جدول جو
جدول جو

معنی هاشمخان - جستجوی لغت در جدول جو

هاشمخان
(شِ)
میرزا هاشمخان، از رجال سیاسی و اداری و دانشمندان ایران در دورۀ قاجاریه است. وی استاد علوم سیاسی در دارالفنون مدتهاکفیل ادارۀ روس در وزارت امور خارجه بود. میرزا هاشمخان کتابی در جغرافیای عمومی عالم برای دانشجویان سه کلاس اول مدرسه سیاسی تألیف کرد که از منابع و مآخذ فرانسه و غیره ترجمه شده و مشتمل بر جغرافیای طبیعی، سیاسی، ثروتی و احصائی تمام ممالک جهان است. این کتاب تاکنون به چاپ نرسیده و یک نسخه خطی از آن به خط یکی از شاگردان مدرسه سیاسی به نام علی بن الحسین الاّذربایجانی که در سال 1333 آن را نوشته است، در کتاب خانه مرحوم علامۀ دهخدا وجود دارد. این نسخه به خط نسخ خوانا در 737 صفحه نوشته و کاتب در روی جلد آن نوشته است: ’هذا جزوۀ جغرافیای عمومی عالم ترجمه و تألیف جناب مستطاب اجل آقای آقا مرحوم میرزا هاشمخان کفیل ادارۀ روس وزارت جلیلۀ امور خارجه و معلم مدرسه علوم سیاسی که از برای محصلین سه کلاس اول مدرسه مذکور از کتب فرانسه و غیره جمع و تدوین نموده اند. این کتاب به علاوۀ مقدمه، شامل شرح مفصل طبیعی و سیاسی و ثروتی و احصائی تمام ممالک عالم است’. و در پایان کتاب راجع به تاریخ تحریر آن نوشته شده: ’دریوم چهارم شهر شوال المکرم 1333 هجری ختم گردید’
خوافی. یا هاشم علیخان. از نویسندگان ایران است که در قرن 11 هجری در هند میزیسته. وی تاریخی به نام ’منتخب اللباب’ به فارسی تألیف کرده است. (سبک شناسی بهار ج 3 ص 258 و 298)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هامان
تصویر هامان
(پسرانه)
معرب از یونانی، مشهور، نام وزیر اخشویروش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هامیان
تصویر هامیان
همیان، کیسۀ درازی که در آن پول می ریختند و به کمر می بستند، کیسۀ پول
فرهنگ فارسی عمید
(شِ)
پسر میرزا یدالله اصفهانی، قونسول ایران در مسکو. مغنی نیکلا امپراطور روس. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شِ گِ)
نام محلی از توابع سبزوار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
کیسۀ چرمی، همیان، امیان، و آن کیسه ای دراز باشد که زر در آن کنند و بر کمر بندند، (فرهنگ نظام) (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری) (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) :
با زر چو بازگردد از او بیم آن بود
زایرش را که بگسلد از هامیان میان،
لامعی گرگانی،
هامیان از سیم و زر پرداختن
به که سنگ منجیق انداختن،
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
اشمذین. بلفظ تثنیه بقولی در شعر رزاح بن ربیعه العذری برادر قصی به مادرش:
جمعنا من السر من اشمذین
و من کل حی جمعنا قبیلا.
نام دو کوه است. نصر گوید: اشمذان تثنیۀ اشمذ دو کوه است در میان مدینه و خیبر که دو قبیلۀ جهینه و اشجع بدان فرودآیند.
