جدول جو
جدول جو

معنی نیک رای

نیک رای
نیک اندیشه، آنکه رای و تدبیر نیکو دارد
تصویری از نیک رای
تصویر نیک رای
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با نیک رای

نیک رای

نیک رای
آنکه رای و تدبیرش مقرون بصلاح و صواب باشد: نیک اندیشه
نیک رای
فرهنگ لغت هوشیار

نیک رای

نیک رای
کسی که رای و تدبیر وی موافق صواب و صلاح باشد، (ناظم الاطباء)، نیک اندیشه، (فرهنگ فارسی معین) :
چه گفت آن گرانمایۀ نیک رای
که بیداد را نیست با داد جای،
فردوسی،
بسی رای زن موبد نیک رای
پژوهید و آورد باری به جای،
فردوسی،
همی کودکی نارسیده به جای،
بر او برگزینی نه ای نیک رای،
فردوسی،
سر احرار زین الدین مکرم
امیر نیک رای نیک نیه،
سوزنی،
نگفتم جز این با کس ای نیک رای
و گر گفته ام باد خصمم خدای،
نظامی،
که این را به کار آور ای نیک رای
که من حق آن با تو آرم به جای،
نظامی،
چنان داد فرمان شه نیک رای
که رسم مغان کس نیارد به جای،
نظامی،
حقت گفتم ای خسرو نیک رای
توان گفت حق پیش مرد خدای،
سعدی،
به قومی که نیکی پسندد خدای
دهدخسرو عادل نیک رای،
سعدی،
نکوکاری از مردم نیک رای
یکی را به ده می نویسد خدای،
سعدی
لغت نامه دهخدا

نیک رای

نیک رای
لقب قباد برادر بلاش گرانمایه پادشاه ساسانی است، (یادداشت مؤلف از مفاتیح)
لغت نامه دهخدا

نیکورای

نیکورای
عاقِل، دانا، خِرَدمَند، حَصیف، راد، خِرَدومَند، خِرَدوَر، مُتِفَکِّر، لَبیب، بِخرَد، مُتَدَبِّر، اَریب، فَروهیدِه، پیردِل، فَرزانِه، فَرزان، خِرَدپیشِه، داناسَر، صاحِب خِرَد
نیکورای
فرهنگ فارسی عمید

نیکو رای

نیکو رای
آنکه رای و تدبیرش مقرون بصلاح و صواب باشد: نیک اندیشه
نیکو رای
فرهنگ لغت هوشیار

نیکورای

نیکورای
باتدبیر، بابصیرت، خردمند، (ناظم الاطباء)، نیک رای، نکورای
لغت نامه دهخدا

نیک روی

نیک روی
نیک رو، رجوع به نیک رو شود:
ای نیک نام ای نیک خوی ای نیک دل ای نیک روی
ای پاک اصل ای پاک رای ای پاک طبع ای پاک دین،
فرخی
لغت نامه دهخدا