جدول جو
جدول جو

معنی نیکورای - جستجوی لغت در جدول جو

نیکورای
عاقل، دانا، خردمند، حصیف، راد، خردومند، خردور، متفکّر، لبیب، بخرد، متدبّر، اریب، فروهیده، پیردل، فرزانه، فرزان، خردپیشه، داناسر، صاحب خرد
تصویری از نیکورای
تصویر نیکورای
فرهنگ فارسی عمید
نیکورای
باتدبیر، بابصیرت، خردمند، (ناظم الاطباء)، نیک رای، نکورای
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیک رای
تصویر نیک رای
نیک اندیشه، آنکه رای و تدبیر نیکو دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیکوحال
تصویر نیکوحال
خوشحال، خوش وقت، تندرست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیکوروش
تصویر نیکوروش
خوش رفتار، نیکوکار، خوش طینت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیکوکار
تصویر نیکوکار
شخص درستکار و خوش رفتار و بخشنده
فرهنگ فارسی عمید
نیکورو. نیک رو. جمیل. خوب صورت. وسیم. خوب روی. (یادداشت مؤلف) : مردمان این شهر (حمص پاک جامه و بامروت و نیکورویند. (حدود العالم). مردمانی دید سخت نیکوروی و خوش سخن و شیرین زبان. (اسکندرنامه). غلامان بسیار نیکورویان و تجملی و آلتی سخت تمام داشت. (تاریخ بیهقی ص 141). هشام مردی بود نیکوروی و سپید اما احول بود و خضاب کردی. (مجمل التواریخ). زنان مهتران نیکوروی را به افسون بیاوردندی و به ساقی گری بداشتندی. (مجمل التواریخ). چشمش در میان نظارگیان بر پسری افتاد چرکین جامه... اماسخت نیکوروی. (نوروزنامه). چون چنین کنی فرزند دلاورآید و تمام صورت و نیکوروی و خردمند. (نوروزنامه).
چه نیکوروی و بدعهدی که شهری
غمت خوردند و کس را غم نخوردی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جلدی. چالاکی. (ناظم الاطباء). راهواری: جوده، نیکوروی اسب. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کسی که رای و تدبیر وی موافق صواب و صلاح باشد، (ناظم الاطباء)، نیک اندیشه، (فرهنگ فارسی معین) :
چه گفت آن گرانمایۀ نیک رای
که بیداد را نیست با داد جای،
فردوسی،
بسی رای زن موبد نیک رای
پژوهید و آورد باری به جای،
فردوسی،
همی کودکی نارسیده به جای،
بر او برگزینی نه ای نیک رای،
فردوسی،
سر احرار زین الدین مکرم
امیر نیک رای نیک نیه،
سوزنی،
نگفتم جز این با کس ای نیک رای
و گر گفته ام باد خصمم خدای،
نظامی،
که این را به کار آور ای نیک رای
که من حق آن با تو آرم به جای،
نظامی،
چنان داد فرمان شه نیک رای
که رسم مغان کس نیارد به جای،
نظامی،
حقت گفتم ای خسرو نیک رای
توان گفت حق پیش مرد خدای،
سعدی،
به قومی که نیکی پسندد خدای
دهدخسرو عادل نیک رای،
سعدی،
نکوکاری از مردم نیک رای
یکی را به ده می نویسد خدای،
سعدی
لغت نامه دهخدا
لقب قباد برادر بلاش گرانمایه پادشاه ساسانی است، (یادداشت مؤلف از مفاتیح)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
آنکه در مشورت و در قضاوت دارای رای نیک و اندیشۀ نیکو باشد. (ناظم الاطباء). نیکواندیشه. خوش فکر. صاحب فکر خوب و صائب:
هرآنکو نکورای و دانا بود
نه زیبا بود گرنه گویا بود.
اسدی.
، نیک خواه. نکواندیش. خیرخواه. مشفق:
اگر با بیدلان هستی نکورای
منم بیدل یکی بر من ببخشای.
(ویس و رامین).
مجنون ز حدیث آن نکورای
از جای نشد ولی شداز جای.
نظامی.
نکورای چون رای را بد کند
خرابی در آبادی خود کند.
نظامی.
چنین گفت آن نکورای نکورو
کز آن آمد خلل در کار خسرو.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیک روی
تصویر نیک روی
حالت و کیفیت نیک رو: خوش روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکو رایی
تصویر نیکو رایی
نیک اندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک رایی
تصویر نیک رایی
نیک اندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکو روی
تصویر نیکو روی
نیک رونده خوش رو: (جواد اسب نیک رو) نیک روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکوکار
تصویر نیکوکار
محسن، صالح، مفضل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکو رای
تصویر نیکو رای
آنکه رای و تدبیرش مقرون بصلاح و صواب باشد: نیک اندیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک رای
تصویر نیک رای
آنکه رای و تدبیرش مقرون بصلاح و صواب باشد: نیک اندیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکومردی
تصویر نیکومردی
خوش ذاتی نیکو کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکوکار
تصویر نیکوکار
Benevolent, Philanthropist
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نیکوکار
تصویر نیکوکار
bienveillant, philanthrope
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نیکوکار
تصویر نیکوکار
mwenye huruma, mfadhili
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نیکوکار
تصویر نیکوکار
자비로운 , 박애주의자
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نیکوکار
تصویر نیکوکار
hayırsever
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نیکوکار
تصویر نیکوکار
দয়ালু , সমাজসেবক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نیکوکار
تصویر نیکوکار
दयालु , परोपकारी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نیکوکار
تصویر نیکوکار
benevolo, filantropo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نیکوکار
تصویر نیکوکار
welwillend, filantroop
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نیکوکار
تصویر نیکوکار
wohlwollend, Philanthrop
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نیکوکار
تصویر نیکوکار
благодійний , філантроп
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نیکوکار
تصویر نیکوکار
доброжелательный , филантроп
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نیکوکار
تصویر نیکوکار
życzliwy, filantrop
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نیکوکار
تصویر نیکوکار
benevolente, filántropo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نیکوکار
تصویر نیکوکار
benevolente, filantropo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نیکوکار
تصویر نیکوکار
仁慈的 , 慈善家
دیکشنری فارسی به چینی