نام پسر ’تیری باذ’ که به تحریک ’اخس’ (پسر اردشیر) به کشتن ’آرسان’ همت گماشت، ’آرسان’ پسر دیگر اردشیر بود که از یک زن غیرعقدی به دنیا آمده بود و شاه وی را بسیار دوست میداشت، سرانجام آرسان به قتل رسید و پس از آن اردشیر، که بسیار پیر بود از غصه درگذشت، (تاریخ ایران باستان ج 2 صص 1157 - 1158)
نام پسر ’تیری باذ’ که به تحریک ’اخس’ (پسر اردشیر) به کشتن ’آرسان’ همت گماشت، ’آرسان’ پسر دیگر اردشیر بود که از یک زن غیرعقدی به دنیا آمده بود و شاه وی را بسیار دوست میداشت، سرانجام آرسان به قتل رسید و پس از آن اردشیر، که بسیار پیر بود از غصه درگذشت، (تاریخ ایران باستان ج 2 صص 1157 - 1158)
حشره ای دراز و زرد رنگ که بدنش از حلقه های بسیار تشکیل شده و در هر حلقه یک جفت پا و جمعاً بیست و دو جفت پا دارد، در جلو سرش نیز یک جفت قلاب دارد که با آن حشرات دیگر را شکار می کند و درازیش تا ده سانتی متر می رسد، سدپایه، پرپایه، سدپا، گوش خز، گوش خزک
حشره ای دراز و زرد رنگ که بدنش از حلقه های بسیار تشکیل شده و در هر حلقه یک جفت پا و جمعاً بیست و دو جفت پا دارد، در جلو سرش نیز یک جفت قلاب دارد که با آن حشرات دیگر را شکار می کند و درازیش تا ده سانتی متر می رسد، سَدپایِه، پُرپایِه، سَدپا، گوش خَز، گوش خَزَک
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی تَشی، سیخول، زُکاسه، سُکاسه، رُکاشه، اُسگُر، اُسغُر، سَنگُر، سُگُر، پَهمَزَک، پیهَن، بیهَن، روباه تُرکی، کاسجوک، جَبروز، قُنفُذ
جانوری است معروف. گویند مار افعی را می گیرد و سر به خود فرومی کشد و مارخود را چندان بر خارهای پشت او می زند که هلاک می شود و در زمین سوراخ کرده می ماند و بر پشت و دم آن مثل دوک خارها باشند. (آنندراج) (برهان قاطع) (غیاث اللغه) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). این حیوان از هوا خوشش می آید و در مسکن خود دو باب اتخاذ کند، یک در شمالی و دیگر در جنوبی و چون بچه دار شود از درخت انگور بالا میرود و حبه های انگور را بر زمین میریزاند و سپس روی حبه های افتاده می غلطد تا اینکه این حبات بر روی تیغهایش قرار گیرد و سپس آن ها را بمنزل جهت تغذیۀ بچه هایش می برد. (مجانی الادب ج 2 ص 286). ژژو. خوکل. (نسخه ای از اسدی). شکّر. سیخول را گویند که خارپشت تیرانداز است. (برهان قاطع). زافه. مرنگو. کوله. بهین. خجو. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). چزک. (یادداشت بخط مؤلف). چزغ. (یادداشت بخط مؤلف). سنگه. (یادداشت بخط مؤلف). جانوری است خزنده که چون کسی قصدش کند اندام را بیفشاند خارهایش چون تیر جهند و دراندام قاصد نشینند و آن را تشی، چیزو، جبروز، جبروزه، جشرک، چیزک، جغد، جکاسه، ریکاس، روباه ترکی، لکاسه، نکاشه، سعر، سفر، شغرنه، سیحون، سکاشه، شکر نامند. (شرفنامۀ منیری). چوله. توره. سیخول. جوجه تیغی. ریکاشه. ریکاسه. جوجو. خارپشت تیرانداز. نوعی تشی است قنفذ. انقد. انقذ. دلدل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) (تاج العروس). هلیاغ. حسیکه. حسکک. (منتهی الارب). قباع. قبع. (المنجد) (منتهی الارب) (تاج العروس) (اقرب الموارد). جلعلع. قنفذه، خارپشت ماده. شوهب، خارپشت نر. قنقعه، خار پشت ماده. (منتهی الارب). شیهم، خارپشت نر یا خارپشت نر کلان خار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) (تاج العروس). شیظم، خارپشت