جدول جو
جدول جو

معنی هارنگ - جستجوی لغت در جدول جو

هارنگ
مرتعی در بخش شمالی راه مالروی کدیر به نارنج بن نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سارنگ
تصویر سارنگ
(پسرانه)
نام سازی شبیه به کمانچه، نام یکی از گوشه های موسیقی ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بارنگ
تصویر بارنگ
(دخترانه)
ریزش باران همراه باد (نگارش کردی: بارنگ)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کارنگ
تصویر کارنگ
(پسرانه)
چرب زبان، زبان آور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سارنگ
تصویر سارنگ
گوشه ای در آواز دشتی و بیات ترک که این دو را به هم مرتبط می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارنگ
تصویر نارنگ
نارنج، میوه ای از نوع مرکبات شبیه پرتقال با پوست تلخ و نارنجی رنگ با پره هایی آب دار و ترش، دارای ویتامین های c، درخت این گیاه که خوش منظر و دارای گل های سفید خوش بو است و در مناطق گرم به ثمر می رسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارنگ
تصویر کارنگ
چرب زبان، زبان آور، فصیح، صاحب طرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارنگ
تصویر وارنگ
بالنگ، میوه ای از خانوادۀ مرکبات با طعم شیرین و پوست زبر و ضخیم و زرد رنگ برای تهیه مربا، ترنج، اترج، بادرنج، بادرنگ، بادارنگ، وادارنگ، واترنگ، باتس، باتو
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
صاحب طرب. (جهانگیری) (برهان) (آنندراج) ، چرب زبان. (جهانگیری). چرب زبان و زبان آور. (برهان) (آنندراج). فصیح
لغت نامه دهخدا
(رَ)
از امرای سلطان فیروز شاه بود، و بعدها هنگام حملۀ پیرمحمد جهانگیر پسر امیرتیمور گورکان به ملتان حکومت آنجا و صاحب اختیاری هند را داشت و مغلوب پیرمحمد گردید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 471 و 480 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بمعنی سارنج است که مرغک سیاه ضعیف باشد. (برهان). سالنج، نام سازی است. (انجمن آرا). سازی است چون کمانچه که با کمان کشند. رجوع به سارنج شود. بمعنی عالم است که ناسوت گویند. چنانک آرنگ لاهوت و بیرنگ اجسام علوی و رنگ عناصر و رنگارنگ موالید است. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
دوای هندیست. (الفاظ الادویه). اسم هندی برنگ، سفید است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به برنگ شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نارنج و آن میوه ای باشد معروف. (از برهان قاطع). در مازندران و پارس خاصه قرای فارس بسیار به عمل آید و آن را خورند واز آب آن شربت پزند. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به نارنج شود:
همیشه تا ز درخت سمن نروید گل
برون نیاید از شاخ نارون، نارنگ.
فرخی.
همیشه تا که شود شاخ گل چو چوگان پست
چو گوی زرین گردد ببار بر نارنگ.
فرخی.
داده بود اندر خزان نارنگ را شب بوی بوی
شنبلید اندر بهاران بستد از نارنگ رنگ.
قطران (دیوان ص 439).
زآن رخم زرد و پر از گرد چو آبی است که او
ده دل و کژدل مانندۀ نارنگ افتاد.
سیدحسن غزنوی.
دور از آن مجلس ازحرارت دل
همچنانم که نار یا نارنگ.
سنائی.
چون آبی و چون سیب ازین صدتنه حوری
چون نار و چو نارنگ ازین ده دله یاری.
سنائی.
روی زردان همه اعدای تو مانند ترنج
روی سرخان همه احباب تو همچون نارنگ.
سنائی.
رنگ و بازیچه است کار گنبد نارنگ رنگ
چند جوشم کز بروتم نگذرد صفرای من.
خاقانی.
همیشه تا بتجارت ز مرو شهجان کس
بسوی آمل و ساری نیاورد نارنگ.
