جدول جو
جدول جو

معنی نیشت - جستجوی لغت در جدول جو

نیشت
نوک اولین جوانه، جوانه ی نورسته
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیشتر
تصویر نیشتر
ابزار نوک تیز که با آن رگ می زنند، وسیلۀ رگ زدن، نشتر، نیسو، نیشو، کلک، مبضع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیست
تصویر نیست
سوم شخص مضارع منفی از مصدر بودن، عدم، نیستی، نابود، ناپدید، معدوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیشو
تصویر نیشو
یک قسم آلو
نیشتر، ابزار نوک تیز که با آن رگ می زنند، وسیلۀ رگ زدن، نشتر، نیسو، کلک، مبضع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیات
تصویر نیات
نیت ها، قصدها، عزم ها، آهنگ ها، جمع واژۀ نیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهشت
تصویر نهشت
نهشتن، در علم زمین شناسی موادی که به وسیلۀ آب یا باد از محلی به محل دیگر حمل و در آنجا انباشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیشه
تصویر نیشه
نی لبک، برای مثال زآن دل که در او جاه بود نآید تسلیم / زآن نی که از او نیشه کنی نآید جلاب (خاقانی - ۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
آوازی برای راندن گربه، مقابل پیش پیش که خواندن گربه را است، لفظ راندن گربه را، پخ، بانگ و آوازی زجر و راندن گربه را، پیشت پیشت
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ بُ دَ)
تحریر نمودن. (غیاث اللغات). اسم است از نوشتن و تنها مستعمل نباشد لیکن در کلمات مرکب چون سرنوشت و رونوشت و نوشت افزار آید. (یادداشت مؤلف). لیکن در بیت زیر از فردوسی تنها استعمال شده و معنی ثبت کردن دهد، مقابل ستردن:
ز لشکر یکی مرد بگزید گرد
که داند شمار و نوشت و سترد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شی شَ)
درشتی طبع و گرانی خوی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کوره مز و شیر مخلوط با دوغ، (ناظم الاطباء) (ازاشتینگاس)، گورماست، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نیوْ)
دهی است جزء دهستان کوهپایۀ بخش مرکزی شهرستان ساوه. در 4هزارگزی شرق ساوه و 5هزارگزی راه ساوه به نوبران. در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقعاست و 885 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، بادام، گردو، بنشن و شغل اهالی زراعت و جاجیم و گلیم و جوال بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(ژَ / ژِ گُ دَ)
نوشتن. تحریر کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به نبشتن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مبضغ. (دهار). ابزاری مر جراحان را که بدان رگ می زنند و فصد می کنند و آبله می کوبند و دمل را جهت بیرون آوردن ریم سوراخ می نمایند. (ناظم الاطباء). افزاری باشد به صورت نیش که بدان رگ گشایند و نشتر مخفف آن است. (فرهنگ خطی). نیسو. نیسویا. نشتر. تیغ. محجم. مبطه. رایشه. شست. (یادداشت مؤلف). نیش:
به سان سنان نیشتر داشتند
همی بر گژاگند بگذاشتند.
اسدی.
چرا شیر از نهیب مور ناگه درخروش آید
گریزد او چنان گوئی که بر جان نیشتر دارد.
ناصرخسرو.
طبع تا باشد موافق سرد و گرمش می خوران
چون مخالف گشت یا تلخیش ده یا نیشتر.
سنائی.
ز سینه تا به لب آیین نیشتر دارم
حدیث از جگر پاره می کنم تفسیر.
خاقانی.
علاج رخنۀ دل به از این نمی باشد
دوباره کاوش یک نیشتر دریغ مدار.
خاقانی.
رگ جانم گشاده گشت به بند
بیشتر نوک نیشتر برکش.
خاقانی.
همی تا بود راه پر نیشتر
در او سود بازارگان بیشتر.
نظامی.
گر در همه شهریک سر نیشتر است
در پای کسی رود که درویش تر است.
سعدی.
از ملامت چه غم خورد سعدی
مرده از نیشتر مترسانش.
سعدی.
نیشترهای بلا در رگ جانم فرسود
بعد ازین کاوش شریان سنان خواهم کرد.
طالب (از آنندراج).
برای صحبت عالم درشتیها به کار آید
ز تن کی خون فاسد بی گزند نیشتر جوشد.