بزرگ کلان سال. عجاهن. (منتهی الارب) (شرح قاموس). ازیب. (منتهی الارب). درص، بچۀ خارپشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (شرح قاموس) (المنجد) (تاج العروس). نیص، خارپشت قوی و بزرگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (شرح قاموس) (المنجد) (تاج العروس). قداد. لتنّه. مزّاغ. عسعس، نوعی خارپشت است بدانجهت که شبگرد میباشد. (منتهی الارب). العساعس القنافذ یقال ذلک لهالکثره ترددها باللیل. (تاج العروس). دلع، نوعی خارپشت است. درامه. درّاج. هننه. صمّه، خارپشت ماده. مدلج. مدجّج. ابومدلج. (منتهی الارب) : به خارپشت نگه کن که از درشتی موی بپوست او نکند طمع پوستین پیرای. کسائی. بد از تیر و پیکانهای درشت هر افکنده ای چون یکی خارپشت. اسدی (گرشاسب نامه). ز بس زخم خشت و خدنگ درشت شده پیل مانندۀ خارپشت. اسدی (گرشاسب نامه). پشتی ضعیف بودت این روزگار چون دی طاووس وار بودی، امروز خارپشتی. ناصرخسرو. بدیده گرز گران سنگ، ماه بر کتفش چو خارپشت سراندر کتف کشد هر ماه. ابوالفرج رونی. سردرکشیده بود بکردار خارپشت بر نیزه ها ز بیم بجنگ اندرون سنان. ازرقی. گر بشنود نهنگ بدریا ز زخم تو چون خارپشت سینه کند پیش سرحصار. ازرقی. ز شرم همت تو هر زمان بر اوج فلک چو خارپشت سر اندر کشد زحل بشکم. عبدالواسع جبلی. خارپشت است اعادیش تو گوئی که مدام سرکشیده ز سر خنجر او در شکم است. عبدالواسع جبلی. از هیبت بلارک خارا شکاف تو دشمن چو خارپشت سراندر شکم کشید. عبدالواسع جبلی. زبیلک فتنه را کردند همچون خارپشت اکنون نمیداند که در عالم کجا و چون کند سر بر. سیدحسن غزنوی. چو خارپشتی گشتم ز تیر آزارش که موی بر تن صبرم ز زخم او بشخود. جمال الدین عبدالرزاق. صعب تغابنی بود حور حریرسینه را لاف زنی خارپشت از صفت سمن بری. خاقانی. خارپشت است کم آزار و درشت مار نرم است و سراپای سم است. خاقانی. گل از شرم روی تو چون خارپشت کشیده سراندر گریبان خویش. رضی الدین نیشابوری. کسی کوبدان پشتۀ خارپشت برانداختی جان بچنگال و مشت. نظامی. که از قاقم نیاید خار پشتی. نظامی. جهان خار در پشت و ما خارپشت بهم لایق است این درشت آن درشت. نظامی. از ننگ همدمان که چو موشند زیر رو چون خارپشت سر به شکم در کشیده ایم. سیف اسفرنگ. راست میخواهی بچشم خارپشت خارپشتی بهتر است از قاقمی. سعدی. در خوابگاه عاشق سر بر کنار دوست کیمخت خارپشت ز سنجاب خوشتر است. سعدی. سنجاب در بر میکنم یک لحظه بی اندام او چون خارپشتم گوئیا سوزن در اعضا میرود. سعدی. از ننگ سوزنی طلبیدن ز سفله ای چون خارپشت بر بدنم موی سوزن است. سعدی. هست مادرزاد ازوصل بتان محرومی ام با گلی هرگز نپیوستم چو خار خارپشت. وحید (از آنندراج)
جانوری است معروف. گویند مار افعی را می گیرد و سر به خود فرومی کشد و مارخود را چندان بر خارهای پشت او می زند که هلاک می شود و در زمین سوراخ کرده می ماند و بر پشت و دم آن مثل دوک خارها باشند. (آنندراج) (برهان قاطع) (غیاث اللغه) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). این حیوان از هوا خوشش می آید و در مسکن خود دو باب اتخاذ کند، یک در شمالی و دیگر در جنوبی و چون بچه دار شود از درخت انگور بالا میرود و حبه های انگور را بر زمین میریزاند و سپس روی حبه های افتاده می غلطد تا اینکه این حبات بر روی تیغهایش قرار گیرد و سپس آن ها را بمنزل جهت تغذیۀ بچه هایش می برد. (مجانی الادب ج 2 ص 286). ژُژو. خوکل. (نسخه ای از اسدی). شِکَّر. سیخول را گویند که خارپشت تیرانداز است. (برهان قاطع). زافَه. مرنگو. کوله. بهین. خجو. