مجموعه اعداد میان دو عدد فرضی، فاصلۀ میان دو کوه، دره، فاصلۀ میان دو دیوار، پهنای کوچه، در کشاورزی مرزی که دو قطعه زمین یا دو کرته را از هم جدا می کند پاچه، پای انسان یا گوسفند از زانو تا کف پا، پای پخته شدۀ گوسفند، بز یا گاو که لزج و مولد خون است و برای اشخاص کم بنیه، لاغر و مبتلایان به امراض ریه نافع است، پاژه، پایچه چوب دستی ستبر
مجموعه اعداد میان دو عدد فرضی، فاصلۀ میان دو کوه، دره، فاصلۀ میان دو دیوار، پهنای کوچه، در کشاورزی مرزی که دو قطعه زمین یا دو کرته را از هم جدا می کند پاچه، پای انسان یا گوسفند از زانو تا کف پا، پای پخته شدۀ گوسفند، بز یا گاو که لزج و مولد خون است و برای اشخاص کم بنیه، لاغر و مبتلایان به امراض ریه نافع است، پاژه، پایچه چوب دستی ستبر
آغل گوسفند، مغاره، کلبۀ صحرایی، سایه بانی که با شاخه های درخت و علف در بیابان یا در میان کشتزار درست کنند، آلاچیق، کریچ، کرچه، کریچه، گریچ، کومه، برای مثال چو آمد بیابان یکی کازه دید / روان آب و مرغی خوش و تازه دید (اسدی - ۲۷۹)
آغل گوسفند، مغاره، کلبۀ صحرایی، سایه بانی که با شاخه های درخت و علف در بیابان یا در میان کشتزار درست کنند، آلاچیق، کُریچ، کُرچه، کُریچه، گُریچ، کومه، برای مِثال چو آمد بیابان یکی کازه دید / روان آب و مرغی خوش و تازه دید (اسدی - ۲۷۹)
مقابل کهنه، نو، جدید، مقابل پژمرده، کنایه از شاداب، باطراوت، اخیراً، کنایه از بارونق، باجلوه، کنایه از خرم، خوش، شادمان تازه به تازه: چیزهای تازه که یکی پس از دیگری پدید آید، نوبه نو
مقابلِ کهنه، نو، جدید، مقابلِ پژمرده، کنایه از شاداب، باطراوت، اخیراً، کنایه از بارونق، باجلوه، کنایه از خرم، خوش، شادمان تازه به تازه: چیزهای تازه که یکی پس از دیگری پدید آید، نوبه نو
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غنج، غنجر، غنجار، غنجاره، گنجار، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن، برای مثال بی غازه و گلگونه گل آن رنگ کجا یافت / کافروخته از پردۀ مستور برآمد (مولوی۲ - ۲۸۷)
سُرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گُلگونِه، غَنج، غَنجَر، غَنجار، غَنجارِه، گَنجار، آلگونِه، آلغونِه، بُلغونِه، غُلغونِه، گُلگونِه، گُلغونِه، وُلغونِه، لَغونِه، والگونِه، بَهرامَن، برای مِثال بی غازه و گلگونه گل آن رنگ کجا یافت / کافروخته از پردۀ مستور برآمد (مولوی۲ - ۲۸۷)
تحسین از پی تحسین باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). مرحبا و آفرین. (انجمن آرا) (آنندراج). یعنی احسنت. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 509). کلمه تحسین یعنی آفرین و مرحبا. (ناظم الاطباء). ادات تحسین، آفرین. احسنت. (فرهنگ فارسی معین). آفرینهای پیاپی و آفرین و تحسین که از هر کنار باشد. (غیاث). زه بسیار. زه پی درپی. آفرین بسیار و پی درپی. زه گفتن های عده کثیری پیاپی. زه گفتن بسیار و پیوسته. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از: ’زه’ + الف واسطه + ’زه’. (حاشیۀ برهان چ معین) : چو با زه بگفتی زهازه بهم چهل بدره بودی ز گنجی درم. فردوسی. شهنشاه با زه زهازه بگفت که گفتار او با درم بود جفت. فردوسی. به شادی همه انجمن برشگفت شهنشاه گیتی زهازه گرفت. فردوسی. سخن گرچه باوی زهازه بود نگفتن هم از گفتنش به بود. نظامی. ، و در تکرار صدای زه کمان نیز استعمال میشود: زهازه برآمد ز جر کمان هزاهز درافتاده در بدگمان. (از انجمن آرا) (از آنندراج)
تحسین از پی تحسین باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). مرحبا و آفرین. (انجمن آرا) (آنندراج). یعنی احسنت. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 509). کلمه تحسین یعنی آفرین و مرحبا. (ناظم الاطباء). ادات تحسین، آفرین. احسنت. (فرهنگ فارسی معین). آفرینهای پیاپی و آفرین و تحسین که از هر کنار باشد. (غیاث). زه بسیار. زه پی درپی. آفرین بسیار و پی درپی. زه گفتن های عده کثیری پیاپی. زه گفتن بسیار و پیوسته. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از: ’زه’ + الف واسطه + ’زه’. (حاشیۀ برهان چ معین) : چو با زه بگفتی زهازه بهم چهل بدره بودی ز گنجی درم. فردوسی. شهنشاه با زه زهازه بگفت که گفتار او با درم بود جفت. فردوسی. به شادی همه انجمن برشگفت شهنشاه گیتی زهازه گرفت. فردوسی. سخن گرچه باوی زهازه بود نگفتن هم از گفتنش به بود. نظامی. ، و در تکرار صدای زه کمان نیز استعمال میشود: زهازه برآمد ز جر کمان هزاهز درافتاده در بدگمان. (از انجمن آرا) (از آنندراج)
زهر دار چون مار، خرفستر، خزنده هامه در فارسی سر سر هر چیز، تارک، پیشوا سردودمان، گروه گروه مردم، اسپ، چغد کوچ سرحیوان یاانسان، سرهر چیز، کاسه سر، بالای پیشانی، پیشانی، فرق سر تارک: (رهامه رهروان کنم پای همت زوجود برترآیم) (خاقانی) -7 رئیس قوم مهتر، جماعت مردم، اسب فرس، جغد بوم. هرجانوری که دارای زهرکشنده باشد مانندمار، جانورخزنده وگزنده، هرحشره کشنده مطلقا: (این نامه هفت عضومرا هفت هیکل است کایمن کند زهول سباع وشرهوام) (خاقانی)، جمع هوام
زهر دار چون مار، خرفستر، خزنده هامه در فارسی سر سر هر چیز، تارک، پیشوا سردودمان، گروه گروه مردم، اسپ، چغد کوچ سرحیوان یاانسان، سرهر چیز، کاسه سر، بالای پیشانی، پیشانی، فرق سر تارک: (رهامه رهروان کنم پای همت زوجود برترآیم) (خاقانی) -7 رئیس قوم مهتر، جماعت مردم، اسب فرس، جغد بوم. هرجانوری که دارای زهرکشنده باشد مانندمار، جانورخزنده وگزنده، هرحشره کشنده مطلقا: (این نامه هفت عضومرا هفت هیکل است کایمن کند زهول سباع وشرهوام) (خاقانی)، جمع هوام