده اند) بود که بر مردخای یهودی غضبناک شد، زیرا که وی را تعظیم ننموده بود، بدین لحاظ پادشاه را بر آن داشت که فرمانی صادر فرمود که یهود را در تمام ممالک فارس به قتل رسانند، اما استر زن یهودی خشایارشا شاهنشاه هخامنشی، این فرمان را باطل نمود و هامان را بر همان داری که از برای مردخای حاضر نموده بود دار کشیدند وروز چهاردهم و پانزدهم آن ماه را محض خلاصی یهود از دشمنانشان عید قرار دادند و عید فور یا فوریم خوانده شد، و در این دو روز در وقت ذکر اسم هامان، یهود صفیر استهزا میزنند، (قاموس کتاب مقدس)، ولی چنانکه دیدیم در روایات اسلامی هامان را وزیر فرعون معرفی کرده اند، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین ص 2310) : ای از دل تو خدای ایمان برده کفرت سبق از ثمود و هامان برده، فخرالدین محمد سرخسی، هارون زمانه را ندیدی ای غره شده به مکر هامان، ناصرخسرو، علی هارون امت بود دشمن زآن همی دارد مر او را کش چنین آموخت ره فرعون و هامانش، ناصرخسرو، تو نبیرۀ پسر موسی و هارونی زین قبل من عدوی لشکر هامانم، ناصرخسرو، دست هامان ستمکاره ز تو کوته شود گر تو اندر شهر ایمان خطبه بر هارون کنی، ناصرخسرو، اگر هارون ز موسی ترجمان بود که حجت گفت بر فرعون وهامان، ناصرخسرو، تو ای جاهل برو با اهل هامان مرا بگذار با اولاد هارون، ناصرخسرو، لیکن ننماییمت راه هارون تا بازنگردی ز راه هامان، ناصرخسرو، ز یار زشت نامت زشت شد اما سزاواری چنان کز بخت فرعون لعین بدبخت شد هامان، ناصرخسرو، برز گران را نگر چگونه ز مستی بهرۀ هارون همی دهند به هامان، ناصرخسرو، چون باز بگردی بسوی موسی و هارون یکره بشوی سیر ز فرعون وز هامان، ناصرخسرو، تخم بد را چه بود بار مگر هم بد مکر فرعون که پذرفت مگر هامان، ناصرخسرو، گفت: ای برادر! شکر نعمت باری عز اسمه همچنان بر من افزونتر است که میراث پیغمبران یافتم، یعنی علم و ترا میراث فرعون و هامان رسید یعنی ملک مصر، (گلستان)، به چه خرمی و نازان گرو ازتو برد هامان اگرت شرف همین است که مال و جاه داری، سعدی، اگر گویندش اندر نار جاوید بخواهی ماند با فرعون و هامان، سعدی، گفت یکچند مرا داشت جنیبه فرعون گفت یکچند مرا داشت بر آخور هامان، محمود جوهری هروی، برای اطلاع بیشتر رجوع به عهد عتیق، کتاب استر باب 1-10 شود نام برادر حضرت ابراهیم بوده و در وقت سوزانیدن اصنام و بتها سوخته شد، (برهان) (ناظم الاطباء)
نام وزیرفرعون بود، و این لغت عجمی است، (برهان) (ناظم الاطباء)، نام کافری که وزیر فرعون بود، (کشف اللغات) (لطایف) (غیاث)، وزیر اول اخشویروش (خشایارشا که او را با اردشیر خلط کرده اند) بود که بر مُردَخای یهودی غضبناک شد، زیرا که وی را تعظیم ننموده بود، بدین لحاظ پادشاه را بر آن داشت که فرمانی صادر فرمود که یهود را در تمام ممالک فارس به قتل رسانند، اما اِستر زن یهودی خشایارشا شاهنشاه هخامنشی، این فرمان را باطل نمود و هامان را بر همان داری که از برای مردخای حاضر نموده بود دار کشیدند وروز چهاردهم و پانزدهم آن ماه را محض خلاصی یهود از دشمنانشان عید قرار دادند و عید فور یا فوریم خوانده شد، و در این دو روز در وقت ذکر اسم هامان، یهود صفیر استهزا میزنند، (قاموس کتاب مقدس)، ولی چنانکه دیدیم در روایات اسلامی هامان را وزیر فرعون معرفی کرده اند، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین ص 2310) : ای از دل تو خدای ایمان برده کفرت سبق از ثمود و هامان برده، فخرالدین محمد سرخسی، هارون زمانه را ندیدی ای غره شده به مکر هامان، ناصرخسرو، علی هارون امت بود دشمن زآن همی دارد مر او را کش چنین آموخت ره فرعون و هامانش، ناصرخسرو، تو نبیرۀ پسر موسی و هارونی زین قبل من عدوی لشکر هامانم، ناصرخسرو، دست هامان ستمکاره ز تو کوته شود گر تو اندر شهر ایمان خطبه بر هارون کنی، ناصرخسرو، اگر هارون ز موسی ترجمان بود که حجت گفت بر فرعون وهامان، ناصرخسرو، تو ای جاهل برو با اهل