لغت نامه دهخدا
نام وزیرفرعون بود، و این لغت عجمی است، (برهان) (ناظم الاطباء)، نام کافری که وزیر فرعون بود، (کشف اللغات) (لطایف) (غیاث)، وزیر اول اخشویروش (خشایارشا که او را با اردشیر خلط کرده اند) بود که بر مردخای یهودی غضبناک شد، زیرا که وی را تعظیم ننموده بود، بدین لحاظ پادشاه را بر آن داشت که فرمانی صادر فرمود که یهود را در تمام ممالک فارس به قتل رسانند، اما استر زن یهودی خشایارشا شاهنشاه هخامنشی، این فرمان را باطل نمود و هامان را بر همان داری که از برای مردخای حاضر نموده بود دار کشیدند وروز چهاردهم و پانزدهم آن ماه را محض خلاصی یهود از دشمنانشان عید قرار دادند و عید فور یا فوریم خوانده شد، و در این دو روز در وقت ذکر اسم هامان، یهود صفیر استهزا میزنند، (قاموس کتاب مقدس)، ولی چنانکه دیدیم در روایات اسلامی هامان را وزیر فرعون معرفی کرده اند، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین ص 2310) :
ای از دل تو خدای ایمان برده
کفرت سبق از ثمود و هامان برده،
فخرالدین محمد سرخسی،
هارون زمانه را ندیدی
ای غره شده به مکر هامان،
ناصرخسرو،
علی هارون امت بود دشمن زآن همی دارد
مر او را کش چنین آموخت ره فرعون و هامانش،
ناصرخسرو،
تو نبیرۀ پسر موسی و هارونی
زین قبل من عدوی لشکر هامانم،
ناصرخسرو،
دست هامان ستمکاره ز تو کوته شود
گر تو اندر شهر ایمان خطبه بر هارون کنی،
ناصرخسرو،
اگر هارون ز موسی ترجمان بود
که حجت گفت بر فرعون وهامان،
ناصرخسرو،
تو ای جاهل برو با اهل هامان
مرا بگذار با اولاد هارون،
ناصرخسرو،
لیکن ننماییمت راه هارون
تا بازنگردی ز راه هامان،
ناصرخسرو،
ز یار زشت نامت زشت شد اما سزاواری
چنان کز بخت فرعون لعین بدبخت شد هامان،
ناصرخسرو،
برز گران را نگر چگونه ز مستی
بهرۀ هارون همی دهند به هامان،
ناصرخسرو،
چون باز بگردی بسوی موسی و هارون
یکره بشوی سیر ز فرعون وز هامان،
ناصرخسرو،
تخم بد را چه بود بار مگر هم بد
مکر فرعون که پذرفت مگر هامان،
ناصرخسرو،
گفت: ای برادر! شکر نعمت باری عز اسمه همچنان بر من افزونتر است که میراث پیغمبران یافتم، یعنی علم و ترا میراث فرعون و هامان رسید یعنی ملک مصر، (گلستان)،
به چه خرمی و نازان گرو ازتو برد هامان
اگرت شرف همین است که مال و جاه داری،
سعدی،
اگر گویندش اندر نار جاوید
بخواهی ماند با فرعون و هامان،
سعدی،
گفت یکچند مرا داشت جنیبه فرعون
گفت یکچند مرا داشت بر آخور هامان،
محمود جوهری هروی،
برای اطلاع بیشتر رجوع به عهد عتیق، کتاب استر باب 1-10 شود
نام برادر حضرت ابراهیم بوده و در وقت سوزانیدن اصنام و بتها سوخته شد، (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
تیره ای از ایل جلیلوند که در اطراف قزوین سکونت دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 368)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء بلوک خورگام از دهستان عمارلو است که در بخش رودبار شهرستان رشت واقع است و 185 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نواب قاسمخان، وی درروزگار دولت نورالدین محمد جهانگیر پادشاه از امرای بزرگ بود و به پایۀ والای تقرب سربلندی داشت. اصل وی از سبزوار است و زنش منیجه بیگم خواهر حقیقی نورجهان بیگم است و او دختر اعتمادالدوله و به جمال صوری واستعداد فطری و رموز دلفریبی و تقطیع لباس و بذله سنجی و سخن گوئی و شعرفهمی و حاضرجوابی از نساء زمان ممتاز بود و عطر گلاب کشیدن از مخترعات اوست. در اول حال به نکاح شیرافکن که از خوانین عمده و اسم با مسمی بود درآمد پس از چند روز شیرافکن به قتل رسید و او به همخوابگی پادشاه مشرف گشت. گویند نوبتی در سلخ رمضان پس از رؤیت هلال این مصرع بر زبان پادشاه گذشت:
هلال عید بر اوج فلک هویداشد
نور جهان بیگم فی الحال مصرع دوم را بر بدیهه رسانید:
کلید میکده گم گشته بود پیدا شد
بیگم را با قاسمخان مناظره و مشاعرۀ بسیار دست میداد و او را در فن شعر مسلم نمیداشت یک وقت طرح غزلی تازه در میان آمد و شعرای پایتخت از آن درماندند قاسمخان این سه بیت نوشته نزد بیگم فرستاد. از آن هنگام زور طبعش در سخنوری قبول فرمود و اینک ابیات:
گر شوی سایه نشین روزی به تخت باغبان
سایه بر خورشید اندازد درخت باغبان
فاخته چون دید بی گل باغ را نالید و گفت
از چه رو با گل نرفت این جان سخت باغبان ؟
جشن نوروز است و ابر نوبهار از فیض طبع
طرح کرد از سبزه و گل تاج و تخت باغبان.
آورده اند که روزی پادشاه آب خاصه ای طلبید و آبدار در کاسه ای گلی که در نهایت نزاکت بود آب آورد. چون نزدیک رسید دستش بجنبید و کاسه از فرط نزاکت تاب نیاورده از یک جانب شکست و آب در رکابی فرو ریخت قاسمخان ایستاده بود. پادشاه به جانب او نگاه کرد و این مصرع بخواند:
کاسه نازک بود و آب آرام نتوانست کرد
قاسمخان بر بدیهه مصرع دیگر رسانیده بیت تمام خواند:
دید حالم را و چشمش ضبط اشک خود نکرد
کاسه نازک بود و آب آرام نتوانست کرد.
نثرهای رنگین پر کار نیز بسیار بسیار داردو از کلیاتش معلوم میتوان نمود. او راست:
می پرستم می ز چشمم جای آب آید برون
گر بگرید بلبل از چشمش گلاب آید برون
یکره ار در چشم من آید خیال او بخواب
کی ز شوق آن دگر از چشم خواب آید برون
بسکه میل همزبانی با تو دارد هر کسی
گر ز شکل آینه پرسی جواب آید برون
ز اشتیاق همنشینیهای گوش و گردنت
بعد از این همچون صدف در از حباب آید برون
بسکه قاسم پر شد از مهر علی موسی رضا
سینه اش گر برشکافی آفتاب آید برون.
(تذکرۀ مرآت الخیال ص 72 و 73)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
قریه ای است به موصل در مشرق نینوی. (از تاج العروس). این نام در معجم البلدان و مراصد الاطلاع بصورت باشمنایا ضبط شده است. در حالیکه یاقوت صاحب معجم البلدان منسوب بدان را باشمنانی ضبط میکند. رجوع به باشمنایا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هامیان
تصویر هامیان
همیان: (هامیان ازسیم وزرپرداختن به که سنگ منجنیق انداختن) (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هامسان
تصویر هامسان
همانندی همسانی: (از هامسانی در حروف عربیت هامسانی در بیان نظم و اعجاز نیاید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاشمیون
تصویر هاشمیون
جمع هاشمی درحالت رفعی (در فارسی مراعا این قاعده رانکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاشمیین
تصویر هاشمیین
جمع هاشمی درحالت نصبی وجری (درفارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هامیان
تصویر هامیان
کیسه، کیسه پول، همیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هازمان
تصویر هازمان
اجتماع
فرهنگ واژه فارسی سره
خوش خوان، خوش آواز، خوش صدا
فرهنگ گویش مازندرانی