جمع واژۀ هضبه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). کوهها و پشته ها: بر معاطف آن شعاب و مخارم آن هضاب اطلاع یافته بود. (ترجمه تاریخ یمینی). هامون از ازدحام کتاب با هضاب سرافرازی کرد. (جهانگشای جوینی)
جَمعِ واژۀ هضبه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). کوهها و پشته ها: بر معاطف آن شعاب و مخارم آن هضاب اطلاع یافته بود. (ترجمه تاریخ یمینی). هامون از ازدحام کتاب با هضاب سرافرازی کرد. (جهانگشای جوینی)
گریزنده. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : در جهان روح هر سه منتظر گه ز صورت هارب و گه مستقر. مولوی (مثنوی). ، از آب بازگردنده. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ما له هارب و لاقارب، ای صادر عن الماء و لاوارد، ای ما له شی ٔ او معناه لیس احد یهرب منه و لا احد یقرب الیه فلیس هو بشی ٔ (اقرب الموارد) ، یعنی او را چیزی نیست و یا نه از وی کسی میگریزد و نه نزدیک وی میرود گویی حقیقتی ندارد. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
گریزنده. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : در جهان روح هر سه منتظر گه ز صورت هارب و گه مستقر. مولوی (مثنوی). ، از آب بازگردنده. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ما له هارب و لاقارب، ای صادر عن الماء و لاوارد، ای ما له شی ٔ او معناه لیس احد یهرب منه و لا احد یقرب الیه فلیس هو بشی ٔ (اقرب الموارد) ، یعنی او را چیزی نیست و یا نه از وی کسی میگریزد و نه نزدیک وی میرود گویی حقیقتی ندارد. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
شترمرغ نر که ساقهایش سرخ باشد از غلبۀ شهوت جماع یا از خوردن گیاه ربیع و یا ساقهایش سبز یا زرد شده باشد. (منتهی الارب). این کلمه مخصوص مذکر است و به انثی نگویند. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، هو احمرار یبدء فی وظیفیه عند بدء احمرار البسر و ینتهی بانتهائه. (منتهی الارب). رجوع به تاج العروس شود
شترمرغ نر که ساقهایش سرخ باشد از غلبۀ شهوت جماع یا از خوردن گیاه ربیع و یا ساقهایش سبز یا زرد شده باشد. (منتهی الارب). این کلمه مخصوص مذکر است و به انثی نگویند. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، هو احمرار یبدء فی وظیفیه عند بدء احمرار البسر و ینتهی بانتهائه. (منتهی الارب). رجوع به تاج العروس شود
گوارنده. هضم کننده طعام. (ناظم الاطباء) ، شکننده. اینکه میگویند که این طعام هاضم است، یعنی شکننده و ریزنده است در معده. (آنندراج) ، (اصطلاح پزشکی) در اصطلاح پزشکان، داروئی است که جهت سرعت انضاج در غذا هنگام انجام عمل حرارت غریزی مفید باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). چیزی که برای هضم غذا مفید باشد. (قانون ابوعلی، کتاب دوم ص 149). آنچه طعام بگوارد. (تحفۀ حکیم مؤمن). آنچه اعانۀ طبیعت بر طبخ و گذرانیدن غذا و خلط کند و سبب قبول هضم او شود، مثل مصطکا، آبی که در آن نرمی و رخاوت باشد. (منتهی الارب). - شی ٔ هاضم، آنچه که در وی نرمی و رخاوت باشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
گوارنده. هضم کننده طعام. (ناظم الاطباء) ، شکننده. اینکه میگویند که این طعام هاضم است، یعنی شکننده و ریزنده است در معده. (آنندراج) ، (اصطلاح پزشکی) در اصطلاح پزشکان، داروئی است که جهت سرعت انضاج در غذا هنگام انجام عمل حرارت غریزی مفید باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). چیزی که برای هضم غذا مفید باشد. (قانون ابوعلی، کتاب دوم ص 149). آنچه طعام بگوارد. (تحفۀ حکیم مؤمن). آنچه اعانۀ طبیعت بر طبخ و گذرانیدن غذا و خلط کند و سبب قبول هضم او شود، مثل مصطکا، آبی که در آن نرمی و رخاوت باشد. (منتهی الارب). - شی ٔ هاضم، آنچه که در وی نرمی و رخاوت باشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ ضب ّ. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ضب شود، در شگفت آوردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، پر کردن حوض را چندان که روان گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، برآوردن زمین گیاه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
جَمعِ واژۀ ضَب ّ. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ضب شود، در شگفت آوردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، پر کردن حوض را چندان که روان گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، برآوردن زمین گیاه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
شتر بیمارسینه یا بیمارسپل. مؤنث: ضبّاء. ج، ضب ّ. (منتهی الارب) (آنندراج). آن اشتر که سول وی درد کند. (تاج المصادر بیهقی). اشتری که سول او بدرد آمده باشد. (مهذب الاسماء). شتری که به بیماری ضب دچار باشد، و ضب، درد یا بیماریی است در لب که از آن خون جریان یابد. و تأنیث آن ضبّاء است. (از اقرب الموارد) ، روز اضحی یا روز نحر. (از اقرب الموارد). روز عید قربان. روز گوسپندکشان
شتر بیمارسینه یا بیمارسپل. مؤنث: ضَبّاء. ج، ضُب ّ. (منتهی الارب) (آنندراج). آن اشتر که سول وی درد کند. (تاج المصادر بیهقی). اشتری که سول او بدرد آمده باشد. (مهذب الاسماء). شتری که به بیماری ضَب دچار باشد، و ضب، درد یا بیماریی است در لب که از آن خون جریان یابد. و تأنیث آن ضبّاء است. (از اقرب الموارد) ، روز اضحی یا روز نحر. (از اقرب الموارد). روز عید قربان. روز گوسپندکشان