مبتلا به مرض هاری مثلاً سگ هار کنایه از بسیار عصبانی رشتۀ مروارید، گردن بند مروارید مهره های گردن، گردن، برای مثال گزید از سواران برون از هزار / بر آن باد پایان آهخته هار (فردوسی - لغت نامه - هار) سرگین، مدفوع
مبتلا به مرض هاری مثلاً سگ هار کنایه از بسیار عصبانی رشتۀ مروارید، گردن بند مروارید مهره های گردن، گردن، برای مِثال گزید از سواران برون از هزار / بر آن باد پایان آهخته هار (فردوسی - لغت نامه - هار) سرگین، مدفوع
رابرت، شیمی دان آمریکایی که در سال 1781 در فیلادلفیا متولد شد و به سال 1858 میلادی در همان شهر درگذشت، بیش از سی سال در دانشگاه پنسیلوانیا به تدریس شیمی پرداخت، وی نخستین کسی بود که به حالت فلزی باریم، استرونتیم، کلسیم و غیره پی برد
رابرت، شیمی دان آمریکایی که در سال 1781 در فیلادلفیا متولد شد و به سال 1858 میلادی در همان شهر درگذشت، بیش از سی سال در دانشگاه پنسیلوانیا به تدریس شیمی پرداخت، وی نخستین کسی بود که به حالت فلزی باریم، استرونتیم، کلسیم و غیره پی برد
در سانسکریت هاره (مروارید، حلقۀ مروارید، گردن بند) از ریشه ’هره’ (بردن، پوشیدن، گرفتن)، پشتو ’هار’ (گردن بند، حلقه)، هار، رشتۀ مروارید بود: از آن قبل را کردند هار مروارید که درّ ضایع بودی اگر نبودی هار، (از لغت فرس صص 159- 160)، (صحاح الفرس، نسخۀ طاعتی:هار)، رجوع به یکدانه شود، (حاشیۀ برهان چ معین)، هر چیزی را گویند عموماً که از پی هم به توالی، یعنی پی درپی درآمده باشد یا بر و بالا و پهلوی هم درآرند و مروارید و لعل و یاقوت سفته و امثال آن را گویند که در یک رشته کشیده شده باشد خصوصاً، (برهان)، هر چیزی را گویند که عموماً ازپی هم به توالی، یعنی پی درپی درآمده باشد یا بر و بالا و پهلوی هم درآرند، (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج)، هر چیز به رشته کشیده شده و هر چیز نیک مرتب شده و آراسته شده، (ناظم الاطباء)، مروارید و لعل و یاقوت و دیگر جواهر که به ترتیب در رشته کنند و در گردن اندازند، چنانکه امیرخسرو دهلوی گفته: قطره های چند زآب چشم او پاکان چرخ از پی تسبیح خود زآن آبگینه کرده هار، گویند که به این معنی لغت هندی است و ’هار سنگهار’ علاقه ای است از گل که زنان در رشته کشند و برای زینت به گردن اندازند، (آنندراج)، در هندی به معنی حمایل گل است و در فارسی نیز استعمال می شود، (غیاث اللغات)، سلک مروارید و گلها و مانند آن که در گلو اندازند: به ذکر خلق شاهنشاه دوران ز هار گل ملائک سبحه گردان، ملا منیر (از بهار عجم)، گردن بند، گردن بند جواهر، (از ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام)، در سنسکریت هم به معنی گردن بند است از مادۀ ’هر’ به معنی بردن و جذب کردن که صفت گردن بنداست، (فرهنگ نظام)، رشته، سلک، (از ناظم الاطباء)، رشتۀ مروارید است، (صحاح الفرس) (اوبهی) : و نسخت تذکرۀ هدیها، چه هدیهایی که اول روز پیش خان روند و چه هدیهای عقد تزویج، کردند سخت بسیار و برسم، و آن دو جام زرین مرصع به جواهر بود با هارهای مروارید، و جامه های به زر ... (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 220)، دگر شاهانه درجی از زر ناب در او شش هار مروارید خوشاب، فخرالدین اسعد گرگانی (ویس و رامین)، چو ویس دلستان را دید غمگین ز آب دیده ها تر کرد بالین ز درد مادر و هجر برادر گسسته هار مروارید بر زر، فخرالدین اسعد گرگانی (ویس و رامین)، آویزدم نظرنظر اندر مژه مژه از دانه دانه لؤلؤ دیده چو هارهار، مسعودسعد، به نام دولت تو این کتاب کردم نظم که هر قصیده و قطعه به از هزاران هار، شمس