جدول جو
جدول جو

معنی نیکچهر - جستجوی لغت در جدول جو

نیکچهر
پریچهر، خوش سیما، خوشگل، دلارا، زیبا، قشنگ، ماهرو، مقبول، مه جبین، مهوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیک مهر
تصویر نیک مهر
(دخترانه)
آنکه دارای محبتی کامل و شایسته است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیک چهره
تصویر نیک چهره
(دخترانه)
نیکچهر، خوبرو، نیکوروی، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کیاچهر
تصویر کیاچهر
(پسرانه)
آنکه دارای چهره و صورتی شاهانه است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیک چهر
تصویر نیک چهر
(دخترانه)
نیک چهره، خوبرو، نیکوروی، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیچه
تصویر نیچه
نایچه، نای کوچک، لولۀ کوچک، در علم زیست شناسی نایژه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیکچه
تصویر خیکچه
خیک کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیمچه
تصویر نیمچه
شمشیر یا تفنگ کوتاه، لباس کوتاه، نیم تنه
فرهنگ فارسی عمید
(گُ هََ)
خوش ذات. (یادداشت مؤلف). نژاده. نیک گوهر. رجوع به نیک گوهر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ چَ / چِ)
نی خرد. نایژه. (یادداشت مؤلف) ، نای یا لوله ای که میان قرع و انبیق فاصله است و آن دو را به یکدیگر پیوندد. (از یادداشت مؤلف).
- نیچۀ عیاری، نیچه ای که عیاران با آن داروی بیهوشی در بینی خفته می دمیدند تا وی بیهوش شود. (یادداشت مؤلف) :
نی که از شور نوایش عالمی بی دست و پاست
نیچۀ عیاری بیهوش داروی تو است.
سعید اشرف (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
فریدریش ویلهلم. از فلاسفۀ قرن نوزدهم آلمان است. به سال 1844 میلادی در ’روکن’ از ولایات ساکس در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد و به سال 1900 در شهر ’وایمار’ درگذشت. پدر و اجدادش کشیش و از متعصبان پرتستان بودند. در آغاز جوانی به شاعری پرداخت، پس از مدتی معلمی و دانشجوئی به استادی فلسفه در دانشگاه ’بال’ منصوب گشت. مزاجی علیل و عمری پر از بیماری و رنج داشت و یازده سال آخر عمرش در جنون گذشت. خواهرش به پرستاری و گردآوری آثار او پرداخت و ضمن تألیف و تنظیم آثار پراکندۀ وی به عقیدۀ گروهی از محققان در نوشته های وی دخل و تصرفهائی کرد. دو کتاب ’چنین گفت زردشت’ و ’خواست توانائی’ از اهم آثار اوست. به عقیدۀ نیچه غایت وجود پیدایش ’مرد برتر’ است. بنابراین، شخص باید هر چه بیشتر توانا شود و از تمایلات و تقاضاهای نفس برخوردار گردد. بحث درحقیقت وجود بیهوده است، باید کسب قدرت کرد و از جهان به حد اکثر متمتع گشت و برای رسیدن بدین مقصود به هر عامل و وسیله ای توسل جست. برابری مردم سخنی باطل است و منافی پیشرفت بشر است. اصالت و شرف از آن زبردستان است که ترقی جهان از برکت وجود ایشان است و هیأت اجتماع و تودۀ زیردستان آلت و وسیلۀ اجرای مقاصد و اغراض ایشان است. اصولی که امروز زیبا و درست می نماید قواعدی است که دونان و زیردستان به نام دین و اخلاق و به فیض کثرت جمعیت خویش برای تعدیل قدرت زبردستان و ابرمردان وضع کرده اند. باید این اصول را که مبتنی بر برابری و مساوات و اعتقاد به آخرت و رعایت حقوق زیردستان و صلح طلبی است و نتیجه اش فریب و ریا و سستی و دون همتی است طرد کرد. اینها موانعی است در راه ظهور مرد برتر که مقصد آفرینش و غایت وجود است. نیچه در احوال جهان قائل به ادوار است و معتقد است که اوضاع جهان هرچند یک بار تجدید می شود و آنچه پیش از این بوده است دوباره پدید می آید. هر چیزی بارها بدین گونه ای که هست بوده است و بعد از این هم خواهد بود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
طریق نیکور، راه غیر معهود و بر غیر قصد و نبهره. (ناظم الاطباء). درست آن ینکور است به تقدیم یاء بر نون. رجوع به ینکور و رجوع به اقرب الموارد و متن اللغه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
مصغر خیک یعنی مشک کوچک. (ناظم الاطباء). خیک خرد. ذراع. مذرع. مشکولی. (یادداشت مؤلف) ، غدۀ زهردار در دهان مار. (یادداشت مؤلف) ، مشک کوچکی که سوار جهه برداشتن آب در زیر شکم اسب یا در کنار زین آویزان می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
نام یکی از بخشهای چهارگانه شهرستان چاه بهار و همچنین نام قصبۀ مرکز بخش است. در شمال چاه بهار واقع شده و حدود آن به شرح زیر است:از طرف شمال به بمپور از شهرستان ایرانشهر، از مشرق به بخش قصرقند، از جنوب به بخش مرکزی چاه بهار و دهستان کنارک، از مغرب به بخش کهنوج از شهرستان جیرفت. منطقه ای کوهستانی و گرمسیر است. آب قراء بخش از قنوات و رودخانه و چشمه تأمین می شود. این بخش دارای دو رودخانه است: اول رودخانه گه که از ارتفاعات نیک شهر و هیچان سرچشمه گرفته پس از مشروب نمودن آبادیهای اطراف خود وارد دهستان کنارک می شود، رود خانه مذکور از نیکوجهان که گذشت خشک و بی آب است. دوم رود خانه راپچ، این رودخانه از ارتفاعات فنوج بخش بمپور و بنت سرچشمه گرفته پس از مشروب نمودن آبادیهای اطراف خود وارد دهستان کنارک شده در خورکالک به دریا می ریزد.
