جدول جو
جدول جو

معنی هاعه - جستجوی لغت در جدول جو

هاعه(عَ)
مؤنث هاع. رجوع به همین مدخل شود: امراه هاعه لاعه، زن جبان و ترسو و بددل و آزمند و جزع کننده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هاله
تصویر هاله
(دخترانه)
حلقه نورانی سفید یا رنگی که گاهی گرد ماه یا خورشید دیده می شود (معرب از یونانی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هامه
تصویر هامه
سر، سر هر چیز، سر انسان، رئیس و مهتر قوم، گروه مردم،
در علم زیست شناسی اسب،
جغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، بایقوش، مرغ حق، مرغ بهمن، چغو، کنگر، مرغ شباویز، پسک، کلک، پشک، پژ، شباویز، آکو، کوکن، کول، بوف، کوچ، کوف، بیغوش، پش، چوگک، کلیک، بوم، اشوزشت، مرغ شب آویز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هاله
تصویر هاله
شخص فتنه انگیز، مفسد، بدذات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاعه
تصویر قاعه
ساحت خانه، گشادگی و فضای خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هاله
تصویر هاله
دایرۀ روشن که گاهی گرداگرد قرص ماه ظاهر می شود، شاهورد، شایورد، شادورد، سابود، خرمن ماه،
حلقۀ نورانی که در اطراف چیزی دیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هاچه
تصویر هاچه
هچه، چوب دو شاخه که در بغل درخت یا زیر شاخۀ خمیده بزنند تا راست بایستد، خاچه، دوهچه
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
شرطگان و آن جمع است مانند ساده و باعه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). گروه سرهنگان. (ناظم الاطباء). و رجوع به نشوء اللغه ص 94 شود، آن جماعت از لشکر که برای پیکار دشمن اول (زود) آماده شوند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به تاج العروس شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
زن بدان جهت که تابع شوی خود است. (منتهی الارب). الزوجه لمشایعتها الزوج. ’هل لک من شاعه’، ای زوجه. (اقرب الموارد، ذیل ش ی ع) ، خبرهای پریشان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
طاعت. رجوع به طاعت شود. نزد فرقۀ معتزله سازواری با خواست حق و نزد اهل سنت و جماعت سازواری با فرمان حق است، بی آنکه با خواست او عزاسمه سازوار باشد و مورد اختلاف در این باره آن است که آیا واجب است مأموریت مطمح خواست حق واقع شود یا نه ؟ معتزله برآنند که واجب است و اهل سنت گویند واجب نیست چه حق تعالی گاهی بغیر آنکه به ارادۀ خود نظری داشته باشد فرمان میدهد مانند آنکه ابولهب را به ایمان فرمان داد با آنکه میدانست صدور ایمان از ابولهب محال باشد. و کسی که بمحال بودن چیزی عالم باشد البته آنچیز را مطمح خواست خود قرار ندهد. پس ثابت شد که فرمان دادن ممکن است بدون خواست و اراده باشد بنابراین باید یقین کرد که فرمانبرداری حق عبارت است از سازواری با فرمان او نه سازواری با خواست او جل شأنه. چنانکه این مطلب از تفسیر کبیر امام فخر مستفاد میشود، در تفسیر این آیۀ مبارکه: یا ایهاالذین آمنوا اطیعوااﷲ و اطیعواالرسول. (قرآن 32/3). و طاعت اعم از عبادت است زیرا لفظ عبادت غالباً در مورد بزرگداشت حق جل ذکره استعمال میشود آن هم در غایت تعظیم. و طاعت درسازواری با فرمان خدای و فرمان غیر خدای نیز استعمال گردد و عبودیت اظهار فروتنی و خود را خوار شمردن باشد. از این رو عبادت از حیث معنی رساتر از طاعت است چه عبادت، بتعبیر دیگر عبارت است از تذلل، و طاعت عمل به امر و ترک آنچه نهی شده است، هر چند از روی کراهت باشد. پس اداء وام، و انفاق زن و مانند آن را، فرمانبرداری خدای نامند نه پرستش حق. و روا باشد استعمال طاعت در مورد مخلوق آنهم در غیر معصیت و استعمال عبادت و پرستش در غیر مورد خالق نارواست. اما لفظ قربت از طاعت هم اخص است، لاعتبار معرفه المتقرب الیه فیها و عبادت از قربت و طاعت هم اخص باشد. کذا فی کلیات ابی البقاء. (از کشاف اصطلاحات الفنون) : فجلس مجلساً عاماً بحضره اولیاء الدعوه... فرغبوا الی امیرالمؤمنین فی القیام بحق اﷲ فیهم، و التزموا ما اوجبه اﷲ من الطاعه علیهم. (تاریخ بیهقی ص 201)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ سُ)
یک مرتبه انداختن قی، روان شدن، چنانکه آب: ثاع الماء، روان شد آب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
یک لخت سطبر از فله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
صحن سرای. (آنندراج).