ظهیر فاریابی (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
خیار بزرگ و معوج، ترنج و لیموی بزرگ، درخت نارنج. (ناظم الاطباء) ، در ترکیب رنگ وارنگ کلمه به معنی رنگارنگ، رنگ بارنگ، رنگ رنگ است، وارنگ در ترکیب وارنگ زدن، عکس، مخالف، مقابل، معنی میدهد: هر رنگی زدیم وارنگ آن را زد، یعنی مخالف آن رفتار کرد
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی است از دهستان کاخک بخش جویمند شهرستان گناباد. کوهستانی، هوای آن معتدل، و آب آن از قنات، و محصول آن غلات و تریاک و میوه است، 85 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
رود ارنگ، در اوستا ((رنگها)) اسم رودی است با آنکه مکرراً در اوستا از آن اسم برده شده است و در کتب پهلوی غالباً به آن برمیخوریم باز تعیین محل آن مشکل و بطور حتم نمیدانیم که کدام از رودهای معروف حالیه در قدیم چنین نامیده میشده است. بواسطۀ قاصر بودن عبارات اوستا و درهم و برهم بودن مندرجات کتب پهلوی راجع به آن مستشرقین هر یک رود معروفی را حدس زده اند، وندیشمان گمان میکند که در اوستا از رود رنگها سند مقصود باشد. هارلز مینویسد که آمودریا (جیحون) از آن اراده شده است. اشپیگل و یوستی و گایگر به سیردریا حدس زده اند. دلاگارد بسیار دور رفته و آنرارود معروف روسیه ولگا پنداشته است. دارمستتر بکلی از مشرق منحرف گشته آن رادر مغرب عبارت از دجله دانسته است. مارکوارت می نویسد از بندهشن که ذکرش بیاید مفهوم میشود که رنگها (ارنگ) رود زرافشان باشد در سغد. بارتولومه و وست آنرا رود داستانی و افسانه ونیم افسانه تصور کرده اند. بی شک در عهد اوستا رنگها اسم رود مخصوص معروفی بوده است و بعدها بمرور زمان ازتعیین محل آن قاصر آمده اند تا آنکه در عهد تدوین کتب پهلوی که حالا در دست داریم این رود رنگ و روی رود معنوی گرفته یا بقول برخی از مستشرقین مثل رود افسانه ای شده. در میان احتمالات مذکوره سند و ولگا کمتر جالب دقت است مندرجات اوستا نیز تا بیک اندازه بر خلاف این است که رنگها در مغرب و از آن دجله مقصود باشددر بندهش بسا کلمه ارگ یا ارنگ بجای رنگهای اوستا استعمال شده است، در فصل بیستم که مخصوصاً از رودها صحبت میدارد در آغاز مفصلاً از ارنگ و وه روت یاد کرده گوید ((دو رود از شمال (اپاختر) البرز (هربورچ) یکی بسوی مغرب (خوروران) جاری است و موسوم است به ارنگ دیگری بسوی مشرق (خوراسان) جاری است و موسوم است به وه روت (ونگوهی در اوستا))). پس از آن بندهش طوری این دو رود را تعریف کرده است که قهراً باید آنها را از رودهای مینوی تصور کرد چه میگوید 18 رود دیگر که از سرچشمۀ آنها برمیخیزد دوباره به ارنگ و وه روت میریزد ارنگ و وه ورت باقصی حدود زمین میرود و بدریا ریخته میشود تمام کشورها از آنها سیراب میگردد هر دو باز در دریای فراخکرت بهم میرسد دگرباره بسرچشمه ای ازهمانجائی که آمده برمیگردد همانطوری که روشنائی از البرز بدر آمده دگرباره بسوی آن فرودمی آید آب نیز ازالبرز بیرون آمده و به آن فرومیرود... پس از شرحی از این قبیل داستان باز در فقرۀ 8 همین فصل از