صائب.
نمی شوند به تسلیم راضی از ناحق
ز خون تازۀ ما نیشتر نمی گسلد.
صائب (از آنندراج).
، سک. (یادداشت مؤلف). سیخونک. سیخ. نیش. قطعه چوب نوک تیزی که بدان ستوران را به تند رفتن وادارند:
هر که بر اسب نیاز تاخت به درگاه او
از بر او جست آز همچو خر از نیشتر.
عمادی شهریاری.
، ناب. دندان. (ناظم الاطباء). رجوع به نیش شود.
- نیشتر خلاندن، نیشتر زدن. نیشتر در بدن فرو بردن.
- نیشتر خوردن، مورد عمل فصادی و جراحی قرار گرفتن. کنایه از زخم خوردن و تحمل تلخی و ناملایم کردن و رنج کشیدن:
به تلخ و ترش رضا ده به خوان گیتی بر
که نیشتر خوری ار بیشتر خوری حلوا.
خاقانی.
- نیشتر در زخم کسی شکستن، کنایه است از بر تلخ کامی و رنج وی افزودن. در هجوم بلایا ومصائب کسی را ملامت کردن و بر زخمش نمک پاشیدن.
- نیشتر زدن،جراحی کردن. فصد کردن. رگ زدن. نیشتر بر بدن کسی فرو کردن.
- نیشتر فروبردن، نیشتر فروکردن، نیشتر زدن
لغت نامه دهخدا
جرعه، آشام،
نوشنده، آشامنده، (ناظم الاطباء)، نوش، (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا) :
گاهی امیر صومعه گاهی اسیر بتکده
گه رند دردی نوشتم گه شیخ و گه صوفیستم،
؟ (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ بِ گُ تَ)
مصدر مرخم است از نوشتن به معنی درپیچیدن و درنوردیدن. رجوع به نوشتن شود
لغت نامه دهخدا
(چِ نِ)
دهی است جزء دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجندکه در 46 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند واقع است. آب وهوای آن کوهستانی و معتدل است. 672 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. از محصولاتش غلات و میوه ها است. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. در کوههای شمالی این ده غار معروف چنشت وجود دارد. مزرعه های کشو، پی دره، زندی، غیاث میرزا، دلیج، استونک، خورشک و بقاآبادجزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیشو
تصویر نیشو
قسمی از آلو آلوی طبری: (و گر شکم سخت بود سبا ناخ با خرمای هندی و بانشو یا آلو بزرگ سیاه با روغن بادام پخته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیات
تصویر نیات
جمع نیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبشت
تصویر نبشت
خط، تحریر، نوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیشه
تصویر نیشه
قسمی از آلو آلوی طبری: (و گر شکم سخت بود سبا ناخ با خرمای هندی و بانشو یا آلو بزرگ سیاه با روغن بادام پخته) نی کوچک، توتک: (زان دل که در او جاه بود ناید تسلیم زان نی که از او نیشه کنی ناید جلاب) (خاقانی. سج. 57)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیست
تصویر نیست
نه هست، فعل منفی مفرد غایب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیشت
تصویر شیشت
درشتی طبع و گرانی خوی
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه ای که گربه را بدان رانند آوازی برای راندن گربه مقابل پیش پیش
فرهنگ لغت هوشیار
ابزاری که برای جراحان بدان رگ میزنند و دمل را جهت بیرون آوردن ریم سوراخ مینمایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیشو
تصویر نیشو
آلت نوک تیزی که با آن رگ می زدند، نیشتر، نیسو، نشتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیست
تصویر نیست
نابود، عدم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیات
تصویر نیات
((نِ یّ))
جمع نیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوشت
تصویر نوشت
((نِ وِ))
عمل نوشتن، نوردیدن، پیچیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیشتر
تصویر نیشتر
((تَ))
آلت نوک تیزی که با آن رگ می زدند، نیشو، نیسو، نشتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهشت
تصویر نهشت
وضع
فرهنگ واژه فارسی سره
نشتر، نیش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سو هاضمه
فرهنگ گویش مازندرانی
آلت فلزی و نوک تیز جراح و رگ زن، جهت حجامت
فرهنگ گویش مازندرانی
نشستن، نگذاشتن، مانع شدن
فرهنگ گویش مازندرانی