گوش بازی کردن. (لغت فرس اسدی). گوش فراداشتن. (صحاح الفرس) (نسخه ای از لغت فرس). گوش فراداشتن سخن نهانی را. (اوبهی). نیوش. گوش دادن سخن باشد. (نسخه ای از لغت فرس اسدی). نیوشه آن باشد که چون دو کس با هم سخن کنند شخصی دیگر از پس دیوار یا پرده گوش فرادارد تا آن سخنان شنیده به آنکه نباید بگوید برساند و فتنه انگیزد و آن را به عربی استراق سمع گویند. (انجمن آرا) (از جهانگیری) (از برهان) (از آنندراج). در نسخۀ سروری به معنی مطلق گوش داشتن به حدیثی خواه برای فتنه انگیزی خواه برای مصلحت. (از رشیدی). - نیوشه کردن، گوش فراداشتن شنیدن را. (یادداشت مؤلف) : به بام برشدم و روی بدان جانب آوردم و نیوشه کردم هیچ آواز نشنیدم که بر گذشتن او دلیل باشد. (چهار مقاله). ، مجازاً، تمایل. میل. (یادداشت مؤلف). ترقب. ترصد. مراقبت. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به معنی بعدی شود: همه نیوشۀ خواجه به نیکی و صلح است همه نیوشۀ نادان به فتنه و غوغاست. رودکی. ، گوش فراداشتن. مترصد ماندن: چو بنشیند ز می معنبرجوشه گوید کایدون نماند جای نیوشه. منوچهری. ، گریستن به گلو. (لغت فرس اسدی). خوش و نرم نرم گریستن. (فرهنگ اسدی نخجوانی). گریستن نرم نرم در گلو. (اوبهی). خروش باشد که از گریستن خیزدنرم نرم. (لغت فرس اسدی، نسخه ای دیگر). گریه در گلو. (رشیدی). در فرهنگ نعمهاﷲ گویا سکسکه را اراده کرده است که از گریۀ بسیار زاید و شعر شاکر بخاری را شاهد آورده است. (از یادداشت مؤلف). شاید به معنی کلمه ای که امروز زنان ’بغض’ گویند و آن گرفتگی باشد در گلو که در اول گریه پدید آید چون از گریه خودداری کنند و گریه را به حبس کنند. در بیت شاکر بخاری، تشنجی که در گلو پدید آید پس از گریستن بسیار. سکسکه. (ازیادداشتهای مؤلف) : چو کوشیدم که حال خود بگویم زبانم برنگردد از نیوشه. شاکر بخاری. اشک باریدش و نیوشه گرفت باز بفزود گفته های دراز. طاهر فضل. مرا امروز توبه سود دارد چنان چون دردمندان رانیوشه. ؟ (از یادداشت مؤلف). ، مثل سایر. (یادداشت بهار بر نسخه ای از لغت فرس از فرهنگ فارسی معین) : حزماً علی ظهر العصا، این سخن نیوشه گشت و قیصر اسب براند و از میان سپاه بیرون رفت و گفت اظل ماتجری به العصا و این نیز مثل گشت. (تاریخ بلعمی ج 1 ص 815 از فرهنگ فارسی معین)
گوش بازی کردن. (لغت فرس اسدی). گوش فراداشتن. (صحاح الفرس) (نسخه ای از لغت فرس). گوش فراداشتن سخن نهانی را. (اوبهی). نیوش. گوش دادن سخن باشد. (نسخه ای از لغت فرس اسدی). نیوشه آن باشد که چون دو کس با هم سخن کنند شخصی دیگر از پس دیوار یا پرده گوش فرادارد تا آن سخنان شنیده به آنکه نباید بگوید برساند و فتنه انگیزد و آن را به عربی استراق سمع گویند. (انجمن آرا) (از جهانگیری) (از برهان) (از آنندراج). در نسخۀ سروری به معنی مطلق گوش داشتن به حدیثی خواه برای فتنه انگیزی خواه برای مصلحت. (از رشیدی). - نیوشه کردن، گوش فراداشتن شنیدن را. (یادداشت مؤلف) : به بام برشدم و روی بدان جانب آوردم و نیوشه کردم هیچ آواز نشنیدم که بر گذشتن او دلیل باشد. (چهار مقاله). ، مجازاً، تمایل. میل. (یادداشت مؤلف). ترقب. ترصد. مراقبت. