مگسی است که در مرغزارها باشد. خزباز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (المنجد) (تاج العروس) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) : من الناس من تجوز علیه شعراء کانها الخازباز. از متنبی (از اقرب الموارد). ، صدای مگس. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (المنجد) (تاج العروس) (ناظم الاطباء). وز وز مگس، گربه. (ناظم الاطباء) ، نام دو گیاه است یکی کحلاء و دیگری درماء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، علتی است که در گردن شتر و مردم عارض شود. (ناظم الاطباء)
مگسی است که در مرغزارها باشد. خِزِباز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (المنجد) (تاج العروس) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) : من الناس من تجوز علیه شعراء کانها الخازباز. از متنبی (از اقرب الموارد). ، صدای مگس. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (المنجد) (تاج العروس) (ناظم الاطباء). وِز وِز مگس، گربه. (ناظم الاطباء) ، نام دو گیاه است یکی کحلاء و دیگری درماء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، علتی است که در گردن شتر و مردم عارض شود. (ناظم الاطباء)
حافظ راز، سرنگهدار، نگهدارندۀ راز، صاحب راز، کسی را نیز گویند که سخن ارباب حاجت را بعرض سلاطین رساند، (آنندراج) (انجمن آرا) (شعوری ج 2 ص 11) : بگفتند با رازبان راز خویش نمودند انجام و آغاز خویش، فردوسی
حافظ راز، سِرنگهدار، نگهدارندۀ راز، صاحب راز، کسی را نیز گویند که سخن ارباب حاجت را بعرض سلاطین رساند، (آنندراج) (انجمن آرا) (شعوری ج 2 ص 11) : بگفتند با رازبان راز خویش نمودند انجام و آغاز خویش، فردوسی
مغلم و غلام باره را گویند، (برهان) (آنندراج)، تازباره، بچه باز و غلام باره، (فرهنگ نظام) : شاعرکی تازباز و یافه درایم، سوزنی، بگرفتمش مهار و شدم بر فراز او چونانکه تازباز شود بر فراز تاز، روحی ولوالجی (از فرهنگ نظام)، رجوع به تازباره و بچه باز شود
مغلم و غلام باره را گویند، (برهان) (آنندراج)، تازباره، بچه باز و غلام باره، (فرهنگ نظام) : شاعرکی تازباز و یافه درایم، سوزنی، بگرفتمش مهار و شدم بر فراز او چونانکه تازباز شود بر فراز تاز، روحی ولوالجی (از فرهنگ نظام)، رجوع به تازباره و بچه باز شود
خواندن شتر را به علف به لفظ هی ٔ هی ٔ، زجر کردن شتر به لفظ هأهاء و اسم آن ’هی ٔ’ باشد: هأهاء الراعی بالابل هئهاء و هأهاءً، خواند شتران را بعلف به لفظ هی ٔ هی ٔ و یا زجر کرد آنها را به لفظ هأهاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). هأهاء بالابل، خواند شتر را به علف و آب به لفظ هی ٔهی ٔ. (یا برای علف هی ٔهی ٔ و برای آب جی ٔجی ٔ). اسم آن هی ٔ و جی ٔ. (معجم متن اللغه) ، به قهقه خندیدن. هأهاء الرجل، خندید به صدای بلند، به قهقهه، فهو هأهاء و هأهاء یعنی خندنده، مؤنث آن هأهاءه. (معجم متن اللغه)
خواندن شتر را به علف به لفظ هی ٔ هی ٔ، زجر کردن شتر به لفظ هأهاء و اسم آن ’هی ٔ’ باشد: هأهاء الراعی بالابل هئهاء و هأهاءً، خواند شتران را بعلف به لفظ هی ٔ هی ٔ و یا زجر کرد آنها را به لفظ هأهاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). هأهاء بالابل، خواند شتر را به علف و آب به لفظ هی ٔهی ٔ. (یا برای علف هی ٔهی ٔ و برای آب جی ٔجی ٔ). اسم آن هی ٔ و جی ٔ. (معجم متن اللغه) ، به قهقه خندیدن. هأهاء الرجل، خندید به صدای بلند، به قهقهه، فهو هأهاء و هأهاء یعنی خندنده، مؤنث آن هأهاءه. (معجم متن اللغه)
ابومعاذ گوید: هازبا نوعی است از ماهی و هیأت او بس خرد بود. و ابوالخیر گوید: در نسخۀ سریانی سمک هازبا را ذکر کرده اند و او را به ماهی که او را پاها بسیار بود تفسیر کرده اند و گویند این نوع ماهی در دجلۀ بغداد بود و طول او به مقدار فتر بود و فتر میان سبابه و ابهام را گویند و گویند بر پشت این ماهی دو خار بود. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی). گوشت ماهی که به تازی الهاریا و به پارسی مارماهی گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). این کلمه به صورتهای ’هازباء’ و ’هازبی’ و ’هازبیه’ نیز آمده. رجوع به هازباء و هازبی و هازبیه شود
ابومعاذ گوید: هازبا نوعی است از ماهی و هیأت او بس خرد بود. و ابوالخیر گوید: در نسخۀ سریانی سمک هازبا را ذکر کرده اند و او را به ماهی که او را پاها بسیار بود تفسیر کرده اند و گویند این نوع ماهی در دجلۀ بغداد بود و طول او به مقدار فتر بود و فتر میان سبابه و ابهام را گویند و گویند بر پشت این ماهی دو خار بود. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی). گوشت ماهی که به تازی الهاریا و به پارسی مارماهی گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). این کلمه به صورتهای ’هازباء’ و ’هازبی’ و ’هازبیه’ نیز آمده. رجوع به هازباء و هازبی و هازبیه شود