نامی که به حکام اسپارتی در شهرهای مغلوب می دادند. (تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1102 و 1119). به حکامی گفته میشد که اسپارتاییان آنان را به شهرها و ایالات متفرقۀ خویش می فرستادند. معمولاً مدت حکومت این گونه حکام یک سال بود. (فوستل دکولانژ)
نامی که به حکام اسپارتی در شهرهای مغلوب می دادند. (تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1102 و 1119). به حکامی گفته میشد که اسپارتاییان آنان را به شهرها و ایالات متفرقۀ خویش می فرستادند. معمولاً مدت حکومت این گونه حکام یک سال بود. (فوستل دُکولانژ)
پرچین، دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود، خاربند، خارچین، فلغند، کپر، چپر، برای مثال به گرد دیدۀ خود خاربستی از مژه کردم / که نی خیال تو بیرون رود نه خواب درآید (امیرخسرو - ۴۱۲)
پَرچین، دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود، خاربَند، خارچین، فُلغُند، کَپَر، چَپَر، برای مِثال به گرد دیدۀ خود خاربستی از مژه کردم / که نی خیال تو بیرون رود نه خواب درآید (امیرخسرو - ۴۱۲)
دهی از دهستان فرامرزان بخش بستک شهرستان لار. چهل و دوهزارگزی جنوب باختر بستک. دامنۀ شمالی کوه داربست. گرمسیر و مالاریائی است و سکنۀ آن 270 تن است. آب آنجا از باران. محصول آن خرما. دیمی. شغل اهالی زراعت است و راه فرعی دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از دهستان فرامرزان بخش بستک شهرستان لار. چهل و دوهزارگزی جنوب باختر بستک. دامنۀ شمالی کوه داربست. گرمسیر و مالاریائی است و سکنۀ آن 270 تن است. آب آنجا از باران. محصول آن خرما. دیمی. شغل اهالی زراعت است و راه فرعی دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز. واقع در 64هزارگزی جنوب خاوری زرقان. کنار راه فرعی بند امیربه سلطان آباد. جلگه، معتدل، مالاریائی. دارای 130 تن سکنه. آب آن از رود کر، محصول آنجا غلات و چغندر و شغل اهالی زراعت است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز. واقع در 64هزارگزی جنوب خاوری زرقان. کنار راه فرعی بند امیربه سلطان آباد. جلگه، معتدل، مالاریائی. دارای 130 تن سکنه. آب آن از رود کر، محصول آنجا غلات و چغندر و شغل اهالی زراعت است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
قوم سارمات، قبائل مختلف چادرنشینی بودند که سرزمینی بنام سارماتیه می زیستند. هردوت و هیپوکرات از مورخان قدیم تاریخ آنان را از قرن پنجم قبل از میلاد میدانند. قومی بودند کوتاه قد و فربه و سیاه چرده و با خلق و خوئی ملایم. در لشکرکشی داریوش بزرگ به سرزمین سکاها بسال 514 قبل از میلاد سارماتها باسکاها ضد داریوش اتحاد کردند و بعد با مهرداد اشکانی متحد گردیدند. در روزگار اغسطس (اگوست) امپراتور روم قلمرو آنان تا مصب رود دانوب امتداد داشت. یکی ازتیره های آنان بنام رکسلان میان دانوب و دن استقرار یافت و تیره دیگری بنام یازیگ از کوههای کارپات گذشتند و در قرن اول مسیحی در حوضۀ رودخانه های دانوب وتیس