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به معنی بعدی شود: همه نیوشۀ خواجه به نیکی و صلح است همه نیوشۀ نادان به فتنه و غوغاست. رودکی. ، گوش فراداشتن. مترصد ماندن: چو بنشیند ز می معنبرجوشه گوید کایدون نماند جای نیوشه. منوچهری. ، گریستن به گلو. (لغت فرس اسدی). خوش و نرم نرم گریستن. (فرهنگ اسدی نخجوانی). گریستن نرم نرم در گلو. (اوبهی). خروش باشد که از گریستن خیزدنرم نرم. (لغت فرس اسدی، نسخه ای دیگر). گریه در گلو. (رشیدی). در فرهنگ نعمهاﷲ گویا سکسکه را اراده کرده است که از گریۀ بسیار زاید و شعر شاکر بخاری را شاهد آورده است. (از یادداشت مؤلف). شاید به معنی کلمه ای که امروز زنان ’بغض’ گویند و آن گرفتگی باشد در گلو که در اول گریه پدید آید چون از گریه خودداری کنند و گریه را به حبس کنند. در بیت شاکر بخاری، تشنجی که در گلو پدید آید پس از گریستن بسیار. سکسکه. (ازیادداشتهای مؤلف) : چو کوشیدم که حال خود بگویم زبانم برنگردد از نیوشه. شاکر بخاری. اشک باریدش و نیوشه گرفت باز بفزود گفته های دراز. طاهر فضل. مرا امروز توبه سود دارد چنان چون دردمندان رانیوشه. ؟ (از یادداشت مؤلف). ، مثل سایر. (یادداشت بهار بر نسخه ای از لغت فرس از فرهنگ فارسی معین) : حزماً علی ظهر العصا، این سخن نیوشه گشت و قیصر اسب براند و از میان سپاه بیرون رفت و گفت اظل ماتجری به العصا و این نیز مثل گشت. (تاریخ بلعمی ج 1 ص 815 از فرهنگ فارسی معین)
شوشه، طلا یا نقره که آن را گداخته و در ناوچه ریخته باشند، شفشه، شمش، هر چیز شبیه شمش، آبی که در زمستان بر سر ناودان یخ می بندد و آویزان می شود، لوح یا علامتی که بر گور کسی نصب می کنند
شوشه، طلا یا نقره که آن را گداخته و در ناوچه ریخته باشند، شفشه، شمش، هر چیز شبیه شمش، آبی که در زمستان بر سر ناودان یخ می بندد و آویزان می شود، لوح یا علامتی که بر گور کسی نصب می کنند
دهی است جزء دهستان کوهپایۀ بخش مرکزی شهرستان ساوه. در 4هزارگزی شرق ساوه و 5هزارگزی راه ساوه به نوبران. در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقعاست و 885 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، بادام، گردو، بنشن و شغل اهالی زراعت و جاجیم و گلیم و جوال بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان کوهپایۀ بخش مرکزی شهرستان ساوه. در 4هزارگزی شرق ساوه و 5هزارگزی راه ساوه به نوبران. در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقعاست و 885 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، بادام، گردو، بنشن و شغل اهالی زراعت و جاجیم و گلیم و جوال بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
شنوا، شنونده و فهم کننده و یادگیرنده، (برهان قاطع)، درک کننده، (ناظم الاطباء)، گوش دهنده، نغوشا، (فرهنگ لغات شاهنامه)، نغوشاک، (فرهنگ فارسی معین) : به هر کار کوشا بباید بدن بدانش نیوشا بباید شدن، فردوسی، بدو گفت آنکس که کوشاتر است دو گوشش به دانش نیوشاتر است، فردوسی، به هستی یزدان نیوشاترم همیشه سوی داد کوشاترم، فردوسی، گوش تو نیوشای پند و اندرز مشفقان نیست، (جهانگشای جوینی)
