جدول جو
جدول جو

معنی هاضب - جستجوی لغت در جدول جو

هاضب(ضِ)
بارنده. (ناظم الاطباء) ، باران بزرگ قطره. هاطل. (منتهی الارب). ج، هضب
لغت نامه دهخدا
هاضب
بارنده
تصویری از هاضب
تصویر هاضب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هاضم
تصویر هاضم
حل کنندۀ غذا در معده، هضم کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هارب
تصویر هارب
گریزنده، گریزان، گریخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هضاب
تصویر هضاب
هضبه ها، پشته ها، کوه ها، جمع واژۀ هضبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هائب
تصویر هائب
ترساننده، کسی یا چیزی که دیگری را بترساند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاضب
تصویر قاضب
تیغ بران، شمشیر تیز و برّان، صارم، شمشیر آبدار، جوهردار، حسام، جراز، شربت الماس، صمصام، غفج
فرهنگ فارسی عمید
(هََ ضَ)
جمع واژۀ هاضب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
ترسان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ترسنده. بیمناک. (از غیاث اللغات) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
خضاب کننده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
قاطع. بران. برنده: سیف قاضب، شمشیر بران. (ناظم الاطباء). ج، قواضب و قضب
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
جمع واژۀ هضبه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). کوهها و پشته ها: بر معاطف آن شعاب و مخارم آن هضاب اطلاع یافته بود. (ترجمه تاریخ یمینی). هامون از ازدحام کتاب با هضاب سرافرازی کرد. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
دور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بعید. (معجم متن اللغه) (مهذب الاسماء). خرق ناضب، بعید. (اقرب الموارد). مکان ناضب، بعید. (المنجد) ، غائر. (ازمعجم متن اللغه). آب به زمین فرورفته. نضب الماء، غار فی الارض. (اقرب الموارد). غدیر ناضب، ذهب ماؤه. (اقرب الموارد) (المنجد) ، چشم در مغاک فرورفته. (ناظم الاطباء). نضبت عینه، غارت. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، مرده. (ناظم الاطباء). نضب فلان، مات. (اقرب الموارد) ، ناضب الخیر، قلیل الخیر. (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، پشت ریش سخت شده. (ناظم الاطباء). نضب الدبر، اشتد اثره فی الظهر و غار فیه. (اقرب الموارد) ، گیاه کم شده. (ناظم الاطباء). نضوب، کم شدن گیاه. (منتهی الارب). ج، نضّب. و نیز رجوع به نضب و نضوب شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
گریزنده. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :
در جهان روح هر سه منتظر
گه ز صورت هارب و گه مستقر.
مولوی (مثنوی).
، از آب بازگردنده. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ما له هارب و لاقارب، ای صادر عن الماء و لاوارد، ای ما له شی ٔ او معناه لیس احد یهرب منه و لا احد یقرب الیه فلیس هو بشی ٔ (اقرب الموارد) ، یعنی او را چیزی نیست و یا نه از وی کسی میگریزد و نه نزدیک وی میرود گویی حقیقتی ندارد. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
شترمرغ نر که ساقهایش سرخ باشد از غلبۀ شهوت جماع یا از خوردن گیاه ربیع و یا ساقهایش سبز یا زرد شده باشد. (منتهی الارب). این کلمه مخصوص مذکر است و به انثی نگویند. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، هو احمرار یبدء فی وظیفیه عند بدء احمرار البسر و ینتهی بانتهائه. (منتهی الارب). رجوع به تاج العروس شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
بارنده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
گوارنده. هضم کننده طعام. (ناظم الاطباء) ، شکننده. اینکه میگویند که این طعام هاضم است، یعنی شکننده و ریزنده است در معده. (آنندراج) ، (اصطلاح پزشکی) در اصطلاح پزشکان، داروئی است که جهت سرعت انضاج در غذا هنگام انجام عمل حرارت غریزی مفید باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). چیزی که برای هضم غذا مفید باشد. (قانون ابوعلی، کتاب دوم ص 149). آنچه طعام بگوارد. (تحفۀ حکیم مؤمن). آنچه اعانۀ طبیعت بر طبخ و گذرانیدن غذا و خلط کند و سبب قبول هضم او شود، مثل مصطکا، آبی که در آن نرمی و رخاوت باشد. (منتهی الارب).
- شی ٔ هاضم، آنچه که در وی نرمی و رخاوت باشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
نعت فاعلی از غضب. خشمناک. (منتهی الارب). خشمگین. خشم کننده. خشم آلوده
لغت نامه دهخدا
(اَ ضُب ب)
جمع واژۀ ضب ّ. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ضب شود، در شگفت آوردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، پر کردن حوض را چندان که روان گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، برآوردن زمین گیاه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَب ب)
شتر بیمارسینه یا بیمارسپل. مؤنث: ضبّاء. ج، ضب ّ. (منتهی الارب) (آنندراج). آن اشتر که سول وی درد کند. (تاج المصادر بیهقی). اشتری که سول او بدرد آمده باشد. (مهذب الاسماء). شتری که به بیماری ضب دچار باشد، و ضب، درد یا بیماریی است در لب که از آن خون جریان یابد. و تأنیث آن ضبّاء است. (از اقرب الموارد) ، روز اضحی یا روز نحر. (از اقرب الموارد). روز عید قربان. روز گوسپندکشان
لغت نامه دهخدا
(هَِ ضَب ب)
اسب بسیارخوی، سخت درشت اندام توانا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضِ بَ)
مؤنث هاضب
لغت نامه دهخدا
تصویری از هاب
تصویر هاب
مار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هضاب
تصویر هضاب
جمع هضبه، کوه پشتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هارب
تصویر هارب
گریزنده، گریخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هایب
تصویر هایب
ترساننده: (نشان مهر تودرطبع لعبتی مطبوع خیال کین تو دردیده صورتی هایب) (عثمان مختاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هائب
تصویر هائب
ترسان، بیمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاضم
تصویر هاضم
گوارنده، هضم کننده طعام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناضب
تصویر ناضب
آبگیر خشک، جای دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاضب
تصویر قاضب
شمشیر برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاضب
تصویر خاضب
خضاب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راضب
تصویر راضب
رگبار، کنار از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هایب
تصویر هایب
ترساننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هارب
تصویر هارب
((رِ))
گریزنده، فرار کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاضم
تصویر هاضم
((ض))
هضم کننده
فرهنگ فارسی معین