فخری، ، گردن، (برهان) (ولف) (جهانگیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) : گزید از سواران برون از هزار بر آن بادپایان آهخته هار، فردوسی (از فرهنگ جهانگیری)، بکردار شیران به روز شکار بر آن بادپایان آهخته هار، فردوسی، ، مهره های گردن حیوانات، (برهان)، استخوان های گردن هر حیوانی، (ناظم الاطباء)، بعضی به معنی مهار شتر دانسته اند، (آنندراج)، مهار شتر، (برهان) (ناظم الاطباء)، صف، قطار، (ناظم الاطباء)، خاموش، متحیر و درمانده، (برهان) (صحاح الفرس)، دیوانه، (فرهنگ جهانگیری) (برهان)، به معنی حیوان دیوانه خصوصاً سگ دیوانه آمده که مردم را بگیرد و مریض شوند و حالات عجیب پیدا کنند، چنانکه گفته اند از آب بترسند، و شعر نظامی دلالت بر این معنی کند: تو گفتی سگ گزیده آب را دید، (انجمن آرا) (آنندراج)، حیوان دیوانه خصوصاً سگ دیوانه، در سنسکریت ریشه اش ’هر’ به معنی بردن است، چه سگ دیوانه جان انسان را میبرد، (فرهنگ نظام)، حیوان دیوانه مخصوصاً سگ دیوانه را ’هار’ گویند، و مرض آن سگ را ’هاری’ نامند، کردی ’هار’ (دارندۀ سرسام)، اهّربو، (دهار)، استی اره، اره، در لهجۀ اودی ور، (حاشیۀ برهان چ معین)، مبتلی به بیماری هاری، کلب کلب: مگر سگ هارم گرفته است، (یادداشت مؤلف)، گوشت گندیده و بدبوی، (برهان) (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا)، فضله و افکندگی انسان و حیوانات دیگر را هم میگویند، (برهان) (ناظم الاطباء)، افکندگی آدمی و سرگین سایر حیوانات باشد، سرگین آدمیزاد و حیوانات دیگر، (آنندراج) (انجمن آرا) : صورت بخل آنکه زردار است تیز با هار و کون با هار است، سنائی، در صفت غلامی کم بها و زشت: ترش به چهره و دندانش چون تراشۀ انار گره به روی و میان پاش پر گروهۀ هار، مختاری (از جهانگیری)، من با پسرش رنگ رزانیم هر دو تن این قول را درست به داور همی کنم او بوق من به هار مزعفر همی کند من یال او به کاج معصفر همی کنم، سوزنی، تو همان یاری که بودی، لیک ریش آورده ای تیز بر ریشت زن و گر تیز نبود هار زن، سوزنی، به گوه کودک یکماهه ریده جلق زدی به گوی لخلخه برداشتی گروهۀ هار، سوزنی
در سانسکریت هاره (مروارید، حلقۀ مروارید، گردن بند) از ریشه ’هره’ (بردن، پوشیدن، گرفتن)، پشتو ’هار’ (گردن بند، حلقه)، هار، رشتۀ مروارید بود: از آن قبل را کردند هار مروارید که درّ ضایع بودی اگر نبودی هار، (از لغت فرس صص 159- 160)، (صحاح الفرس، نسخۀ طاعتی:هار)، رجوع به یکدانه شود، (حاشیۀ برهان چ معین)، هر چیزی را گویند عموماً که از پی هم به توالی، یعنی پی درپی درآمده باشد یا بر و بالا و پهلوی هم درآرند و مروارید و لعل و یاقوت سفته و امثال آن را گویند که در یک رشته کشیده شده باشد خصوصاً، (برهان)، هر چیزی را گویند که عموماً ازپی هم به توالی، یعنی پی درپی درآمده باشد یا بر و بالا و پهلوی هم درآرند، (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج)، هر چیز به رشته کشیده شده و هر چیز نیک مرتب شده و آراسته شده، (ناظم الاطباء)، مروارید و لعل و یاقوت و دیگر جواهر که به ترتیب در رشته کنند و در گردن اندازند، چنانکه امیرخسرو دهلوی گفته: قطره های چند زآب چشم او پاکان چرخ از پی تسبیح خود زآن آبگینه کرده هار، گویند که به این معنی لغت هندی است و ’هار سنگهار’ علاقه ای است از گل که زنان در رشته کشند و برای زینت به گردن اندازند، (آنندراج)، در هندی به معنی حمایل گل است و در فارسی نیز استعمال می شود، (غیاث اللغات)، سلک مروارید و گلها و مانند آن که در گلو اندازند: به ذکر خلق شاهنشاه دوران ز هار گل ملائک سبحه گردان، ملا منیر (از بهار عجم)، گردن