- باعهالدار، صحن سرای. (منتهی الارب). ساحتها. (تاج العروس).
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع بایع بمعنی فروشنده.
- باعهالعطر، بوی فروشان. (یادداشت مؤلف) : و باعهالعطر بالدیار المصر یعرفونه بکف النسر. (ابن البیطار). و باعهالعطر بالاندلس و بمصر ایضاً یعرفون ورقه (ورق اکلیل الجبل) . (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
موضعی است از بلاد سعد بن زید مناه بن تمیم و پیش از یبرین واقع است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لَ عَ)
بی خبری و فروگذاشت. لهیعه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هاصه
تصویر هاصه
چشم پیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاژه
تصویر هاژه
هاژو هاژ
فرهنگ لغت هوشیار
تسو یک بیست و چهارم شبانروز، پارسی تازی گشته سایه در گذشته گذشت زمان را با سایه تیغه ای که در زمین فرو می کردند اندازه می گرفتند، درنگ جام (محمد مقدم در جستار مهر و ناهد) گاهنما، زمان با سر (س ور خاموش) پاس هاسر هاسره (سددر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاعه
تصویر شاعه
جمع شائع، پراکیده ها همسر زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاعه
تصویر صاعه
پسته زمین پست
فرهنگ لغت هوشیار
فرمانبرداری کردن اطاعت کردن، عبادت کردن، فرمانبرداری اطاعت، عبادت. یا طاعت بهایی. طاعات و عباداتی که به منظور مزد و ثواب به جا آورده شود و آن در نظر صوفی شرک است صوفی باید طاعت برای خدا کند نه یافتن بهشت و امثال آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاعه
تصویر لاعه
بی تابی سوز و گداز، دلیر: مرد، چالاک: زن
فرهنگ لغت هوشیار
زهر دار چون مار، خرفستر، خزنده هامه در فارسی سر سر هر چیز، تارک، پیشوا سردودمان، گروه گروه مردم، اسپ، چغد کوچ سرحیوان یاانسان، سرهر چیز، کاسه سر، بالای پیشانی، پیشانی، فرق سر تارک: (رهامه رهروان کنم پای همت زوجود برترآیم) (خاقانی) -7 رئیس قوم مهتر، جماعت مردم، اسب فرس، جغد بوم. هرجانوری که دارای زهرکشنده باشد مانندمار، جانورخزنده وگزنده، هرحشره کشنده مطلقا: (این نامه هفت عضومرا هفت هیکل است کایمن کند زهول سباع وشرهوام) (خاقانی)، جمع هوام
فرهنگ لغت هوشیار
خرمن ماه را گویند، حلقه و دایره باشد که بر گرد ماه بسبب بخارات ارضی پدید آید و گویند آن هاله علامت باران است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهاعه
تصویر لهاعه
فرو گذاشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاجه
تصویر هاجه
ماده غوک
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی که سرآن دو شاخه است وآنرا بزیر شاخه درخت و مانند آن زنند تا فرو نیفتد و نشکند دایاق
فرهنگ لغت هوشیار
((چِ یا چَ))
چوبی که سر آن دو شاخه است و آن را به زیر شاخه درخت و مانند آن زنند تا فرو نیفتد و نشکند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاله
تصویر هاله
((لِ))
خرمن ماه، دایره نورانی که گاه گاه گرداگرد ماه ظاهر می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاله
تصویر هاله
عدل، لنگه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هامه
تصویر هامه
((مِ یا مَ))
سر هر چیز، پیشانی، فرق سر، تارک، رییس قوم، مهتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هامه
تصویر هامه
((مَّ))
هر جانوری که دارای زهر کشنده باشد، جمع هوام
فرهنگ فارسی معین
((هَ عَ))
نام منزل پنجم از منازل ماه که سه ستاره ریز است در بالای صورت فلکی جوزا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هازه
تصویر هازه
جامعه
فرهنگ واژه فارسی سره