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). چَزک. (یادداشت بخط مؤلف). چَزغ. (یادداشت بخط مؤلف). سنگه. (یادداشت بخط مؤلف). جانوری است خزنده که چون کسی قصدش کند اندام را بیفشاند خارهایش چون تیر جهند و دراندام قاصد نشینند و آن را تشی، چیزو، جبروز، جبروزه، جشرک، چیزک، جغد، جکاسه، ریکاس، روباه ترکی، لکاسه، نکاشه، سعر، سفر، شغرنه، سیحون، سکاشه، شکر نامند. (شرفنامۀ منیری). چوله. توره. سیخول. جوجه تیغی. ریکاشه. ریکاسه. جوجو. خارپشت تیرانداز. نوعی تشی است قُنفُذ. اَنقَد. اَنقَذ. دُلدُل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) (تاج العروس). هِلیاغ. حَسیکَه. حِسکِک. (منتهی الارب). قُباع. قُبُع. (المنجد) (منتهی الارب) (تاج العروس) (اقرب الموارد). جَلَعلَع. قُنفُذَه، خارپشت ماده. شَوهَب، خارپشت نر. قُنقُعَه، خار پشت ماده. (منتهی الارب). شَیهَم، خارپشت نر یا خارپشت نر کلان خار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) (تاج العروس). شَیظَم، خارپشت بزرگ کلان سال. عُجاهِن. (منتهی الارب) (شرح قاموس). اَزیَب. (منتهی الارب). دَرَص، بچۀ خارپشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (شرح قاموس) (المنجد) (تاج العروس). نَیص، خارپشت قوی و بزرگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (شرح قاموس) (المنجد) (تاج العروس). قَداد. لُتُنَّه. مَزّاغ. عَسعَس، نوعی خارپشت است بدانجهت که شبگرد میباشد. (منتهی الارب). العساعس القنافذ یقال ذلک لهالکثره ترددها باللیل. (تاج العروس). دُلَع، نوعی خارپشت است. دَرامه. دَرّاج. هِنَنَه. صِمَّه، خارپشت ماده. مُدلِج. مُدَجَّج. ابوُمدلِج. (منتهی الارب) : به خارپشت نگه کن که از درشتی موی بپوست او نکند طمع پوستین پیرای. کسائی. بد از تیر و پیکانهای درشت هر افکنده ای چون یکی خارپشت. اسدی (گرشاسب نامه). ز بس زخم خشت و خدنگ درشت شده پیل مانندۀ خارپشت. اسدی (گرشاسب نامه). پشتی ضعیف بودت این روزگار چون دی طاووس وار بودی، امروز خارپشتی. ناصرخسرو. بدیده گرز گران سنگ، ماه بر کتفش چو خارپشت سراندر کتف کشد هر ماه. ابوالفرج رونی. سردرکشیده بود بکردار خارپشت بر نیزه ها ز بیم بجنگ اندرون سنان. ازرقی. گر بشنود نهنگ بدریا ز زخم تو چون خارپشت سینه کند پیش سرحصار. ازرقی. ز شرم همت تو هر زمان بر اوج فلک چو خارپشت سر اندر کشد زحل بشکم. عبدالواسع جبلی. خارپشت است اعادیش تو گوئی که مدام سرکشیده ز سر خنجر او در شکم است. عبدالواسع جبلی. از هیبت بلارک خارا شکاف تو دشمن چو خارپشت سراندر شکم کشید. عبدالواسع جبلی. زبیلک فتنه را کردند همچون خارپشت اکنون نمیداند که در عالم کجا و چون کند سر بر. سیدحسن غزنوی. چو خارپشتی گشتم ز تیر آزارش که موی بر تن صبرم ز زخم او بشخود. جمال الدین عبدالرزاق. صعب تغابنی بود حور حریرسینه را لاف زنی خارپشت از صفت سمن بری. خاقانی. خارپشت است کم آزار و درشت مار نرم است و سراپای سم است. خاقانی. گل از شرم روی تو چون خارپشت کشیده سراندر گریبان خویش. رضی الدین نیشابوری. کسی کوبدان پشتۀ خارپشت برانداختی جان بچنگال و مشت. نظامی. که از قاقم نیاید خار پشتی. نظامی. جهان خار در پشت و ما خارپشت بهم لایق است این