بند، گردن بند جواهر، (از ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام)، در سنسکریت هم به معنی گردن بند است از مادۀ ’هر’ به معنی بردن و جذب کردن که صفت گردن بنداست، (فرهنگ نظام)، رشته، سلک، (از ناظم الاطباء)، رشتۀ مروارید است، (صحاح الفرس) (اوبهی) : و نسخت تذکرۀ هدیها، چه هدیهایی که اول روز پیش خان روند و چه هدیهای عقد تزویج، کردند سخت بسیار و برسم، و آن دو جام زرین مرصع به جواهر بود با هارهای مروارید، و جامه های به زر ... (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 220)، دگر شاهانه درجی از زر ناب در او شش هار مروارید خوشاب، فخرالدین اسعد گرگانی (ویس و رامین)، چو ویس دلستان را دید غمگین ز آب دیده ها تر کرد بالین ز درد مادر و هجر برادر گسسته هار مروارید بر زر، فخرالدین اسعد گرگانی (ویس و رامین)، آویزدم نظرنظر اندر مژه مژه از دانه دانه لؤلؤ دیده چو هارهار، مسعودسعد، به نام دولت تو این کتاب کردم نظم که هر قصیده و قطعه به از هزاران هار، شمس فخری، ، گردن، (برهان) (ولف) (جهانگیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) : گزید از سواران برون از هزار بر آن بادپایان آهخته هار، فردوسی (از فرهنگ جهانگیری)، بکردار شیران به روز شکار بر آن بادپایان آهخته هار، فردوسی، ، مهره های گردن حیوانات، (برهان)، استخوان های گردن هر حیوانی، (ناظم الاطباء)، بعضی به معنی مهار شتر دانسته اند، (آنندراج)، مهار شتر، (برهان) (ناظم الاطباء)، صف، قطار، (ناظم الاطباء)، خاموش، متحیر و درمانده، (برهان) (صحاح الفرس)، دیوانه، (فرهنگ جهانگیری) (برهان)، به معنی حیوان دیوانه خصوصاً سگ دیوانه آمده که مردم را بگیرد و مریض شوند و حالات عجیب پیدا کنند، چنانکه گفته اند از آب بترسند، و شعر نظامی دلالت بر این معنی کند: تو گفتی سگ گزیده آب را دید، (انجمن آرا) (آنندراج)، حیوان دیوانه خصوصاً سگ دیوانه، در سنسکریت ریشه اش ’هر’ به معنی بردن است، چه سگ دیوانه جان انسان را میبرد، (فرهنگ نظام)، حیوان دیوانه مخصوصاً سگ دیوانه را ’هار’ گویند، و مرض آن سگ را ’هاری’ نامند، کردی ’هار’ (دارندۀ سرسام)، اَهّربو، (دهار)، استی اره، اره، در لهجۀ اودی ور، (حاشیۀ برهان چ معین)، مبتلی به بیماری هاری، کلب کلب: مگر سگ هارم گرفته است، (یادداشت مؤلف)، گوشت گندیده و بدبوی، (برهان) (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا)، فضله و افکندگی انسان و حیوانات دیگر را هم میگویند، (برهان) (ناظم الاطباء)، افکندگی آدمی و سرگین سایر حیوانات باشد، سرگین آدمیزاد و حیوانات دیگر، (آنندراج) (انجمن آرا) : صورت بخل آنکه زردار است تیز با هار و کون با هار است، سنائی، در صفت غلامی کم بها و زشت: ترش به چهره و دندانش چون تراشۀ انار گره به روی و میان پاش پر گروهۀ هار، مختاری (از جهانگیری)، من با پسرش رنگ رزانیم هر دو تن این قول را درست به داور همی کنم او بوق من به هار مزعفر همی کند من یال او به کاج معصفر همی کنم، سوزنی، تو همان یاری که بودی، لیک ریش آورده ای تیز بر ریشت زن و گر تیز نبود هار زن، سوزنی، به گوه کودک یکماهه ریده جلق زدی به گوی لخلخه برداشتی گروهۀ هار، سوزنی
بنای شکسته، (از ’ه ور’) (از اقرب الموارد)، افتاده، (غیاث اللغات)، بارۀ افتاده، (دهار)، منهدم شونده، در اصل هائر است عین او را که همزه است و در اصل واو بود حذف کردند، خلاف قیاس مثل شاک نه مقلوب هائر است، چنانکه بعضی گمان برده اند زیرا که اعراب او مثل اعراب صحیح است نه مثل قاضی، (غیاث اللغات)، بنای شکسته ای که هنوز ویران نشده و نیفتاده باشد، رجل هار و هارٌ، مرد ضعیف افتاده ازسختی روزگار، (ناظم الاطباء)، و رجوع به هائر شود