سکونت اختیار کردند. بعدها طغیان و انقلاب بردگان قوم سارمات و یازیگ را بدو شعبه سارماتهای سلطنتی و سارماتهای شخم زن تقسیم کرد. در روزگار کنستانتین کبیر امپراتور روم (306- 337 م.) 300000 تن از سارماتهای سلطنتی که با فشار رقیب از سرزمین خود رانده شده بودند بحمایت آن امپراتور در روم جای داده شدند. دو نسل بعد، سارماتهای مطیع هونها و مستهلک در آنان گردیدند. مشیرالدوله در ایران باستان گوید: ظن قوی این است که سارماتها و سکنۀ سکائیۀ قدیم یعنی، کشاورزان سکائی آریائی بوده اند. (ایران باستان ج 1 ص 617). هرودوت گوید: یونانیان یا آمازونها (زنان سکائی که مانند مردان بجنگ و شکار میرفتند و پستان راست را می بریدند تا بهتر تیر اندازند) جنگیدند و بر آنان غالب شدند. بعد این آمازونها بکشور سکاها درآمدند و پس از یکی دو جنگ دریافتند که اینان زنند و با آنها ارتباط یافتند. و چون آمازونها اخلاق زنان سکائی را نمی پسندیدند، یعنی از خانه نشینی بیزار بودند میل به جنگ و شکار داشتند شوهرانشان را تحریک کردند که از دریای آزوو بگذرند و بماوراء آن مهاجرت کنند آنان چنین کردند و مردم سارمات بوجود آمدند. حالا هم زنان سارماتی بی شوهران شان به جنگ و شکار میروند. سارماتها به زبان سکائی سخن میگویند ولی به لهجه ای که از زمان قدیم خراب شده، چه زنان آمازونی نتوانسته اند زبان سکائی را کاملاً فراگیرند. راجع به زناشوئی رسم آنان چنین است: دختری تا دشمنی نکشد شوهر نکند بعضی دختران پیر میشوند شوهر نمیکنند چه حاضر نیستند چنین کاری کنند. (ایران باستان ج 1 ص 600 و 601). کنت کورث می نویسد: ملت سکائی که همسایۀ ترکیه است از مشرق به طرف شمال انتشار یافته و چنانکه گمان میکنند همسایۀ سارماتها نیست بل جزو آنهاست. یعنی سکاها و سارماتها از یک ملت اند. (ایران باستان ج 2 ص 1708). مهرداد اشکانی با لشکری مرکب از ده هزار تن، سپاه هشتاد هزار نفری سکائی و سارماتی را در شمال کریمه و جنوب روسیۀ کنونی شکست داد. (ایران باستان ج 3 ص 2137- 2138 و 2282). نویسندگان عهد قدیم غالبا سه قوم را در پشت کوههای قفقاز نام میبرند: آلاتها، سارماتها و سکاها. (ایران باستان ج 3 ص 2460)
قوم سارمات، قبائل مختلف چادرنشینی بودند که سرزمینی بنام سارماتیه می زیستند. هردوت و هیپوکرات از مورخان قدیم تاریخ آنان را از قرن پنجم قبل از میلاد میدانند. قومی بودند کوتاه قد و فربه و سیاه چرده و با خلق و خوئی ملایم. در لشکرکشی داریوش بزرگ به سرزمین سکاها بسال 514 قبل از میلاد سارماتها باسکاها ضد داریوش اتحاد کردند و بعد با مهرداد اشکانی متحد گردیدند. در روزگار اغسطس (اگوست) امپراتور روم قلمرو آنان تا مصب رود دانوب امتداد داشت. یکی ازتیره های آنان بنام رکسلان میان دانوب و دن استقرار یافت و تیره دیگری بنام یازیگ از کوههای کارپات گذشتند و در قرن اول مسیحی در حوضۀ رودخانه های دانوب وتیس سکونت اختیار کردند. بعدها طغیان و انقلاب بردگان قوم سارمات و یازیگ را بدو شعبه سارماتهای سلطنتی و سارماتهای شخم زن تقسیم کرد. در