درشت آن درشت. نظامی. از ننگ همدمان که چو موشند زیر رو چون خارپشت سر به شکم در کشیده ایم. سیف اسفرنگ. راست میخواهی بچشم خارپشت خارپشتی بهتر است از قاقمی. سعدی. در خوابگاه عاشق سر بر کنار دوست کیمخت خارپشت ز سنجاب خوشتر است. سعدی. سنجاب در بر میکنم یک لحظه بی اندام او چون خارپشتم گوئیا سوزن در اعضا میرود. سعدی. از ننگ سوزنی طلبیدن ز سفله ای چون خارپشت بر بدنم موی سوزن است. سعدی. هست مادرزاد ازوصل بتان محرومی ام با گلی هرگز نپیوستم چو خار خارپشت. وحید (از آنندراج)
جمع واژۀ بهاریه. قصایدی که درباره بهار گفته شود. (فرهنگ فارسی معین) : بهار آمد، بهار آمد بهاریات باید گفت بگو ترجیع تا گویم شکوفه از کجا بشکفت. مولوی. و رجوع به بهاریه شود
جَمعِ واژۀ بهاریه. قصایدی که درباره بهار گفته شود. (فرهنگ فارسی معین) : بهار آمد، بهار آمد بهاریات باید گفت بگو ترجیع تا گویم شکوفه از کجا بشکفت. مولوی. و رجوع به بهاریه شود
طبق نوشتۀ ژوستن مورخ (کتاب 1، بند 10) چون کبوجیه خواست بمصر رود، مغی را پرک ساس پس نام نگهبان قصر خود کرد. این مغ، وقتی که شنید کبوجیه درگذشته سمردیس پسر کوروش را کشت و برادرش را که ارپاست نام داشت و به سمردیس شبیه بود، بتخت نشاند. (ایران باستان ص 531)
طبق نوشتۀ ژوستن مورخ (کتاب 1، بند 10) چون کبوجیه خواست بمصر رود، مغی را پرک ساس پس نام نگهبان قصر خود کرد. این مُغ، وقتی که شنید کبوجیه درگذشته سمردیس پسر کوروش را کشت و برادرش را که اُرُپاست نام داشت و به سمردیس شبیه بود، بتخت نشاند. (ایران باستان ص 531)
دارندۀ چهارپا. ذواربعه قوائم. که بر چهار پایه و قائمه استوار باشد، چارپا، گروهی از حیوانات اهلی یا وحشی که بر دو دست و دو پا حرکت کنند. همچون: گاو، گوسفند، اسب، خر، استر و اشتر. ماشی (در جمع مواشی). (یادداشت مؤلف) : اراحه، چهارپای با مأوی بردن شبانگاه. بهیمه، چهارپای. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) : و پولی ساختند و خلایق و چهارپایان بدان می گذشتند. (ترجمه تاریخ طبری). و (مردم بجناک ترک) خداوندان خرگاه و قبه و چهارپای و گوسپندند. (حدود العالم). و این بربریان (به مغرب) ... خداوندان چهارپایند و با زر بسیارند ولکن عرب به چهارپای توانگرترند.و بربریان به زر توانگرترند. (حدود العالم). دو روزشهر و نواحی غارت کردند و بسیار مال و چهارپای به لشکر رسید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 244). از ری سوی خراسان بیامدند و از ایشان فسادها رفت و چهارپای کوزکانان یکسر براندند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 407). و گفتند ما را اجازه ده تا اینجا باشیم و آب خوریم و چهارپایان را بچرانیم. (قصص الانبیاء ص 50). و گوشت مرغ زود گوارنده تر از گوشت چهارپایان باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و هرچه از مال و چهارپایان و اسباب بنی اسرائیل در خزانه و در دست کسان بخت النصر و در خزانۀ بهمن مانده بود با ایشان داد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 57) .و گیاه این مرغزار به زمستان بکار آید و تابستان چهارپایان را زیان دارد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 154) .