بنای شکسته، (از ’هَ ور’) (از اقرب الموارد)، افتاده، (غیاث اللغات)، بارۀ افتاده، (دهار)، منهدم شونده، در اصل هائر است عین او را که همزه است و در اصل واو بود حذف کردند، خلاف قیاس مثل شاک نه مقلوب هائر است، چنانکه بعضی گمان برده اند زیرا که اعراب او مثل اعراب صحیح است نه مثل قاضی، (غیاث اللغات)، بنای شکسته ای که هنوز ویران نشده و نیفتاده باشد، رجل هار و هارٌ، مرد ضعیف افتاده ازسختی روزگار، (ناظم الاطباء)، و رجوع به هائر شود
شکوفه، گل، سه ماه اول سال شمسی، نام اولین فصل سال، پس از زمستان و پیش از تابستان، شکوفه درختان خانواده مرکبات، کنایه از لطافت وزیبایی، نام شهری در کردستان، مرکز کردستان در دوره سلجوقی، لقب شاعر و نویسنده و محقق کرد (نگارش کردی: بههار)
شکوفه، گل، سه ماه اول سال شمسی، نام اولین فصل سال، پس از زمستان و پیش از تابستان، شکوفه درختان خانواده مرکبات، کنایه از لطافت وزیبایی، نام شهری در کردستان، مرکز کردستان در دوره سلجوقی، لقب شاعر و نویسنده و محقق کرد (نگارش کردی: بههار)
ماده ای مرکب از نشاسته، کتیرا و مانند آنکه به پارچه یا کاغذ می زنند تا محکم، سفت و براق شود گلی درشت و پر برگ به رنگ های مختلف سفید، زرد، سرخ کم رنگ که بلندی بوته اش به نیم متر می رسد و آن را در باغچه ها می کارند و گیاه یک ساله است
ماده ای مرکب از نشاسته، کتیرا و مانند آنکه به پارچه یا کاغذ می زنند تا محکم، سفت و براق شود گلی درشت و پُر برگ به رنگ های مختلف سفید، زرد، سرخ کم رنگ که بلندی بوته اش به نیم متر می رسد و آن را در باغچه ها می کارند و گیاه یک ساله است
غار، شکاف معمولاً وسیع و عمیق در زیر زمین یا داخل کوه که در اثر انحلال مواد داخلی آن یا حرکات پوستۀ زمین به وجود می آید، گاباره، مغار، مغاره برای مثال یکایک پراکنده بر دشت و غار / قدی چون درخت و دهان چون دهار (اسدی - ۱۶۲)
غار، شکاف معمولاً وسیع و عمیق در زیر زمین یا داخل کوه که در اثر انحلال مواد داخلی آن یا حرکات پوستۀ زمین به وجود می آید، گابارِه، مَغار، مَغارِه برای مِثال یکایک پراکنده بر دشت و غار / قدی چون درخت و دهان چون دهار (اسدی - ۱۶۲)
ناهار، گرسنه، کنایه از کاهش، کاستی، برای مثال ملک برفت و علامت بدان سپاه نمود / بدان زمان که بسیج نهار کرد «نهار» (فرخی - ۵۲) کنایه از کاهش تن، لاغری روز
ناهار، گرسنه، کنایه از کاهش، کاستی، برای مِثال ملک برفت و علامت بدان سپاه نمود / بدان زمان که بسیج نهار کرد «نهار» (فرخی - ۵۲) کنایه از کاهش تن، لاغری روز
از فصول چهارگانۀ سال برابر با سه ماه اول سال خورشیدی ایرانی (فروردین، اردیبهشت، خرداد) که درختان سبز و خرم می شوند و گیاهان می رویند، نوبهار، بهاران، در علم زیست شناسی بابونه، در علم زیست شناسی شکوفۀ درختان، به ویژه درخت نارنج مثلاً بهار نارنج، کنایه از دوران شکوفایی مثلاً بهار زندگی، در موسیقی یکی از دوایر ملایم بتخانه، بتکده، آتشکده، برای مثال بهاری دل افروز در بلخ بود / کز او تازه گل را دهن تلخ بود (نظامی۵ - ۹۱۸)
از فصول چهارگانۀ سال برابر با سه ماه اول سال خورشیدی ایرانی (فروردین، اردیبهشت، خرداد) که درختان سبز و خرم می شوند و گیاهان می رویند، نوبهار، بهاران، در علم زیست شناسی بابونه، در علم زیست شناسی شکوفۀ درختان، به ویژه درخت نارنج مثلاً بهارِ نارنج، کنایه از دوران شکوفایی مثلاً بهار زندگی، در موسیقی یکی از دوایر ملایم بتخانه، بتکده، آتشکده، برای مِثال بهاری دل افروز در بلخ بود / کز او تازه گل را دهن تلخ بود (نظامی۵ - ۹۱۸)