تحریر نمودن. (غیاث اللغات). اسم است از نوشتن و تنها مستعمل نباشد لیکن در کلمات مرکب چون سرنوشت و رونوشت و نوشت افزار آید. (یادداشت مؤلف). لیکن در بیت زیر از فردوسی تنها استعمال شده و معنی ثبت کردن دهد، مقابل ستردن: ز لشکر یکی مرد بگزید گرد که داند شمار و نوشت و سترد. فردوسی
تحریر نمودن. (غیاث اللغات). اسم است از نوشتن و تنها مستعمل نباشد لیکن در کلمات مرکب چون سرنوشت و رونوشت و نوشت افزار آید. (یادداشت مؤلف). لیکن در بیت زیر از فردوسی تنها استعمال شده و معنی ثبت کردن دهد، مقابل ستردن: ز لشکر یکی مرد بگزید گُرد که داند شمار و نوشت و سترد. فردوسی
دهی است جزء دهستان کوهپایۀ بخش مرکزی شهرستان ساوه. در 4هزارگزی شرق ساوه و 5هزارگزی راه ساوه به نوبران. در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقعاست و 885 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، بادام، گردو، بنشن و شغل اهالی زراعت و جاجیم و گلیم و جوال بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان کوهپایۀ بخش مرکزی شهرستان ساوه. در 4هزارگزی شرق ساوه و 5هزارگزی راه ساوه به نوبران. در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقعاست و 885 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، بادام، گردو، بنشن و شغل اهالی زراعت و جاجیم و گلیم و جوال بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
مبضغ. (دهار). ابزاری مر جراحان را که بدان رگ می زنند و فصد می کنند و آبله می کوبند و دمل را جهت بیرون آوردن ریم سوراخ می نمایند. (ناظم الاطباء). افزاری باشد به صورت نیش که بدان رگ گشایند و نشتر مخفف آن است. (فرهنگ خطی). نیسو. نیسویا. نشتر. تیغ. محجم. مبطه. رایشه. شست. (یادداشت مؤلف). نیش: به سان سنان نیشتر داشتند همی بر گژاگند بگذاشتند. اسدی. چرا شیر از نهیب مور ناگه درخروش آید گریزد او چنان گوئی که بر جان نیشتر دارد. ناصرخسرو. طبع تا باشد موافق سرد و گرمش می خوران چون مخالف گشت یا تلخیش ده یا نیشتر. سنائی. ز سینه تا به لب آیین نیشتر دارم حدیث از جگر پاره می کنم تفسیر. خاقانی. علاج رخنۀ دل به از این نمی باشد دوباره کاوش یک نیشتر دریغ مدار. خاقانی. رگ جانم گشاده گشت به بند بیشتر نوک نیشتر برکش. خاقانی. همی تا بود راه پر نیشتر در او سود بازارگان بیشتر. نظامی. گر در همه شهریک سر نیشتر است در پای کسی رود که درویش تر است. سعدی. از ملامت چه غم خورد سعدی مرده از نیشتر مترسانش. سعدی. نیشترهای بلا در رگ جانم فرسود بعد ازین کاوش شریان سنان خواهم کرد. طالب (از آنندراج). برای صحبت عالم درشتیها به کار آید ز تن کی خون فاسد بی گزند نیشتر جوشد. صائب. نمی شوند به تسلیم راضی از ناحق ز خون تازۀ ما نیشتر نمی گسلد. صائب (از آنندراج). ، سک. (یادداشت مؤلف). سیخونک. سیخ. نیش. قطعه چوب نوک تیزی که بدان ستوران را به تند رفتن وادارند: هر که بر اسب نیاز تاخت به درگاه او از بر او جست آز همچو خر از نیشتر. عمادی شهریاری. ، ناب. دندان. (ناظم الاطباء). رجوع به نیش شود. - نیشتر خلاندن، نیشتر زدن. نیشتر در بدن فرو بردن. - نیشتر خوردن، مورد عمل فصادی و جراحی قرار گرفتن. کنایه از زخم خوردن و تحمل تلخی و ناملایم کردن و رنج کشیدن: به تلخ و ترش رضا ده به خوان گیتی بر که نیشتر خوری ار بیشتر خوری حلوا. خاقانی. - نیشتر در زخم کسی شکستن، کنایه است از بر تلخ کامی و رنج وی افزودن. در هجوم بلایا ومصائب کسی را ملامت کردن و بر زخمش نمک پاشیدن. - نیشتر زدن،جراحی کردن. فصد کردن. رگ زدن. نیشتر بر بدن کسی فرو کردن. - نیشتر فروبردن، نیشتر فروکردن، نیشتر زدن