هامان مرا بگذار با اولاد هارون، ناصرخسرو، لیکن ننماییمت راه هارون تا بازنگردی ز راه هامان، ناصرخسرو، ز یار زشت نامت زشت شد اما سزاواری چنان کز بخت فرعون لعین بدبخت شد هامان، ناصرخسرو، برز گران را نگر چگونه ز مستی بهرۀ هارون همی دهند به هامان، ناصرخسرو، چون باز بگردی بسوی موسی و هارون یکره بشوی سیر ز فرعون وز هامان، ناصرخسرو، تخم بد را چه بود بار مگر هم بد مکر فرعون که پذرفت مگر هامان، ناصرخسرو، گفت: ای برادر! شکر نعمت باری عز اسمه همچنان بر من افزونتر است که میراث پیغمبران یافتم، یعنی علم و ترا میراث فرعون و هامان رسید یعنی ملک مصر، (گلستان)، به چه خرمی و نازان گرو ازتو برد هامان اگرت شرف همین است که مال و جاه داری، سعدی، اگر گویندش اندر نار جاوید بخواهی ماند با فرعون و هامان، سعدی، گفت یکچند مرا داشت جنیبه فرعون گفت یکچند مرا داشت بر آخور هامان، محمود جوهری هروی، برای اطلاع بیشتر رجوع به عهد عتیق، کتاب استر باب 1-10 شود نام برادر حضرت ابراهیم بوده و در وقت سوزانیدن اصنام و بتها سوخته شد، (برهان) (ناظم الاطباء)
اسباب خانه، لوازم زندگانی، افزار کار، بار و بنۀ سفر، کالا، آراستگی و نظم، برای مثال گهی بر درد بی درمان بگریم / گهی بر حال بی سامان بخندم (سعدی۲ - ۴۹۲) آرام و قرار، برای مثال کسی که سایۀ جبار آسمان شکند / چگونه باشد در روز محشرش سامان (کسائی - مجمع الفرس) اندازه و نشانه، برای مثال میان بربسته بر شکل غلامان / همی شد ده به ده سامان به سامان (نظامی - مجمع الفرس) سامان دادن: نظم و ترتیب دادن و آراستن، سر و صورت دادن سامان گرفتن: سامان یافتن، سر و سامان یافتن، نظم و ترتیب پیدا کردن، سرو صورت به خود گرفتن، صاحب خانه و زندگانی شدن
اسباب خانه، لوازم زندگانی، افزار کار، بار و بنۀ سفر، کالا، آراستگی و نظم، برای مِثال گهی بر درد بی درمان بگریم / گهی بر حال بی سامان بخندم (سعدی۲ - ۴۹۲) آرام و قرار، برای مِثال کسی که سایۀ جبار آسمان شکند / چگونه باشد در روز محشرش سامان (کسائی - مجمع الفرس) اندازه و نشانه، برای مِثال میان بربسته بر شکل غلامان / همی شد ده به ده سامان به سامان (نظامی - مجمع الفرس) سامان دادن: نظم و ترتیب دادن و آراستن، سر و صورت دادن سامان گرفتن: سامان یافتن، سر و سامان یافتن، نظم و ترتیب پیدا کردن، سرو صورت به خود گرفتن، صاحب خانه و زندگانی شدن
دهی است از دهستان کذاب بخش خضرآباد شهرستان یزد، واقع در 6 هزارگزی جنوب خضرآباد متصل به راه خضرآباد به هامانه. ناحیه ای است کوهستانی ومعتدل مالاریائی. سکنۀ آن 381 تن فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود و محصول آن غلات است. اهالی به زراعت گذران میکنند و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. راه آن فرعی میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان کذاب بخش خضرآباد شهرستان یزد، واقع در 6 هزارگزی جنوب خضرآباد متصل به راه خضرآباد به هامانه. ناحیه ای است کوهستانی ومعتدل مالاریائی. سکنۀ آن 381 تن فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود و محصول آن غلات است. اهالی به زراعت گذران میکنند و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. راه آن فرعی میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
فرانسوی مام مادر، دلپسند تو دل برو، جنده جاف (در زبان کودکان) مادر والده، هر چیز خوب قشنگ دلپسند، شخص خوش جنس و بزرگوار، الف - مردان رفیقه های خود را مامان خطاب کنند (درین صورت غالبا مامان جون (جان) گویند)، ب - روسپیان خانم رئیس و سر دسته خود را مامان گویند
فرانسوی مام مادر، دلپسند تو دل برو، جنده جاف (در زبان کودکان) مادر والده، هر چیز خوب قشنگ دلپسند، شخص خوش جنس و بزرگوار، الف - مردان رفیقه های خود را مامان خطاب کنند (درین صورت غالبا مامان جون (جان) گویند)، ب - روسپیان خانم رئیس و سر دسته خود را مامان گویند