جدول جو
جدول جو

معنی هازباء - جستجوی لغت در جدول جو

هازباء
(زِ)
نوعی از ماهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به هازبا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازبان
تصویر بازبان
(پسرانه)
کسی که باز را برای شکار تربیت می کند (نگارش کردی: بازهوان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رازبان
تصویر رازبان
رازدار، راز نگه دار، صاحب راز، کسی که در دربار عرایض و مطالب مردم را به عرض پادشاه می رسانید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازبان
تصویر بازبان
بازدار، کسی که بازهای شکاری را رام و تربیت می کرد، بازیار
فرهنگ فارسی عمید
(کِ تَ نَ)
از پس راندن.
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ / زَ زُ / زُ زِ / زِ زُ / زُ زِنْ / زِ نِ)
مگسی است که در مرغزارها باشد. خزباز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (المنجد) (تاج العروس) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) :
من الناس من تجوز علیه
شعراء کانها الخازباز.
از متنبی (از اقرب الموارد).
، صدای مگس. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (المنجد) (تاج العروس) (ناظم الاطباء). وز وز مگس، گربه. (ناظم الاطباء) ، نام دو گیاه است یکی کحلاء و دیگری درماء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، علتی است که در گردن شتر و مردم عارض شود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
آرایش و زیور و زینت، (ناظم الاطباء)، پیراستگی، (اشتینگاس)، آراسته، مطابق رسم روز، (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
حافظ راز، سرنگهدار، نگهدارندۀ راز، صاحب راز، کسی را نیز گویند که سخن ارباب حاجت را بعرض سلاطین رساند، (آنندراج) (انجمن آرا) (شعوری ج 2 ص 11) :
بگفتند با رازبان راز خویش
نمودند انجام و آغاز خویش،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
تخته ای که در جلوی جوی و نهر نهاده باشند برای کم و بیش کردن آب و نیز برای بازداشتن ازفرودآمدن سنگ و امثال آن. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ ءْ هََ ءْ)
مرد نیک خندنده. (منتهی الارب). رجل هأهاء، مرد نیک خنده کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَقْ وَ)
مغلم و غلام باره را گویند، (برهان) (آنندراج)، تازباره، بچه باز و غلام باره، (فرهنگ نظام) :
شاعرکی تازباز و یافه درایم،
سوزنی،
بگرفتمش مهار و شدم بر فراز او
چونانکه تازباز شود بر فراز تاز،
روحی ولوالجی (از فرهنگ نظام)،
رجوع به تازباره و بچه باز شود
لغت نامه دهخدا
(هََ ءْ هََ ءْ)
کلمه ای است که بدان شتر را زجر کنند. (منتهی الارب). صوتی است که شتر را بدان زجر کنند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ ءْ)
مرد نیک خندنده. (منتهی الارب). رجل هأهاء، مرد نیک خنده کننده. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ ءْ)
کلمه ای است که بدان شتر را زجر کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
خواندن شتر را به علف به لفظ هی ٔ هی ٔ، زجر کردن شتر به لفظ هأهاء و اسم آن ’هی ٔ’ باشد: هأهاء الراعی بالابل هئهاء و هأهاءً، خواند شتران را بعلف به لفظ هی ٔ هی ٔ و یا زجر کرد آنها را به لفظ هأهاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). هأهاء بالابل، خواند شتر را به علف و آب به لفظ هی ٔهی ٔ. (یا برای علف هی ٔهی ٔ و برای آب جی ٔجی ٔ). اسم آن هی ٔ و جی ٔ. (معجم متن اللغه) ، به قهقه خندیدن. هأهاء الرجل، خندید به صدای بلند، به قهقهه، فهو هأهاء و هأهاء یعنی خندنده، مؤنث آن هأهاءه. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(زِ بی یَ)
نوعی از ماهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به هازبا شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ دَ)
کاسنی. (منتهی الارب). هندب. (اقرب الموارد). رجوع به هندب شود
لغت نامه دهخدا
(بَءْ با)
دانشمند. (منتهی الارب). زیرک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بازبار (بازیار)، بازبان، رجوع به بازبار و شعوری ج 1 ورق 177 شود
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ فَ دَ / دِ)
مخفف بازبارنده، دوباره بارنده: سحابه مذکیه، ابر بازبار، بارنده، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
خازباز. رجوع بخازباز شود
لغت نامه دهخدا
بازبار، بازبام، نگاهدارندۀ باز، رجوع به بازبار (بازیار) و شعوری ج 1 ورق 180 شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
ابومعاذ گوید: هازبا نوعی است از ماهی و هیأت او بس خرد بود. و ابوالخیر گوید: در نسخۀ سریانی سمک هازبا را ذکر کرده اند و او را به ماهی که او را پاها بسیار بود تفسیر کرده اند و گویند این نوع ماهی در دجلۀ بغداد بود و طول او به مقدار فتر بود و فتر میان سبابه و ابهام را گویند و گویند بر پشت این ماهی دو خار بود. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی). گوشت ماهی که به تازی الهاریا و به پارسی مارماهی گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). این کلمه به صورتهای ’هازباء’ و ’هازبی’ و ’هازبیه’ نیز آمده. رجوع به هازباء و هازبی و هازبیه شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بار کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
هندبا و انوپا در فارسی کاسنی، ترخون کاسنی. یا اصل هندبا. بیخ کاسنی، تر خون. یا هند بابری. کاسنی بیابانی
فرهنگ لغت هوشیار
تخته ای که جلوجوی ونهرنهندبرای کم وبیش کردن آب ونیزبرای بازداشتن ازفرودآمدن سنگ وامثال آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رازبان
تصویر رازبان
راز دار، کسی که عرایض حاجتمندان را بعرض شاه و امیر میرساند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدباء
تصویر ازدباء
بارکردن از پس راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هازبا
تصویر هازبا
ماهی پهلو نکره ای ماهی سیم بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازباء
تصویر ازباء
بارکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخباء
تصویر اخباء
آتش کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احباء
تصویر احباء
دوستان، همنشینان، جمع حبا، جمع در جمع حبیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرزبان
تصویر هرزبان
((هَ))
تخته ای که جلو جوی و نهر نهند برای کم و بیش کردن آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رازبان
تصویر رازبان
رازدار، در گذشته به کسی که عرایض حاجتمندان را به عرض شاه و امیر می رسانید می گفتند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هازمان
تصویر هازمان
اجتماع
فرهنگ واژه فارسی سره