روزگار کنستانتین کبیر امپراتور روم (306- 337 م.) 300000 تن از سارماتهای سلطنتی که با فشار رقیب از سرزمین خود رانده شده بودند بحمایت آن امپراتور در روم جای داده شدند. دو نسل بعد، سارماتهای مطیع هونها و مستهلک در آنان گردیدند. مشیرالدوله در ایران باستان گوید: ظن قوی این است که سارماتها و سکنۀ سکائیۀ قدیم یعنی، کشاورزان سکائی آریائی بوده اند. (ایران باستان ج 1 ص 617). هرودوت گوید: یونانیان یا آمازونها (زنان سکائی که مانند مردان بجنگ و شکار میرفتند و پستان راست را می بریدند تا بهتر تیر اندازند) جنگیدند و بر آنان غالب شدند. بعد این آمازونها بکشور سکاها درآمدند و پس از یکی دو جنگ دریافتند که اینان زنند و با آنها ارتباط یافتند. و چون آمازونها اخلاق زنان سکائی را نمی پسندیدند، یعنی از خانه نشینی بیزار بودند میل به جنگ و شکار داشتند شوهرانشان را تحریک کردند که از دریای آزوو بگذرند و بماوراء آن مهاجرت کنند آنان چنین کردند و مردم سارمات بوجود آمدند. حالا هم زنان سارماتی بی شوهران شان به جنگ و شکار میروند. سارماتها به زبان سکائی سخن میگویند ولی به لهجه ای که از زمان قدیم خراب شده، چه زنان آمازونی نتوانسته اند زبان سکائی را کاملاً فراگیرند. راجع به زناشوئی رسم آنان چنین است: دختری تا دشمنی نکُشد شوهر نکند بعضی دختران پیر میشوند شوهر نمیکنند چه حاضر نیستند چنین کاری کنند. (ایران باستان ج 1 ص 600 و 601). کنت کورث می نویسد: ملت سکائی که همسایۀ ترکیه است از مشرق به طرف شمال انتشار یافته و چنانکه گمان میکنند همسایۀ سارماتها نیست بل جزو آنهاست. یعنی سکاها و سارماتها از یک ملت اند. (ایران باستان ج 2 ص 1708). مهرداد اشکانی با لشکری مرکب از ده هزار تن، سپاه هشتاد هزار نفری سکائی و سارماتی را در شمال کریمه و جنوب روسیۀ کنونی شکست داد. (ایران باستان ج 3 ص 2137- 2138 و 2282). نویسندگان عهد قدیم غالبا سه قوم را در پشت کوههای قفقاز نام میبرند: آلاتها، سارماتها و سکاها. (ایران باستان ج 3 ص 2460)
برۀ شش ماهۀ فربه. (ناظم الاطباء). بچۀ بز و آهو و غیره که از بسیار خوردن شیر مادر خود مست گردد. (غیاث). سخت فربه از بسیار خوردن شیر مادر (گوسفندو غیره). سیر شیر. بره یا گوساله که مادر وی شیر بسیار داشته و بره یا گوسالۀ او نیک فربه شده باشد. (یادداشت مؤلف). بچۀ بز و آهو و غیره که از بسیار خوردن شیر مادر خود مست گردد، و اطلاق آن بر غیر بره من حیث الاشتباه است نه حیث الاستعمال. (آنندراج) : و همه سال برۀ شیرمست یافته شود و ماهی تازه به همه اوقات (در سیستان) . (تاریخ سیستان ص 12). برۀ شیرمست و مرغ سمین چشم داری ز وی به یوم الدین. سنایی. غزال شیرمست از دلنوازی به گرد سبزه ها مادر به بازی. نظامی. چو صیاد را آهو آمد بدست نشد سیر از آن آهوی شیرمست. نظامی. من از دولت شه کمندی بدست گرفته بسی آهوی شیرمست. نظامی. برۀ شیرمست بلغاری ماهی تازه مرغ پرواری. نظامی. ربط ما با داغ عالمسوز عشق امروز نیست سالها شد این سمندر شیرمست آتش است. صائب. ز طفلی از لب آن شوخ بوی شیر می آید نخوردم باده اما شیرمست از بوی می گردم. طاهر وحید (از آنندراج). رجوع به شیرمستی شود