بخش نیک شهر جزو شهرستان چاه بهار است و از دو دهستان به شرح زیر تشکیل شده است. 1- دهستان بنت دارای 33 آبادی و 7500 نفر جمعیت. 2- دهستان نیک شهر دارای 54 آبادی و 10500 نفر جمعیت.
جمع قراء بخش 87 قطعه و جمعیت آن ها 18000 نفر است. مرکز بخش قصبۀ نیک شهر است که نام قدیم آن گه بوده. جادۀ ایرانشهر به چاه بهار از قصبۀنیک شهر و تقریباً از وسط بخش می گذرد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ)
نیکوگوهر. اصیل. نژاده. نجیب
لغت نامه دهخدا
(گَ هََ)
عارضی. (ناظم الاطباء). ظاهراً لغت مجعول منحوتی است از: نی + گوهر
لغت نامه دهخدا
(نِچِ)
نکوروی. نکوصورت. نیکوچهر. نیک چهر
لغت نامه دهخدا
(چِ)
نیم رخ. نیم چهره. رجوع به نیم چهره شود، نسناس. (یادداشت مؤلف). رجوع به نسناس شود:
ز مردم هم آنجا به هرسو رمه
بدیدند پویان برهنه همه
به یک چشم و یک رو و یک دست و پای
به تک همچو آهو جهنده ز جای
دو تن هم بر استاد ز ایشان به هم
بدی یک تن از مانه بیش و نه کم
به یک بار هرکس کش آهنگ کرد
کز آن نیم چهران برآرندگرد.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(نِ یَ)
دهی است از دهستان رودبال بخش داراب شهرستان فسا. در 6هزارگزی غرب باختر داراب در دامنۀ گرمسیری واقع است و یکصد تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و محصولش غلات و پنبه و حبوبات و شغل مردمش زراعت و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
که به صورت شیر باشد. که صورت شیر دارد:
همه کژدم وش و خرچنگ کردار
گوزن شیرچهر و گاوپیکر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(وْ چِ)
دیوچهره. دیوصورت. زشت روی:
چنین کار نامد بگودرزیان
از آن دیوچهران تورانیان.
فردوسی.
هوا تیره چون پود بر تار شد
بر آن دیوچهران جهان تار شد.
اسدی.
از ایرانیان کس نبد دیده چیر
چنان دیوچهران گرد دلیر.
اسدی.
فرود آمد زروزن دیوچهری
نبوده در سرشتش هیچ مهری.
نظامی.
فرشته صفت گرد آن دیوچهر
همی گشت چون گرد گیتی سپهر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(چِ)
نیکوروی. نیک روی. نکودیدار. زیباروی. زیبارخ
لغت نامه دهخدا
(چِ)
خوب روی. نیکوروی. نیک روی. زیبا
لغت نامه دهخدا
تصویری از خیکچه
تصویر خیکچه
خیک کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیمچه
تصویر نیمچه
نیمه نصفه: (بشاه بهرام که حالا باید برای خودش نیمچه مردی شده باشد بگو)، جوجه تازه از تخم در آمده، بالا پوش کوتاه: (چو سبز نیمچه علم نیمکش کردی سیاه چهره شود راست جهل چون فرنج) (سنجر... بیشتر اوقات قباء زند نیجی پوشیدی... و نیمچه پوستین بره داشتی)، دندان نهنگ: (صدف مغفر بر سر نهاد نهنگ نیمچه بکشید)، تفنگ کوتاه، هنوز بکمال نرسیده غیر کامل و جوان: (امین الدوله و حاجی میرزا محمدرضا و یکی دو نفر نیمچه آخوند دیگر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکعهد
تصویر نیکعهد
نیک پیمان
فرهنگ لغت هوشیار
نی کوچک. یا نیچه عیاری. نیچه ای است که عیاران داشتند و داروی بیهوشی در آن داخل می کردند و چون می خواستند کسی را بیهوش کنند، آنگاه که وی خفته بود، سر نیچه را برابر بینی او نگاه می داشتند و پف می کردند و او بلافاصله بیهوش می شد، نی که از شور نوایش عالمی بی دست و پاست نیچه عیاری بیهوش داروی نواست. (سعیداشرف. بها. فرنظا) 2آلتی است برای تقطیر. یا عرق نیچه. نوعی مشروب مرغوب که آن را به وسیله نیچه تقطیر کنند. توضیح در کرمان عرق نعناع - بیدمشک پودنه و غیره را که به وسیله نیچه استخراج شود، عرق نیچه گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیکچه
تصویر خیکچه
((چِ))
خیک کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیمچه
تصویر نیمچه
((چِ))
بالاپوش کوتاه، شمشیر و تفنگ کوتاه، هرچیز کوتاه و ناقص
فرهنگ فارسی معین
کوچک کوچولو
فرهنگ گویش مازندرانی
نی قلیان
فرهنگ گویش مازندرانی