و مال او و خان و مان و چهارپایان او را تاراج داد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 130). چنین گویند که از صورت چهارپایان هیچ صورت نیکوتر از اسپ نیست. (نوروزنامه). اسپ... شاه همه چهارپایان چرنده است. (نوروزنامه). جو توشۀ پیغامبران است و توشۀ پارسامردمان که دین بدیشان درست شود و توشۀ چهارپایان و ستوران که ملک بر ایشان بپای بود. (نوروزنامه). هر چهارپای که یافتند بر در سرای مقتدر پی کردند. (مجمل التواریخ والقصص). و در حوالی ولایت در این سیلاب قرب سیصد آدمی از مرد و زن و بسیار چهارپای هلاک گشتند. (تاریخ سیستان). مصلحت آن بود که در طویلۀ چهارپایان روم و ستوری نیکو بگیرم. (سندبادنامه ص 220). بیطار از آنچه درچشم چهارپایان میکرد در دیدۀ او کشید. (گلستان) : اوابد، چهارپایان دشتی. رجوع به چارپا و چاروا شود
دارندۀ چهارپا. ذواربعه قوائم. که بر چهار پایه و قائمه استوار باشد، چارپا، گروهی از حیوانات اهلی یا وحشی که بر دو دست و دو پا حرکت کنند. همچون: گاو، گوسفند، اسب، خر، استر و اشتر. ماشی (در جمع مواشی). (یادداشت مؤلف) : اراحه، چهارپای با مأوی بردن شبانگاه. بهیمه، چهارپای. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) : و پولی ساختند و خلایق و چهارپایان بدان می گذشتند. (ترجمه تاریخ طبری). و (مردم بجناک ترک) خداوندان خرگاه و قبه و چهارپای و گوسپندند. (حدود العالم). و این بربریان (به مغرب) ... خداوندان چهارپایند و با زر بسیارند ولکن عرب به چهارپای توانگرترند.و بربریان به زر توانگرترند. (حدود العالم). دو روزشهر و نواحی غارت کردند و بسیار مال و چهارپای به لشکر رسید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 244). از ری سوی خراسان بیامدند و از ایشان فسادها رفت و چهارپای کوزکانان یکسر براندند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 407). و گفتند ما را اجازه ده تا اینجا باشیم و آب خوریم و چهارپایان را بچرانیم. (قصص الانبیاء ص 50). و گوشت مرغ زود گوارنده تر از گوشت چهارپایان باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و هرچه از مال و چهارپایان و اسباب بنی اسرائیل در خزانه و در دست کسان بخت النصر و در خزانۀ بهمن مانده بود با ایشان داد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 57) .و گیاه این مرغزار به زمستان بکار آید و تابستان چهارپایان را زیان دارد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 154) .و مال او و خان و مان و چهارپایان او را تاراج داد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 130). چنین گویند که از صورت چهارپایان هیچ صورت نیکوتر از اسپ نیست. (نوروزنامه). اسپ... شاه همه چهارپایان چرنده است. (نوروزنامه). جو توشۀ پیغامبران است و توشۀ پارسامردمان که دین بدیشان درست شود و توشۀ چهارپایان و ستوران که ملک بر ایشان بپای بود. (نوروزنامه). هر چهارپای که یافتند بر در سرای مقتدر پی کردند. (مجمل التواریخ والقصص). و در حوالی ولایت در این سیلاب قرب سیصد آدمی از مرد و زن و بسیار چهارپای هلاک گشتند. (تاریخ سیستان). مصلحت آن بود که در طویلۀ چهارپایان روم و ستوری نیکو بگیرم. (سندبادنامه ص 220). بیطار از آنچه درچشم چهارپایان میکرد در دیدۀ او کشید. (گلستان) : اوابد، چهارپایان دشتی. رجوع به چارپا و چاروا شود
جبال کارپات سلسله جبال واقع در اروپای وسطی مشرف بر جلگه های ’اسلوواکی’ و ’هنگری’ و بر نجدهای ’ترانسیلوانی’، ممتد از ’براتیسلاوا’ تا ’پورت دوفر’ (ابواب الحدیدیه) در ساحل ’دانوب’، بطول 1450 هزار گز، مرتفعترین نقطۀ آن قلۀ ’تاترا’ است