برۀ شش ماهۀ فربه. (ناظم الاطباء). بچۀ بز و آهو و غیره که از بسیار خوردن شیر مادر خود مست گردد. (غیاث). سخت فربه از بسیار خوردن شیر مادر (گوسفندو غیره). سیر شیر. بره یا گوساله که مادر وی شیر بسیار داشته و بره یا گوسالۀ او نیک فربه شده باشد. (یادداشت مؤلف). بچۀ بز و آهو و غیره که از بسیار خوردن شیر مادر خود مست گردد، و اطلاق آن بر غیر بره من حیث الاشتباه است نه حیث الاستعمال. (آنندراج) : و همه سال برۀ شیرمست یافته شود و ماهی تازه به همه اوقات (در سیستان) . (تاریخ سیستان ص 12). برۀ شیرمست و مرغ سمین چشم داری ز وی به یوم الدین. سنایی. غزال شیرمست از دلنوازی به گرد سبزه ها مادر به بازی. نظامی. چو صیاد را آهو آمد بدست نشد سیر از آن آهوی شیرمست. نظامی. من از دولت شه کمندی بدست گرفته بسی آهوی شیرمست. نظامی. برۀ شیرمست بلغاری ماهی تازه مرغ پرواری. نظامی. ربط ما با داغ عالمسوز عشق امروز نیست سالها شد این سمندر شیرمست آتش است. صائب. ز طفلی از لب آن شوخ بوی شیر می آید نخوردم باده اما شیرمست از بوی می گردم. طاهر وحید (از آنندراج). رجوع به شیرمستی شود
چیزی که راست نباشد، (ناظم الاطباء)، کژ، کج، کج و معوج، غیرمستقیم، مقابل راست به معنی مستقیم: سطح بر دوگونه است یکی راست و یکی ناراست تا جسم چگونه باشد اگر جسم راست بودسطح راست بود اگر جسم کژ بود سطح کژ باشد، (التفهیم)، ناهموار، ناصاف، که صاف و هموار و راست نیست، ناحق، باطل، دروغ، خطا، غلط، (ناظم الاطباء)، دروغ، (آنندراج)، ناصواب، کذب، مقابل راست به معنی صدق و صواب و صحیح و حق: نگردد خاطر از ناراست خرسند وگر خود گوئی آن را راست مانند، جامی، ، دغل، خائن، دغا، دغلباز، که صادق و صمیمی نیست، نادرست: همی گفت ای دل نادان ناراست نگه کن تا نهیبت از کجا خواست، (ویس و رامین)، به نیک مردان کز چشم بد بپرهیزش براستان که ز ناراستان نگهدارش، سعدی، ، مغشوش، دارای غش و تقلب، (ناظم الاطباء)، ناپسند، (آنندراج)
چیزی که راست نباشد، (ناظم الاطباء)، کژ، کج، کج و معوج، غیرمستقیم، مقابل راست به معنی مستقیم: سطح بر دوگونه است یکی راست و یکی ناراست تا جسم چگونه باشد اگر جسم راست بودسطح راست بود اگر جسم کژ بود سطح کژ باشد، (التفهیم)، ناهموار، ناصاف، که صاف و هموار و راست نیست، ناحق، باطل، دروغ، خطا، غلط، (ناظم الاطباء)، دروغ، (آنندراج)، ناصواب، کذب، مقابل راست به معنی صدق و صواب و صحیح و حق: نگردد خاطر از ناراست خرسند وگر خود گوئی آن را راست مانند، جامی، ، دغل، خائن، دغا، دغلباز، که صادق و صمیمی نیست، نادرست: همی گفت ای دل نادان ناراست نگه کن تا نهیبت از کجا خواست، (ویس و رامین)، به نیک مردان کز چشم بد بپرهیزش براستان که ز ناراستان نگهدارش، سعدی، ، مغشوش، دارای غش و تقلب، (ناظم الاطباء)، ناپسند، (آنندراج)