بندهش آمده است: ((من دوباره متذکر میشوم که ارنگ رودی است در خصوص آن گفته شده است که آن از البرز می آید و بمملکت سوراک میرود در اینجا آنرا ((آمی)) مینامند)). از این فقرۀ بندهش برمی آید که رنگ همان زرافشان باشد چه سوراک بجای کلمه سغد میباشد و از فقرۀ 29 از فصل 15 بندهش بخوبی برمی آید که سوراک بجای سغد اوستا استعمال شده است. در تفسیر پهلوی نیز در فقرۀ 4 از فرگرد اول وندیداد سغذ به سوریک ترجمه شده است ولی آمی یادآور آمودریاست. بندهش در متمم فقرۀ مذکور ارنگ را تا بمملکت مصر سیر داده و در آنجا به آن اسم نیو (نیل ؟) میدهد. چنانکه ملاحظه میشود با این بیانات درهم وبرهم تعیین محل رود بغایت دشوار است (فصل 21 فقرۀ 3 بندهش نیز ملاحظه شود) بسا در کتب پهلوی اروند بجای ارنگ آمده و این بیشتر مایۀ اشتباه شده است چه از بعضی کتب صراحهً برمی آید که اروند در پهلوی اسم دجله است از این قبیل در فصل 3 از بهمن یشت در فقرۀ 5 از اروند و فرات و اسورستان اسم برده شده است در فقرات 21 و 38 باز اسم اروند دیده میشود بهمن یشت که بخصوصه از آخرالزمان صحبت میدارد یکی از علائم ظهور سوشیانس را جنگی که در عراق واقع خواهد شد میشمارد بنابراین اروند در آنجا کلیهً به معنی دجله است. (رجوع کنید برسالۀ سوشیانس تألیف نگارنده). در فقرۀ 2 از فصل 92 دادستان دینیک آمده است: ((آبی که از اردویسور ناهید میریزد باندازۀ تمام آبهائی است که در جهان جاری است به استثنای اروند... محل اردویسور در سپهر است)). در اینجا نمیتوانیم بگوئیم که از اروند دجله اراده شده است یا آنکه بجای رنگها استعمال شده رودی در مشرق ایران مقصود است. در آفرین هفت امشاسپند آمده است: بکند که اورونت دارای تمام قوتهاشود. رجوع کنید به اوستای اشپیگل ج 3 ص 236. اشپیگل در اینجا کلمه اورونت (اروند) را همان ارنگ بندهش و رنگهای اوستا دانسته مثل انکتیل دپرون آن را با سیردریا یکی میداند. چنانکه ملاحظه میشود در کتب پهلوی اروند هم برای دجله استعمال شده است و هم برای رنگهای اوستا. فردوسی هم صراحهً میگوید:
اگر پهلوانی ندانی زبان
بتازی تو اروند را دجله خوان.
میتوان گفت که متأخرین اشتباهاً کلمه اروند را در پهلوی بجای کلمه ((ارک)) یا ((ارنگ)) استعمال کرده اند چه ((زادسپرم)) بعینه مثل فقرۀ اول از فصل بیستم بندهش از دو رود اوستا رنگها و ونگوهی اسم برده گوید از شمال کوه البرز دو رود بیرون می آید ولی بجای آنکه مثل بندهش بیکی از این دو رود ارنگ و بدیگری اسم بدهد اولی را اروند و دومی را وه مینامد اروند همان الوند است فقط راء بلام تبدیل یافته است. یاقوت حموی در معجم البلدان و کلیۀ فرهنگها اروند ضبط کرده بجای الوند کوه معروف همدان دانسته اند اروند یا الوندصفت است به معنی تند و چالاک و توانا در اوستا ااورونت مذکور استعمال شده است از آن جمله در فقرۀ 131 آبان یشت در تفسیر پهلوی این کلمه اروند شده. در ادبیات فارسی گذشته از آنکه اروند اسم کوه و رودی است بمعانی که در اوستا آمده نیز استعمال شده است. فردوسی گوید:
به ارمان و اروند مرد هنر
فرازآورد گنج و زرّ و گهر.