جبال کارپات سلسله جبال واقع در اروپای وسطی مشرف بر جلگه های ’اسلوواکی’ و ’هنگری’ و بر نجدهای ’ترانسیلوانی’، ممتد از ’براتیسلاوا’ تا ’پورت دوفر’ (ابواب الحدیدیه) در ساحل ’دانوب’، بطول 1450 هزار گز، مرتفعترین نقطۀ آن قلۀ ’تاترا’ است
نوعی از ماهی کوچک است و پای بسیاردارد و بر پشت او خار هم هست، و به این معنی هازیا هم به نظر آمده است که به جای رای بی نقطه زای نقطه دارو به جای بای فارسی یای حطی باشد، (برهان) (آنندراج)، نوعی از ماهی خاردار کوچک و خرد، (ناظم الاطباء)
نوعی از ماهی کوچک است و پای بسیاردارد و بر پشت او خار هم هست، و به این معنی هازیا هم به نظر آمده است که به جای رای بی نقطه زای نقطه دارو به جای بای فارسی یای حطی باشد، (برهان) (آنندراج)، نوعی از ماهی خاردار کوچک و خرد، (ناظم الاطباء)
جانوری معروف، گویند مار و افعی را میگیرد و سر خود فرو میکشد و مار خود را چندان بر خارهای پشت او میزند که هلاک شود و در زمین سوراخ کرده می ماند و بر پشت و دم آن مثل دوک خارها باشند، جوجه تیغی
جانوری معروف، گویند مار و افعی را میگیرد و سر خود فرو میکشد و مار خود را چندان بر خارهای پشت او میزند که هلاک شود و در زمین سوراخ کرده می ماند و بر پشت و دم آن مثل دوک خارها باشند، جوجه تیغی
جانوری که ازشاخه بندپاییان که رده خاصی رابوجوردمی آورد. این جانور دارای بدنی دراز است که ازعده زیادی قطعات پهلوی هم ساخته شده وچون اینقطعات کاملا شبیه به یکدیگرند بشخیص سینه وشکم ممکن نیست عده قطعات بدن این جانور در گونه های مختلف خیلی متغیراستو ممکنست تا 200 عدد برسد وبرروی هریک ازاین قطعات یک یادوزوج پاواقع است. سرحیوان دارای 5 زوج زائده است یعنی یک زوج شاخک که درجلودهان است وچهارزوج زائده های دهانی (یکزوج لب فوقانی بالابر که آنرادومین زوج شاخک ها میدانند ویک زوج ماندیبول ودوزوج آرواره) درهزارپایان گوشت خوار اولین زوج پاهای سینه ای مجاوردهانقراردارد ومانندپاهای آرواره ای عمل میکندوباین جهت هرکدام بقلاب خمیده ای ختم شده که با یک غده سمی ارتباط دارد معمولا هزارپایانی که علفخوارند هرقطعه ازبدنشان دارای دوزوج پا میباشندوهزارپایان گوشتخوار درهرقطعه ازبدنشان داراییک زوج پامیباشند، هزارپایه سدپا سدپایه، گوش خزک: (دست و پا بریدهایهزارپایی رابکشت)
جانوری که ازشاخه بندپاییان که رده خاصی رابوجوردمی آورد. این جانور دارای بدنی دراز است که ازعده زیادی قطعات پهلوی هم ساخته شده وچون اینقطعات کاملا شبیه به یکدیگرند بشخیص سینه وشکم ممکن نیست عده قطعات بدن این جانور در گونه های مختلف خیلی متغیراستو ممکنست تا 200 عدد برسد وبرروی هریک ازاین قطعات یک یادوزوج پاواقع است. سرحیوان دارای 5 زوج زائده است یعنی یک زوج شاخک که درجلودهان است وچهارزوج زائده های دهانی (یکزوج لب فوقانی بالابر که آنرادومین زوج شاخک ها میدانند ویک زوج ماندیبول ودوزوج آرواره) درهزارپایان گوشت خوار اولین زوج پاهای سینه ای مجاوردهانقراردارد ومانندپاهای آرواره ای عمل میکندوباین جهت هرکدام بقلاب خمیده ای ختم شده که با یک غده سمی ارتباط دارد معمولا هزارپایانی که علفخوارند هرقطعه ازبدنشان دارای دوزوج پا میباشندوهزارپایان گوشتخوار درهرقطعه ازبدنشان داراییک زوج پامیباشند، هزارپایه سدپا سدپایه، گوش خزک: (دست و پا بریدهایهزارپایی رابکشت)