شنوا، شنونده و فهم کننده و یادگیرنده، (برهان قاطع)، درک کننده، (ناظم الاطباء)، گوش دهنده، نغوشا، (فرهنگ لغات شاهنامه)، نغوشاک، (فرهنگ فارسی معین) : به هر کار کوشا بباید بدن بدانش نیوشا بباید شدن، فردوسی، بدو گفت آنکس که کوشاتر است دو گوشش به دانش نیوشاتر است، فردوسی، به هستی یزدان نیوشاترم همیشه سوی داد کوشاترم، فردوسی، گوش تو نیوشای پند و اندرز مشفقان نیست، (جهانگشای جوینی)
بیانکی می گوید: خبری که شنود و برد. (یادداشت مؤلف). آنکه به سخن غماز گوش کند. (از شعوری ج 2 ورق 449). اما ظاهراً دگرگون شدۀ نیوشه است از مصدر نیوشیدن. (یادداشت لغت نامه)
بیانکی می گوید: خبری که شنود و برد. (یادداشت مؤلف). آنکه به سخن غماز گوش کند. (از شعوری ج 2 ورق 449). اما ظاهراً دگرگون شدۀ نیوشه است از مصدر نیوشیدن. (یادداشت لغت نامه)
نغوسه. (برهان قاطع). رجوع به نغوسه شود، گوش فرادادن به سخن دو کس که با هم آهسته حرف میزنند. (برهان قاطع). به معنی گوش فراداشتن که بینند چه سخن می گذرد. (فرهنگ خطی). با نیوشه قیاس شود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : من درین شیوه و ز قضای خدا به نغوشه ستاده بر در یار. مهذب خراسانی (ازرشیدی)
نغوسه. (برهان قاطع). رجوع به نغوسه شود، گوش فرادادن به سخن دو کس که با هم آهسته حرف میزنند. (برهان قاطع). به معنی گوش فراداشتن که بینند چه سخن می گذرد. (فرهنگ خطی). با نیوشه قیاس شود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : من درین شیوه و ز قضای خدا به نغوشه ستاده بر در یار. مهذب خراسانی (ازرشیدی)
نهری است در جهت شمالی روسیه در ایالت ارخانگل و ببحرمنجمد شمالی ریزد و آن از اجتماع دو رود که یکی از آنها از کوه تیمان و دیگری از بعض دریاچه ها سرچشمه گیرد تشکیل شود و بسوی شمال غربی جریان یابد. طول مجرایش قریب 215 هزار گز است و ماهی بسیار دارد و در داخل دائرۀ قطب شمالی است، معهذا در سواحلش چمنهای خوش و جنگلهای دلکش دیده میشود. (قاموس الاعلام ترکی)
نهری است در جهت شمالی روسیه در ایالت ارخانگل و ببحرمنجمد شمالی ریزد و آن از اجتماع دو رود که یکی از آنها از کوه تیمان و دیگری از بعض دریاچه ها سرچشمه گیرد تشکیل شود و بسوی شمال غربی جریان یابد. طول مجرایش قریب 215 هزار گز است و ماهی بسیار دارد و در داخل دائرۀ قطب شمالی است، معهذا در سواحلش چمنهای خوش و جنگلهای دلکش دیده میشود. (قاموس الاعلام ترکی)
قسمی از آلو آلوی طبری: (و گر شکم سخت بود سبا ناخ با خرمای هندی و بانشو یا آلو بزرگ سیاه با روغن بادام پخته) نی کوچک، توتک: (زان دل که در او جاه بود ناید تسلیم زان نی که از او نیشه کنی ناید جلاب) (خاقانی. سج. 57)
قسمی از آلو آلوی طبری: (و گر شکم سخت بود سبا ناخ با خرمای هندی و بانشو یا آلو بزرگ سیاه با روغن بادام پخته) نی کوچک، توتک: (زان دل که در او جاه بود ناید تسلیم زان نی که از او نیشه کنی ناید جلاب) (خاقانی. سج. 57)