ااوروت اسپ در اوستا اسم پدر کی گشتاسب است امروز لهراسب گوئیم معنی لفظی آن دارندۀ اسب تندرو میباشد. در عهدساسانیان همین کلمه با کلمات دیگر ترکیب یافته جزو اسامی خاص آن زمان گردید مثل اروندزیک پسر خسروپرویزکه بدست شیرویه کشته شد. (حمزۀ اصفهانی چ برلن ص 42). همانطوری که ایرانیان کوه بلند و باشکوه و بزرگ همدان را اروند نامیده اند بمناسبت شکوه و بزرگی و تندی رود دجله به آن نیز اروند نام نهاده اند ولی آن مربوط برنگهای اوستا نیست. از مندرجات خود اوستا چنین برمی آید که این رود در مشرق واقع است نظر بقرائن آمودریا و سیردریا بیش از سایر رودها قابل توجه است و بخصوصه سیردریا. اینک جاهائی که در اوستا از رنگها ذکری شده است: در فرگرد اول وندیداد در فقرۀ 19 آمده است: ((سرزمینی که در سرچشمۀ رنگها واقع است شانزدهمین مملکتی است که من اهورامزدا بیافریدم. ساکنین آنجا سر و بزرگ ندارند اهریمن در آنجا زمستان دیو آفریده پدید آورد و تئوژیه را در آنجا مسلط نمود)). در این جا از سرزمین رنگها خاکی اراده شده که این رود از آنجا میگذرد. در فرگرد مذکور 16 مملکت نامیده شده است که غالباً در مشرق واقع هستند و در تعیین محل آنهاابداً اشکالی نداریم از آن جمله است سغد (سمرقند) ومرو و بلخ و هرات و جرجان و قندهار و هلمند (سیستان) و ری و هند و کابل و طبرستان در سر این ممالک اختلافی در میان نیست چه اسامی آنها در اوستا غالباً شبیه به اسامی امروزی این ممالک است یا آنکه بطور تحقیق میدانیم که این ممالک در قدیم چنین نامیده میشده اند مجموعاً از شانزده مملکت اسم برده شده آریاویچ (خوارزم - خیوه ؟) در سر آنها جای دارد و مملکت رنگها آخرین آنهاست. نظر به آنکه قسمت بزرگ این ممالک چنانکه ذکر کرده ایم معلوم و از برای قسمت دیگر حدسهای تقریباً درست میتوان زد جهت ندارد یکی دو تا از این ممالک را که از برای آنها بواسطۀ عدم اطلاع کافی خود نمی توانیم محلی معین کنیم افسانه بشماریم اگر نمی توانیم بطور یقین بگوئیم که کدام رود در مشرق ایران از رنگهااراده شده است ولی بطور حتم میتوانیم بگوئیم که این رود با دجله یکی نیست چه در فقرۀ مذکور وندیداد اززمستان آنجا صحبت شده عراق دارای زمستانی که قابل شکایت باشد نیست دیگر آنکه در آن فقره ای مندرج است که ساکنین رنگها سر و بزرگی ندارند و این مناسب تر است بحال تورانیان چادرنشین و بیابان نورد که در طرف مشرق در اقصی حدود ایران منزل داشته اند تا بحال ساکنین قدیم عراق که از سه هزار سال پیش از مسیح نوبه بنوبه در تحت سلطنت سومر و آکاد و بابل و آشور و ایران بوده اند. اما قوم تئوژیه را که بر مملکت رنگها مسلط بوده باید قومی فرض نمود مثل قوم غیرآریائی که بر مملکت وارن (طبرستان) مسلط شده بود و در فقرۀ 17 از فرگرد اول وندیداد از آن سخن رفته است. در فقرۀ 63 آبان یشت که از رنگها ذکری شده اطلاع مخصوصی بدست نمی آید چه از خود ((پااورو)) کسی که نذر کرده از برای ناهید در کنار رود رنگها قربانی کند اطلاعی نداریم ولی از فقرۀ 81 همین یشت میتوان استنباط کرد که رنگها در مشرق واقع است و احتمال دارد که سیردریا باشد چه یوایشت از خاندان فریان در جزیره موج شکن رنگها از برای ناهید قربانی کرد. فریان تورانی همان است که گاتها یسنا 46 قطعۀ 12 از او اسم برده از دوستان زرتشت شمرده شده است لابد خاندان و بازماندگان او مناسب تر است که در سرزمین خود در خاک توران قربانی کنند تا در کنار دجله، در مهریشت در فقرۀ 104 مندرج است: ((به مهر درود میفرستیم کسی که دست بلندش پیمان شکن را گرفتار سازد گرچه او در شرق باشد گرچه او در غرب باشد گرچه او در دهنۀ رنگها باشد گرچه او در مرکز زمین باشد)). در فقرات 18 و 19 از رشن یشت آمده است. ((ای رشن پاک اگر