مبضغ. (دهار). ابزاری مر جراحان را که بدان رگ می زنند و فصد می کنند و آبله می کوبند و دمل را جهت بیرون آوردن ریم سوراخ می نمایند. (ناظم الاطباء). افزاری باشد به صورت نیش که بدان رگ گشایند و نشتر مخفف آن است. (فرهنگ خطی). نیسو. نیسویا. نشتر. تیغ. محجم. مبطه. رایشه. شست. (یادداشت مؤلف). نیش: به سان سنان نیشتر داشتند همی بر گژاگند بگذاشتند. اسدی. چرا شیر از نهیب مور ناگه درخروش آید گریزد او چنان گوئی که بر جان نیشتر دارد. ناصرخسرو. طبع تا باشد موافق سرد و گرمش می خوران چون مخالف گشت یا تلخیش ده یا نیشتر. سنائی. ز سینه تا به لب آیین نیشتر دارم حدیث از جگر پاره می کنم تفسیر. خاقانی. علاج رخنۀ دل به از این نمی باشد دوباره کاوش یک نیشتر دریغ مدار. خاقانی. رگ جانم گشاده گشت به بند بیشتر نوک نیشتر برکش. خاقانی. همی تا بود راه پر نیشتر در او سود بازارگان بیشتر. نظامی. گر در همه شهریک سر نیشتر است در پای کسی رود که درویش تر است. سعدی. از ملامت چه غم خورد سعدی مرده از نیشتر مترسانش. سعدی. نیشترهای بلا در رگ جانم فرسود بعد ازین کاوش شریان سنان خواهم کرد. طالب (از آنندراج). برای صحبت عالم درشتیها به کار آید ز تن کی خون فاسد بی گزند نیشتر جوشد. صائب. نمی شوند به تسلیم راضی از ناحق ز خون تازۀ ما نیشتر نمی گسلد. صائب (از آنندراج). ، سُک. (یادداشت مؤلف). سیخونک. سیخ. نیش. قطعه چوب نوک تیزی که بدان ستوران را به تند رفتن وادارند: هر که بر اسب نیاز تاخت به درگاه او از بر او جست آز همچو خر از نیشتر. عمادی شهریاری. ، ناب. دندان. (ناظم الاطباء). رجوع به نیش شود. - نیشتر خلاندن، نیشتر زدن. نیشتر در بدن فرو بردن. - نیشتر خوردن، مورد عمل فصادی و جراحی قرار گرفتن. کنایه از زخم خوردن و تحمل تلخی و ناملایم کردن و رنج کشیدن: به تلخ و ترش رضا ده به خوان گیتی بر که نیشتر خوری ار بیشتر خوری حلوا. خاقانی. - نیشتر در زخم کسی شکستن، کنایه است از بر تلخ کامی و رنج وی افزودن. در هجوم بلایا ومصائب کسی را ملامت کردن و بر زخمش نمک پاشیدن. - نیشتر زدن،جراحی کردن. فصد کردن. رگ زدن. نیشتر بر بدن کسی فرو کردن. - نیشتر فروبردن، نیشتر فروکردن، نیشتر زدن
دهی است جزء دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجندکه در 46 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند واقع است. آب وهوای آن کوهستانی و معتدل است. 672 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. از محصولاتش غلات و میوه ها است. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. در کوههای شمالی این ده غار معروف چنشت وجود دارد. مزرعه های کشو، پی دره، زندی، غیاث میرزا، دلیج، استونک، خورشک و بقاآبادجزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است جزء دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجندکه در 46 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند واقع است. آب وهوای آن کوهستانی و معتدل است. 672 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. از محصولاتش غلات و میوه ها است. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. در کوههای شمالی این ده غار معروف چنشت وجود دارد. مزرعه های کشو، پی دره، زندی، غیاث میرزا، دلیج، استونک، خورشک و بقاآبادجزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
قسمی از آلو آلوی طبری: (و گر شکم سخت بود سبا ناخ با خرمای هندی و بانشو یا آلو بزرگ سیاه با روغن بادام پخته) نی کوچک، توتک: (زان دل که در او جاه بود ناید تسلیم زان نی که از او نیشه کنی ناید جلاب) (خاقانی. سج. 57)
قسمی از آلو آلوی طبری: (و گر شکم سخت بود سبا ناخ با خرمای هندی و بانشو یا آلو بزرگ سیاه با روغن بادام پخته) نی کوچک، توتک: (زان دل که در او جاه بود ناید تسلیم زان نی که از او نیشه کنی ناید جلاب) (خاقانی. سج. 57)