آنچه از خاربنان و خارخلاشه و امثال آن برگرد دیوار و باغ و کشت برای حفاظت آن فروبرند برای عدم دخول سوار و پیاده و دیگر حیوانات موذیه. (آنندراج). آنچه بر دور زراعت و سرهای دیوار باغ از خار و خلاشه است. (انجمن آرای ناصری). آنچه از خاربنان و امثال آن گرد باغ و گلزار فروبرند محافظت را و آن را پرچین و فلغند نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). آنچه بر گرد دیوار با گل مستحکم کنند و پرچین نیز گویند. (فرهنگ خطی). آنچه در زراعت و سرهای دیوار باغ از خار و خلاشه بندند. (برهان قاطع). آنچه از خار گرد باغ و زراعت حصار سازند. (غیاث اللغه) (سراج اللغات). دیوارچه ای از خار. پوشش بر سر دیوار از خار. لوسی. (در تداول عامیانۀ مردم شمیران). در اصطلاح عامه آن را پرچ گویند و معروف است که در اطراف باغها و باغچه ها برای منع آمد و شد مردم میسازند و آن را از بوته های خاردار و درختان درهم ترتیب دهند. (قاموس کتاب مقدس). رجوع به لغت پرچین شود: جنت ز شرم طلعت او گشته خاربست دوزخ ز گرد ابلق او گشته گلستان. خاقانی. بگرد دیدۀ خود خاربستی از مژه کردم که نه خیال تو بیرون رود نه خواب درآید. امیرخسرو دهلوی. بر گرد لعل تو که زمرد کشید سر از سبزه خار بست به شکر کشیده است. (نصیری بدخشانی (از آنندراج)
آنچه از خاربنان و خارخلاشه و امثال آن برگرد دیوار و باغ و کشت برای حفاظت آن فروبرند برای عدم دخول سوار و پیاده و دیگر حیوانات موذیه. (آنندراج). آنچه بر دور زراعت و سرهای دیوار باغ از خار و خلاشه است. (انجمن آرای ناصری). آنچه از خاربنان و امثال آن گرد باغ و گلزار فروبرند محافظت را و آن را پرچین و فلغند نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). آنچه بر گرد دیوار با گل مستحکم کنند و پرچین نیز گویند. (فرهنگ خطی). آنچه در زراعت و سرهای دیوار باغ از خار و خلاشه بندند. (برهان قاطع). آنچه از خار گرد باغ و زراعت حصار سازند. (غیاث اللغه) (سراج اللغات). دیوارچه ای از خار. پوشش بر سر دیوار از خار. لوسی. (در تداول عامیانۀ مردم شمیران). در اصطلاح عامه آن را پرچ گویند و معروف است که در اطراف باغها و باغچه ها برای منع آمد و شد مردم میسازند و آن را از بوته های خاردار و درختان درهم ترتیب دهند. (قاموس کتاب مقدس). رجوع به لغت پرچین شود: جنت ز شرم طلعت او گشته خاربست دوزخ ز گرد ابلق او گشته گلستان. خاقانی. بگرد دیدۀ خود خاربستی از مژه کردم که نه خیال تو بیرون رود نه خواب درآید. امیرخسرو دهلوی. بر گرد لعل تو که زمرد کشید سر از سبزه خار بست به شکر کشیده است. (نصیری بدخشانی (از آنندراج)
مست متکبر. (ناظم الاطباء). به قلب اضافت، از عالم شیرمست. (آنندراج). مست ناز: بندۀ آن نازمستانم که از یاقوتشان خنده نازک می تراود نکته موزون می چکد. طالب آملی (از آنندراج). ، آدم ظریف و زیبا و لطیفه گو. (ناظم الاطباء)
مست متکبر. (ناظم الاطباء). به قلب اضافت، از عالم شیرمست. (آنندراج). مست ناز: بندۀ آن نازمستانم که از یاقوتشان خنده نازک می تراود نکته موزون می چکد. طالب آملی (از آنندراج). ، آدم ظریف و زیبا و لطیفه گو. (ناظم الاطباء)