هم تو در سرچشمۀ رنگها باشی ما ترا بیاری میخوانیم ای رشن پاک اگر هم تو در دهنۀ رنگها باشی ما ترا بیاری میخوانیم.)) از فقرات فوق برمی آید که ازرنگها رودی در اقصی حدود اراده شده است و این قهراًما را به سیردریا متوجه میسازد. دیگر از جاهایی که در اوستا از رنگها ذکری شده است فقرۀ 29 بهرام یشت است از این قرار: ((بهرام (فرشتۀ پیروزی) بزرتشت نیرو و قوت در بازوان و صحت بدن و پایداری بخشید و آن قوه بینائی که ماهی در آب زندگانی کننده کر دارد که یک گرداب را بباریکی موئی در رنگهای پهن و ژرف بعمق هزار قد آدمی تواند دید)). در این فقره از وسعت و عمق و بزرگی رنگها سخن رفته است بنابراین تعریف زرافشان که نسبهً رود کوچکی است مناسبتی با آن ندارد. در رام یشت در فقرۀ 27 گوید: ((از برای او (وایو = فرشتۀ هوا) گرشاسب در گوذ در جوی رنگها در بالای تخت زرین فدیه آورد)). گوذ همین یک بار در اوستا آمده است. همینقدر میدانیم که یکی از شعبات رنگها میباشد. در این جا یادآور میشویم که کلیۀ اعمال گرشاسب در سیستان و کابل صورت گرفت لابد در کنار رود معروف سرزمین خود یا مجاور آن فدیه نثار فرشتۀ هوا کرده از او خواستار بوده که وی را به انتقام کشیدن از خون برادرش موفق بدارد هرچند که سیستان و کابل نیز از سرزمین آمودریا و زرافشان و سیردریا دور است ولی در این فقره ذکر اسم یل زابلی بکلی خیال ما را از دجله منصرف میسازد. (یشتها تألیف پورداود ج 1 صص 222- 227)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
اورنگ. اورند. مکر و فریب و حیله
لغت نامه دهخدا
(هََرْوْ)
دهی است از دهستان حومه بخش بستک شهرستان لار واقع در 13 هزارگزی جنوب خاوری بستک و کنار راه شوسۀ بستک به لنگه. جلگه ای است گرمسیر و دارای 1644 تن سکنه. از چاه مشروب میشود. محصول عمده اش غله، خرما، صیفی و کار مردم زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
دهی است از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان، واقع در 31 هزارگزی جنوب غربی فلاورجان و شش هزارگزی راه فلاورجان به باغ بهادران. ناحیه ای کوهستانی و معتدل و سکنۀ آن 563 تن است که شیعی مذهبند و به فارسی سخن گویند. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رنگ دار. ملون.
لغت نامه دهخدا
(رِ)
خوانی یا طبقی که گوشت بر آن نهند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وارنگ
تصویر وارنگ
رنگ مخالف، مخالف عکس یا رنگ وارنگ. رنگارنگ گوناگون رنگ رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارنگ
تصویر نارنگ
نارنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارنگ
تصویر کارنگ
چرب زبان
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست سیاه رنگ ساری سار، یکی از فروع دستگاه شور، سازیست چون کمانچه که با کمان نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارنگ
تصویر بارنگ
رنگدار، ملون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارنگ
تصویر وارنگ
((رَ))
رنگ مخالف، مخالف، عکس، رنگ، رنگارنگ، گوناگون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارنگ
تصویر کارنگ
((رَ))
زبان آور، چرب زبان، صاحب طرب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سارنگ
تصویر سارنگ
((رَ))
سار، سازی است مانند کمانچه که با آرشه نواخته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نارنگ
تصویر نارنگ
نارنج
فرهنگ واژه فارسی سره
هم صبغه، همگون، هم لون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بارهنگ، گیاهی طبی، گاوی به رنگ قهوه ای که متمایل به رنگ قرمز است
فرهنگ گویش مازندرانی
اولین آبیاری زمین زراعی
فرهنگ گویش مازندرانی
هاون
فرهنگ گویش مازندرانی