جدول جو
جدول جو

معنی هاضمه - جستجوی لغت در جدول جو

هاضمه
هاضم، حل کنندۀ غذا در معده، هضم کننده
تصویری از هاضمه
تصویر هاضمه
فرهنگ فارسی عمید
هاضمه
دستگاه گوارش که شامل دهان و حلق و مری و معده و روده هاست
تصویری از هاضمه
تصویر هاضمه
فرهنگ لغت هوشیار
هاضمه
((ض مِ))
دستگاه گوارش و هضم غذا در بدن
تصویری از هاضمه
تصویر هاضمه
فرهنگ فارسی معین
هاضمه
گوارش، گوارنده، هضم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هاضم
تصویر هاضم
حل کنندۀ غذا در معده، هضم کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هامه
تصویر هامه
سر، سر هر چیز، سر انسان، رئیس و مهتر قوم، گروه مردم،
در علم زیست شناسی اسب،
جغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، بایقوش، مرغ حق، مرغ بهمن، چغو، کنگر، مرغ شباویز، پسک، کلک، پشک، پژ، شباویز، آکو، کوکن، کول، بوف، کوچ، کوف، بیغوش، پش، چوگک، کلیک، بوم، اشوزشت، مرغ شب آویز
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
مکنی به ابوزهیر. صحابی است. (الاصابه فی تمییز الصحابه). واژه ی صحابی به عنوان یک اصطلاح تخصصی در علم رجال، برای افرادی به کار می رود که با پیامبر دیدار داشته اند، به اسلام گرویده و تا پایان عمر خود، ایمانشان را حفظ کرده اند. این افراد در گسترش اسلام و ایجاد تمدن اسلامی سهم به سزایی داشته اند. بررسی زندگی صحابه به فهم بهتر آموزه های اسلامی کمک می کند.
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
گوارنده. هضم کننده طعام. (ناظم الاطباء) ، شکننده. اینکه میگویند که این طعام هاضم است، یعنی شکننده و ریزنده است در معده. (آنندراج) ، (اصطلاح پزشکی) در اصطلاح پزشکان، داروئی است که جهت سرعت انضاج در غذا هنگام انجام عمل حرارت غریزی مفید باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). چیزی که برای هضم غذا مفید باشد. (قانون ابوعلی، کتاب دوم ص 149). آنچه طعام بگوارد. (تحفۀ حکیم مؤمن). آنچه اعانۀ طبیعت بر طبخ و گذرانیدن غذا و خلط کند و سبب قبول هضم او شود، مثل مصطکا، آبی که در آن نرمی و رخاوت باشد. (منتهی الارب).
- شی ٔ هاضم، آنچه که در وی نرمی و رخاوت باشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِ مَ)
بلا. (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) ، سختی. (منتهی الارب). ج، هوازم
لغت نامه دهخدا
(شِ مَ)
مؤنث هاشم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ مَ)
شجه و شکستگی در استخوان بی آنکه جدا گردد. (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). شکستگی سر که استخوان شکند یا بشکند آن را بی جدائی یا بشکند آن را، پس خون روان گردد پس برآرند آن استخوان شکسته را و آشکار گردانند فراشه را. (منتهی الارب) (آنندراج). شکستگی سر که استخوان را بشکند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). جراحتی که استخوان سر یا صورت را شکند
لغت نامه دهخدا
(ضِ بَ)
مؤنث هاضب
لغت نامه دهخدا
(تُ)
شهرستان وسیعی است در مصر که کوه الاق در آن قرار دارد. (از معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هامْ مَ)
هر جانوری که دارای زهر کشنده باشد مانند مار. جنبندۀ زهردار. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و لایقع هذا الاسم الا علی المخوف من الاحناش. (صحاح اللغه) ، جانور خزنده و گزنده. مخنده. (السامی) (غیاث) ، هر حشرۀ کشنده ای مطلقاً. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، هوام ّ:
این نامه هفت عضو مرا هفت هیکل است
کایمن کند ز هول سباع و شر هوام.
خاقانی.
ایؤذیک هوام رأسک، مراد شپش باشد، ستور. چارپا. دابه. (صحاح اللغه) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : نعم الهامه هذه، نیک ستوری است این، دابه هامه، ستور بسیارخوار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
هاشمه در فارسی مونث هاشم و سرکوفتگی شکستگی سر -1 مونث هاشم، شکستگی دراستخوان بی آنکه جدا گردد، سکستگی سرکه استخوان بشکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاضم
تصویر هاضم
گوارنده، هضم کننده طعام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهاز هاضمه
تصویر جهاز هاضمه
دستگاه گوارش
فرهنگ لغت هوشیار
زهر دار چون مار، خرفستر، خزنده هامه در فارسی سر سر هر چیز، تارک، پیشوا سردودمان، گروه گروه مردم، اسپ، چغد کوچ سرحیوان یاانسان، سرهر چیز، کاسه سر، بالای پیشانی، پیشانی، فرق سر تارک: (رهامه رهروان کنم پای همت زوجود برترآیم) (خاقانی) -7 رئیس قوم مهتر، جماعت مردم، اسب فرس، جغد بوم. هرجانوری که دارای زهرکشنده باشد مانندمار، جانورخزنده وگزنده، هرحشره کشنده مطلقا: (این نامه هفت عضومرا هفت هیکل است کایمن کند زهول سباع وشرهوام) (خاقانی)، جمع هوام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوت هاضمه
تصویر قوت هاضمه
زورگوهاراک نیروی گوار نیروی همساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هازمه
تصویر هازمه
سختی پتیار (بلا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوء هاضمه
تصویر سوء هاضمه
ناگوار بد گواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هامه
تصویر هامه
((مَّ))
هر جانوری که دارای زهر کشنده باشد، جمع هوام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هامه
تصویر هامه
((مِ یا مَ))
سر هر چیز، پیشانی، فرق سر، تارک، رییس قوم، مهتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاضم
تصویر هاضم
((ض))
هضم کننده
فرهنگ فارسی معین
حشره، خزنده، تارک، چکاد، سر، فرق سر، کاسه سر، هباک، رئیس، سرکرده، جماعت، جمعیت، گروه، مردم، اسب، باره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سوءهاضمه
تصویر سوءهاضمه
Indigestion
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بندچرمی کفل اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از سوءهاضمه
تصویر سوءهاضمه
несварение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سوءهاضمه
تصویر سوءهاضمه
Verdauungsstörung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سوءهاضمه
تصویر سوءهاضمه
розлад травлення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سوءهاضمه
تصویر سوءهاضمه
niestrawność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سوءهاضمه
تصویر سوءهاضمه
消化不良
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سوءهاضمه
تصویر سوءهاضمه
indigestão
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سوءهاضمه
تصویر سوءهاضمه
indigestione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سوءهاضمه
تصویر سوءهاضمه
indigestión
دیکشنری فارسی به اسپانیایی