جدول جو
جدول جو

معنی نیشتن - جستجوی لغت در جدول جو

نیشتن
(ژَ / ژِ گُ دَ)
نوشتن. تحریر کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به نبشتن شود
لغت نامه دهخدا
نیشتن
نشستن، نگذاشتن، مانع شدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوشتن
تصویر نوشتن
فرو پیچیدن، در نوردیدن، نوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیشتر
تصویر نیشتر
ابزار نوک تیز که با آن رگ می زنند، وسیلۀ رگ زدن، نشتر، نیسو، نیشو، کلک، مبضع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهشتن
تصویر نهشتن
نهادن، گذاشتن، نشاندن، نصب کردن
رسوب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیشتن
تصویر لیشتن
لیسیدن، زبان به چیزی مالیدن، با زبان چیزی را پاک کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشتن
تصویر نوشتن
مطلبی را با قلم بر روی کاغذ آوردن، نگاشتن، تحریر، کتابت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبشتن
تصویر نبشتن
نوشتن، مطلبی را با قلم بر روی کاغذ آوردن، نگاشتن، تحریر، کتابت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نپشتن
تصویر نپشتن
نوشتن تحریرکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نویشتن
تصویر نویشتن
نوشتن: (و دو برادرش را عماد الدوله و رکن الدوله بنویشتند) (مجمل التواریخ و القصص 392)
فرهنگ لغت هوشیار
ابزاری که برای جراحان بدان رگ میزنند و دمل را جهت بیرون آوردن ریم سوراخ مینمایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشتن
تصویر نوشتن
نور دیدن: (مسالک و طرق و زقاق بقدم اشتیاق می نوشت) (نوشت نویسد خواهد نوشت بنویس نویسنده نویسا نوشته) اندیشه و مطلبی را بوسیله مداد یا قلم بر روی کاغذ آوردن کتابت کردن تحریر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پیچیدن طی کردن: کشته وبرکشته چندروزگذشته درکفنی هیچ کشته راننبشته. (منوچهری لغ)، طی کردن (راه) سپردن: ره نوردی که چون نبشتی راه گوی بردی زمهروقرصه زماه. (هفت پیکر. وحید. چا. 68: 2) نوشتن تحریر: ونامه ای نبشتند بر رسول خدا ص که چنین کاری بدست مارفت. یانبشتن رقعه های کژدم
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که سبب شناختن کسی یا چیزی شود علامت نشانه آیه: نسیم صبح سعادت بدان نشان که تودانی گذربکوی فلان کن در آن زمان که تودانی. (حافظ. 337)، اثر نشانه: بهر سونشان ماند از خون ایشان چو آتش بمنزل پس از کاروانی. (وحشی بافقی. چا. امیر کبیر 269)، حصبه بهره نصیب، خال شامه، هدف تیر آماج، شعار، قطعه ای فلزی (غالبا از طلا یا نقره) که بشکلهای گوناگون سازند و از طرف مقامات دولتی یا موسسات ملی بنشانه تقدیراز زحمت و کوشش و خدمت شخصی بدو دهند. صاحب نشان آنرا در مواقع معین به جامه خود - محاذی چپ سینه نصب کند، در ترکیب جزو موخر آید بمعنی: الف - دارنده علایم و نشانه های جزو مقدم ترکیب: پادشاه نشان پیمبر نشان: گفتار در وصول رایت فیروزی نشان بحدود گرجستان. ب - معرف شیئی (جعبه قوطی بسته و غیره) است که نقش جزو مقدم ترکیب بر روی آن منقوش است. پلنگ نشان خروس نشان دختر نشان، طور جور. یا این نشان. این طور این سان: شکن زین نشان در جهان کس ندید نه از کار دانان پیشین شنید. (قول دارابه بزرگان پس از شکست از اسکندر شا. بخ 6 ص 1796) یا نشان کار. علامت خوبی کار و پیش آمد خوب: کاری بکن ای نشان کارم زین چه که فرو شدم بر آرم. (نظامی گنجینه گنجوی. ص 358)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیشتن
تصویر لیشتن
لیسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نپشتن
تصویر نپشتن
((ن پِ تَ))
نوشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبشتن
تصویر نبشتن
((نِ بِ تَ))
نوشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیشتر
تصویر نیشتر
((تَ))
آلت نوک تیزی که با آن رگ می زدند، نیشو، نیسو، نشتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوشتن
تصویر نوشتن
تحریر کردن، درنوردیدن، پیچیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوشتن
تصویر نوشتن
تحریر، کتابت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نوشتن
تصویر نوشتن
Author, Write
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نوشتن
تصویر نوشتن
écrire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نشستن
فرهنگ گویش مازندرانی
رودل کردن، سو هاضمه
فرهنگ گویش مازندرانی
برشته کردن، نشستن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از نوشتن
تصویر نوشتن
schreiben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نوشتن
تصویر نوشتن
लिखना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نوشتن
تصویر نوشتن
scrivere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نوشتن
تصویر نوشتن
escrever
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نوشتن
تصویر نوشتن
schrijven
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نوشتن
تصویر نوشتن
писати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نوشتن
تصویر نوشتن
писать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نوشتن
تصویر نوشتن
pisać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نوشتن
تصویر نوشتن
escribir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نوشتن
تصویر نوشتن
লেখা
دیکشنری فارسی به بنگالی